برگردان شعرهایی از استفان کرین با یادداشتی درباره پناهجویان در همدردی با آقای پیمان عارف و خانم سمیرا جمشیدی

تا حکومت های جبار و تجاوزگر بوده اند، مهاجرت پناهجویان سیاسی و اجتماعی از پی آمدهای آنها بوده است. مهاجرت های بزرگ و کوچک در کشور ما ایران نیز در درازنای تاریخ همواره روی داده اند. مهاجرت بزرگ ناشی از حمله اعراب یک نمونه بارز آن است. همچنین در تاریخ معاصر، از صدر مشروطیت تاکنون، پناهجویی سیاسی و اجتماعی کم و بیش در جریان بوده است. در سالهای نخستین مشروطیت، با به توپ بستن مجلس، کشتار آزادیخواهانی چون صوراسرافیل و برقراری استبداد صغیر، آزادیخواهانی چون علی اکبر دهخدا به اروپا پناهنده شدند. پناهجویی سیاسی کماکان در ایران تا انقلاب بهمن ۱۳۵۷ ادامه داشت.

ولی استقرار حکومت استبداد دینی جمهوری اسلامی به سرکردگی ملایان نقطه عطفی ناخوشایند در زمینه پناهجویی و مهاجرت همگانی مردم ایران به سرزمین های دیگر است. سرکوبی خونبار مخالفان و منتقدان سیاسی، ناشکیبایی دینی و ستم ورزی به پیروان دیگر دین ها، به ویژه بهاییان و یهودی ها، و جنگ خانمانسوز ایران و عراق، سیلی از ایرانیان پناهجو را به وجود آورد. همانا که مهاجرت پناهجویان از کشورهایی چون افغانستان و عراق به ایران نیز در چند دهه گذشته پی گیر و قابل توجه بوده است.

در چند سال گذشته، مهاجرت مردم جنگ زده سوریه از دست نیروهای قهار و خونریز بشار اسد و تروریست های داعشی و سلفی یکی از بزرگترین موارد پناهجویی در تاریخ جهان را به وجود آورده است. در این میان، دخالت و ماجراجویی نظامی و سیاسی جمهوری اسلامی در سوریه، میراث تاریخی ننگینی را برای ایرانیان به جای خواهد گذارد.

چقدر بیشتر کودک و زن و مرد سوری در زیر آوار بمباران روس ها و کشتار مردم بی دفاع به وسیله جمهوری اسلامی و نیروهای بشار اسد می بایستی کشته شوند، و آنهایی که می گریزند در دریاها غرق شوند، تا دل مردم جهان به رقت آید و چاره جویی کنند؟

بدبختانه همه شاهدیم که امروزه شرایط پذیرفتن این پناهجویان در کشورهای اروپا و آمریکا به شدت نامناسب شده است.

اتحادیه اروپا و آمریکا که روزگاری پناهگاهی امن به شمار می آمدند، با برخاستن موج نفرت و ضدیت با پناهجویان کشورهای اسلامی که به وسیله عوام فریبانی مانند دانالد ترامپ، ناگل فراج، بوریس جانسون و مارین لوپن و بر اثر نفرت جویی و کین توزی اسلام سیاسی، به آن دامن زده شده است، دیگر به شکل پیشین جزو سرزمین های مهربان برای پناهجویان نیستند.

از آن سوی، شرایط پناهجویی برای ایرانیان که هیچگاه در ترکیه مناسب نبوده است، اکنون به وخامت گذارده است. یک نمونه بارز و دهشتناک آن دستگیری شبیخون وار اخیر آقای پیمان عارف در آنکاراست. آقای عارف دانش آموخته ممتاز رشته علوم سیاسی، بنابر کوشش های آزادیخواهانه اش سالها بود که از دست جمهوری اسلامی ستم و آزار می کشید. او و همسرش، خانم سمیرا جمشیدی، چندی پیش به امید دست یافتن به آزادی به ترکیه رفتند و پناهجو شدند. امید این بود که این زوج مظلوم ترکیه را به سوی یک کشور دموکراتیک که آنها را بپذیرد، ترک کنند. به جای آن، حکومت پلیسی ترکیه از قرار بنابر اتهام واهی همکاری با کودتاچیان ضد رجب طیب اردوغان، آقای پیمان را بازداشت کرد و بنابر آخرین خبر او را به بیروت که مکانی است ناامن و آلوده به کارگزاران جمهوری اسلامی، اخراج کرده است.

پیمان عارف

“یکی داستان است پر آب چشم”

به راستی کجایند سرزمین های مهربان که پذیرای بی چون و چرای پناهجویان سیاسی و اجتماعی باشند؟ در کدام دیار است که می توان آزاد زیست و اندیشید؟ شاید بنا به گفته جان کیتینگ، آموزگاری که شخصیت اصلی فیلم کلاسیک “انجمن شاعران مرده” است، “آدمیان تنها در رویای ذهنی شان واقعن آزاد هستند”.

استفان کرین، نویسنده و شاعر آزاد اندیش قرن نوزدهم آمریکا، در شعرهای خودش که آنها را “خط” می نامید، اشارتی به این موضوع ها دارد.

در اصل، مانند گذشته، در گیرودار دلمشغولی خود در برگردان چند شعر دیگری از کرین بودم که خبرهای ناگوار بالا با جنگ و کشتار در شهر حلب و دستگیری آقای پیمان عارف، برایم به اوج رسید. برگردان شعرها را تقدیم به آقای عارف و همسرشان خانم جمشیدی می کنم که روزگار تلخی را سپری می کنند.

راهیابی به سرزمینهای مهربانتر

مرد دانایی روزی به نزدم آمد.

گفت: “من راه را بلدم- با من بیا”

و من بی اندازه از این بابت دچار شعف شدم.

با هم، ما شتابان شدیم.

بزودی زود، به جایی رسیدیم

که در آنجا چشمانم از کار افتادند،

و من [دیگر حتی] جلوی پای خودم را هم نمی دیدم.

آنگاه به دست همراهم چسبیدم؛

ولی آخر کار او جیغ کشید”من گمشده ام”

__

ای دوست، ریش سفیدت زمین را جارو می کشد.

چرا هنوز ایستاده ای، در انتظار؟

هنوز امید به دیدنش داری

در یکی از روزهای پژمردگی ات؟

با چشمان پیرت

امید داری که ببینی

رژه پیروزمندانه “داد” را؟

منتظر نباش، ای دوست!

ریش سفیدت را با خودت ببر

و چشمان پیرت را

به سرزمین های مهربانتر.

__

یک مرد در وحشت رو در رو شدن با یک آدمکش بود؛

دیگری در وحشت رو در رو شدن با یک قربانی.

یکی از این دو نفر خرد بیشتری داشت.

در ریاکاری دین فروشان

تو می گویی که مقدسی،

زیرا که

من ترا در حین گناه کردن ندیده ام.

آره، ولی هستند کسانی که،

ترا در حال گناه کرده دیده اند، دوست من.

__

با نگاه و با ژست

می گی که مقدسی.

می گم که تو دروغ می گی؛

چون خودم دیدمت

که کت ات را کنار کشیدی

از روی گناهی که بر دستان

یک بچه کوچک مرتکب شدی.

دروغگو!

__

بر سر جاده ای ایستادم،

و ببین که آمدند

بسیاری دست فروش های عجیب غریب.

هر کدام به یک جور توجه مرا را جلب کردند،

با نشان دادن تصویرهای کوچکی، و گفتند،

“این است انگاره خدای من”

“این است خدایی که من می پسندم”

ولی من گفتم، در این صورت

“مرا با خدای خودم تنها بگذارید،

و خدایتان و خودتان از من دور کنید؛

من نمی توانم که از انگاره خدایان شما بخرم،

خدایان کوچکی که شاید به راستی موردپسند شما هستند.

اندیشه آزاد

روزگاری، من آواز زیبایی را سراغ داشتم،

– باور کن که راست می گویم، باورم کن –

همه این آواز مال پرندگانی بود،

که من آنها را در سبدی نگه می داشتم؛

وقتی که سرپوش سبد را باز کردم،

ای بهشت آسمانی، همه پرواز کردند.

با اشگ فریاد کشیدم: برگردید، اندیشه های کوچک!

ولی آنها فقط خندیدند.

آنها به پروازشان ادامه دادند

تا جایی که بسان شنی بودند

پرتاب شده میان من و آسمان.

___

استادی با فرزانگی درس می داد.

دو تصویر را به شاگردان نشان داد:

“اکنون این یکی دیو است”

“و آن یکی من هستم”

سپس پشتش را به شاگردان کرد.

آنگاه یک شاگرد ناقلا

عکس ها را جابجا کرد.

دوباره استاد رویش را به شاگردان کرد و گفت:

“اکنون این یکی دیو است”

“و آن یکی من هستم”

شاگردان نشسته در پشت میزها، همگی نیشخند زدند،

و از این شوخی خوششان آمد،

ولی استاد فرزانه،[همچنان] فرزانه بود.

___

اگر این قبای ژنده خود را بیفکنم،

و آزادنه به آسمان فراخ پرواز کنم؛

و گر هیچ چیز در آنجا نیابم

جز یک آبی گسترده،

بی آوا، تهی از دانش، –

آنگاه چه؟