بخش دوم و پایانی
نویسنده: چارلز فوران*
زمانی که جاستین ترودو گفت: “در کانادا یک هویت غالب و متعارف وجود ندارد”، [در واقع] یک فلسفهی منحصر بفرد کانادایی را، که به نظر بعضیها گیج کننده و حتا بیباکانه بود، با صراحت بیان کرد که گویای یک مدل نوین و رادیکال ملیّت است. بر همین روال، بسیاری از کاناداییان بر این باورند که، ما دارای یک سری ارزشهای پایهای [عرفی]هستیم و انتظار داریم که تازه واردان ثابت کنند پای آنها خواهند ایستاد. کلی لیچ، کسی که تلاش می کند رهبری حزب محافظهکار را به دست آورد، در پاییز گذشته پیشنهاد کرد که مهاجران بِالقوه را از لحاظ “ضدِ ارزشهای کانادایی بودن” از صافی بگذرانیم. یکی از وزرای دولت محافظهکار پیشین، کریس آلکساندر، در سال ۲۰۱۵ قول داد که یک خط اطلاع رسانی برای شهروندان برقرار سازد تا “رفتارهای اجتماعی وحشیانه”(۱) را گزارش دهند. در انتخابات گذشته، نخست وزیر استفن هارپر، تلاشی بیهوده کرد تا محبوبیت مردمی ترودو را با به راه انداختن یک مناظره دربارهی حجاب به زانو درآورد.
به این معجون اضافه کنیم که، استان فرانسه زبان کبک از پیش دارای یک قانون اساسی شده – همان گونه که ۵۰ یا بیشتر قومهای نخستین (First Nations) در سراسر کشور. اینها همه دارای دیدگاهها و تقدمهای خودشان هستند و ممکن است چهارچوب پسا مِلّی برایشان جالب باشد یا نباشد. (ناگفته نماند که ترودو یک مونتریالیِ دوزبانه است و کبک یک جامعهی مشخصّن گونهگون.)
ایدهی “پسامِلّی” از دست به دست هم دادن در گردهمایی ها و دور ریختن گذرنامهها کمتر سخن می گوید، بلکه بیشتر، ازاین می گوید که با ذره بین متفاوتی به آزمودن چالشها و نظامهای سیاست، اقتصاد، و جامعه بپردازیم.
کانادا گرچه که از سال ۱۹۶۷ حاکمیت پیدا کرد، ولی نزدیک به یک سده زیر سایهی امپراتوری بریتانیا زیست. در دههی ۱۹۶۰ بود که ما پرچم [مستقل] خود را به اهتزاز در آوردیم، سرود [ملی] خود را سر دادیم؛ و در ۱۹۸۲ بود که پدر ترودو، پییر، قانون اساسی را از انگلستان به کانادا منتقل ساخت و منشور حقوق (Charter of Rights) را به آن افزود. او، همچنین، [ایدهی] چندفرهنگی را به عنوان خط مشی رسمی ملی معرفی کرد. پس از آنها، چالش، می توانست تدوین یک هویت ملی باشد که با آنها همخوان باشد.
برداشتن چنین گامهایی، با درنظر داشتن خماری بازمانده از دوران مستعمراتی و نفوذ فرهنگی امریکا، به هیچ روی کار آسانی نبوده است. مارشال مک لوهان کانادایی(۲) ، یکی از پُرآوازه ترین اندیشمندان جهان در سدهی گذشته، معتقد بود که نبایستی به این ایدهها اهمیت بدهیم. وی در ۱۹۶۳ گفت: “کانادا تنها کشور جهان است که می داند چگونه بدون هویت زندگی کند.”
بر پایهی سخن ب . و. پُـو (BW Powe)، شاعر و پژوهشگر، مک لوهان در کانادا به درک وجود مواد خام لازم برای ایجاد یک تصور پویای نوین از ملت، رسیده بود، که با قید وبند “برپایی دیوارها و نشانههای مرزی” کشوری، و “بستگی با خون و روح”، و اعتیاد به “همجوشی مبتنی بر مفهوم دیگ ذوب (melting pot)(۳)، تب بومیگرایی، و ایدهی سرزمین موعود،” زنجیر نشده باشد. هرگاه کانادا قادر می شد از صورت پاتوق امتیازداران امپراتوری پیشین به در آید و به تمرین چندفرهنگی بپردازد، میتوانست مکانی بشود که در آن “چندین باور [دینی] و تاریخ و دیدگاه” به همزیستی برسند.
این درست همان بود که روی داد. اگر مک لوهان نتوانست در صد سال نخست عمر کشورش، با سرازیرشدن چینیها، ژاپنیها، اوکراینیها و چندی بعد، ایتالیاییها، یونانیها، اروپای شرقیها، شاهد رشد کانادا باشد، بی تردید پیش از مرگش در ۱۹۸۰ شاهد اثرگذاری ورود پیاپی امواج مهاجران از جنوب آسیا، ویتنام، و کشورهای دریای کاراییب بود. مشخصهی مهم دهههای آخر قرن، افزایش گونهگونی (diversity) ژرف بود به ویژه از ناحیهی مهاجران چینی، اندونزیایی و فیلیپینی.
جان رالستون سائول نویسنده (یکی از پایه گذاران سازمان خیریه که من در آن کار می کنم) کانادا را چنین تعریف می کند: “چرخش انقلابی اسطورهی کشورهای ملّیگرای استاندارد”. وی بسیاری از ظرفیتهای رادیکال(۴) ما را به کاربرد اندیشهی بومی خوش آمدید نسبت میدهد. وی دربارهی این فلسفهها می گوید: “فضایی برای چندهویتی و چند وفامندی (loyalty)”، که ریشهای ژرف در خاک [قاره] امریکای شمالی دارد “برای ایدهی تعلق داشتنی که با تضادها راحت است.”
رالستون سائول معتقد است که این آزمون کانادا “برای همیشه ناکامل” خواهد بود. در کشورهای دیگر هر حرکت جدایی طلبانه مانند آنچه در کبک روی داد ممکن است به جاری شدن خون بیانجامد. برعکس، جدا از یک دورهی کوتاه آشفتگی خشونتبار جدایی طلبی، که اوجش آدمربایی و یک قتل در ۱۹۷۰بود، کانادا و کبک مدام در حالت سازشجویی بودند و گفتمان بر سرِ رایسنجی و یافتن راهی برای حل مسئله. با این نگرش، هویت ناکامل کانادا، جنبه مثبت دارد و مهمیزیست برای به پیش راندن بدون خونریزی و تداوم تفکر و راهگشایی – که شاید سرانجامش، یک نوزیستی خالی از هراس باشد.
ما، در عین حال، روی زبان کار میکنیم. همان فرد کانادایی که خوشایندش نخواهد بود اگر به او گفته شود که هویت ندارد، شنیدن این که او تبعهی یک ملت “ناکامل” است نیز برایش دردناک خواهد بود. با نگاهی به رویدادهای سال ۲۰۱۶ ، دورانی که مردم امریکا مردی خودکامه را برگزیدند که بخش مهمی از سیاستش دیوارکشی است، بریتانیا با رای مردم اتحادیه اروپا را ترک کرد، بیشتر به خاطر کنترل مهاجرت، و حزبهای سیاسی دست راستی، حتا در فرانسه، که مخالف گونهگونی هستند می روند تا دولتهای ملیگرا تشکیل دهند، یک تبعهی امریکایی یا اروپایی نیز ممکن است صحبتهای مربوط به شمول و خوشآمد(۵) را غیرعادی بیابد، البته اگر تصور نکند که سخن از سیارهی دیگری است.
هیچیک از این تودهگرایی(۶)های خام در ۲۰۱۷ از بین نخواهد رفت، به ویژه که توسط یک چالش نیرومند جهانی تحریک می شود که به دنبال راهکار مقابله با شمار بی سابقهی انسانهایی است که با، یا بدون، گذرنامه مرزهای ملی کشورها را در می نوردند. اما، بازداری (راه ندادن)، ایستادگی بر [فلسفه] بومیگرایی، هیچ کاری برای چرخش رویکرد جامعهتان به منظور پاسخگویی به بحران و ایجاد یک فرصت نمی کند… اینها واکنش است نه کنش؛ و بی تردید اوضاع را وخیم تر می کند.
اگر خردمندان آگاه درست گفتهاند که جهان به کاناداهای بیشتری نیاز دارد، تنها به این دلیل است که کانادا دارای یک تاریخچه، فلسفه، و فضای فیزیکی بوده که توانسته لزومن به این بیندیشد که چگونه جامعهای متفاوت بسازد. می توانید آن را پساملیگرایی بنامید یا الگویی از تعلق داشتن: کانادا، در گذرِ سالِ مطمئنن دشواری که در پیش است، هنوز می تواند کمکرسان باشد.
۱۴ ژانویه ۲۰۱۷
۱ . “Barbaric cultural practises”
- Marshal McLuhan ۱۹۸۰– ۱۹۱۱. استاد مرکز مطالعات رسانهای تورنتو، و مطرحکنندهٔ مفهوم”دهکدهٔ جهانی” و جملهٔ معروف “ رسانه خود پیام است” بود. او از نظر توجه به فناوریهای ارتباطی، جزو چهرههای پیشتاز در این قلمرو به حساب میآید.
- Melting pot به جامعهای گفته می شود که فرهنگ های مهاجران را در فرهنگ خود ذوب می کند (جامعه امریکا)
- به کاربردن واژهی رادیکال درباره کاناداییان کمتر شنیده می شود. (نویسنده)
- Inclusion and welcome
- Populism