با سلامی صمیمی
شبداران
بسیج در خطِ افق
آتش زنند سحر را
نیمه شبان
دود و خاکستر
دوده و سیاهی
بگیرد آفتاب را
چه اختراعی!
شیطانِ بازنشسته
نذر داده شاگردان:
آبگوشت و قیمه
چند طلبۀ خمار
سیر در میدان میخوانند:
“گر بمیرد دختری، روید از خاکش گُلی
جمله بمیرند دختران، دنیا شود گلستان”
دم گرفته با آنها دستۀ سینهزنان
و کاوه
بی چرم و پیشبند، پشتِ پراید
آورده تاب مردانه
کشتۀ فرزندان، سوختن آینده!
ترسِ عاقبت؟ مجازاتِ قیامت؟
و همچنان، پایدار و پیوسته
می خورند مغز
از سوراخِ گوشها
امروز آخوندکها
جایی دوردست فریدونشاه
مشغولِ فوتبال است
در انتظارِ کاوه و ایرانیان
۱۱/۹/۲۰۱۹