پیشگفتار
نسل های ما نتوانسته اند تجربه های خود را درباره چگونگی پذیرش حجاب اجباری بعد از انقلاب به نسل های بعدی منتقل کنند. انگیزه انتشار یک سلسله مقاله که در آن تاریخ و خاطره و مشاهدات در هم تنیده شده، جبران اهمالی است که ما مرتکب شده ایم و به سبب آن بسیاری از افراد نسل های جوان به خطا تصور می کنند زنان بی حجاب ایرانی، روزهای آغازین پیروزی انقلاب، یک شب خوابیدند و صبح که بیدار شدند بی چون و چرا و بلافاصله در اجرای فرمان رهبر انقلاب اسلامی حجاب اجباری را سر کردند. حال آن که روند پذیرش حجاب اجباری روندی پر تنش، پیچیده و پر ماجرا بوده و سیر تحولات آن را فقط در تهران نمی شود دنبال کرد. در سطح کشور زنان با ابراز نارضایتی از حجاب اجباری و تبعات آن مانند از دست دادن شغل، برآشفته شده و به هر شگردی برای رویارویی با حاکمان وقت دست زده اند. نیروی بزرگ زنان شاغل در سطح کشور، همزمانی فرمان حجاب اجباری با از دست دادن بسیاری از حقوق کسب شده خود در عصر پهلوی ها را، این گونه داوری کردند که حجاب فقط یک تکه پارچه نیست و بلکه نشانه ای است روشن از سیاست های کلان حکومت اسلامی نسبت به ساز و کار زنان در این نظام ارزشی و ارتجاعی. تا یک روز پیش از این فرمان زنان بی حجاب و حتا بخشی از زنان با حجاب، به گونه ای دیگر می اندیشیدند.
بخش سوم
تشنج در محافل دوستانه و خانوادگی بسیاری از دوستان و اعضای خانواده ها را از هم جدا ساخت. زنانی که به خاطر راه یافتن به دل های انقلابیون حجاب پوشیده بودند، لحظه به لحظه اعتماد به نفس و انرژی بیشتری کسب می کردند، احساس می کردند قدرتمند شده اند. اطمینان داشتند به این تاکتیک تا پیروزی انقلاب ادامه می دهند و پس از پیروزی پوشاک زیبای خود را باری دیگر بر تن می کشند و راهی محافل عمومی می شوند مثل پیش از انقلاب. اطمینان داشتند به ریش منتقدان خود می خندند و راهی می شوند برای ساز و کار انقلابی و سامان بخشیدن به سیاست های عدالت طلبانه و درمان دردهای اجتماعی. زنان نسل های ما با حسن نیت، پا به میدان نبردی نهادند که الفبای آن را نمی شناختند و احساس قدرت ناشی از حضور در آن میدان را دوست داشتند و به نیروی آن خودبزرگ بین شده بودند. شاید در شرایطی که احزاب مستقل سیاسی در کشور شکل نگرفته بود، انتخاب این گونه شیوه ها برای گره زدن حجاب خود به قدرت مهیب جمعیت لذت بخش بود. نیاز داشتند حس کنند در تغییرات سیاسی کشورشان نقش های مهم ایفا می کنند. در نبود احزاب مستقل سیاسی، نمی توان با یقین گفت که راه دیگری هم برای لذت بردن از “حس بودن” در صحنه سیاسی وجود دارد. زنان بی حجاب از وجود یک رهبر قدرتمند و طرفدار برابری جنسیتی بهره ای نداشتند.
در آن دوران فقط خانم دکتر مهرانگیز منوچهریان تا حدودی در محافل حقوقی و سیاسی زنان منتقد شاه (به استثنای زنان مرتبط با محافل چپ)، وجاهت داشت. زنان متفکر و تحصیلکرده مقاومت او را می ستودند. منوچهریان در زمان شاه سناتور مجلس سنا بود و با این مجلس به علت اختلاف نظر درباره حقوق زن در افتاده و به اعتراض استعفا داده بود. او در آستانه انقلاب که زنان به یک تشکل بزرگ و مستقل نیاز مبرم داشتند، با آن که رهبری تشکل خوشنام و مستقلی به نام “اتحادیه زنان حقوقدان” را در دست داشت و کادر خبره ای از زنان حقوقدان اعضایش بودند، اما به شدت جذب انقلاب شد و به هنگام، در آن فضای انقلاب زده پرچمی بالا نبرد و زنان بی حجاب و جمعیت بزرگ زنان سرگردان را دور خود جمع نکرد. در نتیجه رهبری یک زن خوش نام و قدرتمند و محبوب در دسترس نبود تا از حرکت های کج و معوج و نابسود زنان سرگردان پیشگیری کند و مانع شود تا آنها در مسیریابی اشتباه کنند. درست است که رهبری انقلاب را آیت الله خمینی در دست داشت، اما حضور خرده رهبران همواره در بزنگاه های تاریخی تاثیرگذار است. این خرده رهبران می توانند بسیاری کجروی ها را در حوزه مدیریت خود کنترل کنند و نگذارند دستاوردهای گذشته تمام و کمال از بین برود و به بهانه جا به جائی قدرت، جمعیت هایی پاکباخته بشوند. در شرایط کنونی ایران هم سرکوب و حذف خرده رهبران، آینده سیاسی را کاملا تاریک و غبارآلود نشان می دهد.
در ایران دوران شاه یک سازمان بزرگ و فعال زیر نام “سازمان زنان ایران” با بودجه دولت و مراکز متعدد در سطح کشور فعال بود. این سازمان که والاحضرت اشرف پهلوی خواهر توامان شاه ریاست نمادین آن را به عهده داشت، یکی از مهمترین هدف های تخریبی انقلابیون بود. انقلابیون دار و ندارش را سوزاندند و خاکستر کردند. تنی چند از دختران آیت الله ها و دینداران میانه رو ریختند توی ساختمان مرکزی اش در تهران، آن را به آتش کشیدند و نشریات و بولتن های با ارزش سازمان را که عموما توسط کارشناسان درباره زنان و کودکان و مسائل حقوقی و بهداشتی آنان نوشته شده بود و اغلب نسبت به وضع موجود آن زمان انتقادی بود، از بین بردند. مراکز بهداشتی این سازمان و بازوهای مددکاری اش مورد توجه زنان فرودست کشور بود. وسائل و قرص های کنترل جمعیت به صورت خدمات رایگان توسط این مراکز توزیع می شد. توصیه های بهداشت جنسی و پاکیزگی به زنان امکان می داد تا اهمیت بدن خود را بهتر درک کنند. در بخش حقوقی سازمان، کارشناسان حقوقی مجربی کار می کردند و توسط آنان تحقیقات و گزارش های لازم برای اصلاحات قانونی به نفع زنان و کودکان تهیه می شد و این ایده ها را در اختیار مقامات مربوطه می گذاشتند. کلاس های آموزش حقوق به زنان با زبان ساده را در این سازمان مدیریت می کردند. من در چند دوره از این کلاس ها درس داده ام. البته از نظر سیاسی به علت اخبار و شایعاتی که درباره والاحضرت اشرف پهلوی در اذهان رسوب کرده بود، سازمان نفوذ و منزلتی نداشت و نمی توانست در زمان شاه، در صورت لزوم جمعیت های سیاسی تاثیرگذاری را برای حق خواهی مطالباتی زنان بسیج کند. از نگاه سیاسی روشنفکری یک چنین سازمانی فقط تبلیغاتی بود و زنان از آن بهره ای نمی بردند. از نگاه مخالفان دینی این سازمان مروج فحشا بود.
علی رغم این نگرش های سیاسی، به چشم خود بارها دیده بودم که زنان با حجاب و بسیار دیندار که از طبقات فرودست یا پائین متوسط بودند همه روزه به مراکز بهداشتی و رفاهی سازمان مراجعه می کردند و از کمک های بهداشتی برای خود و فرزندان شان بهره مند می شدند. از بین بردن این سازمان با فرض عدم مقبولیت سیاسی اش، یکی از اشتباهات بزرگ زنان وابسته به دستجات انقلابی- مذهبی بود. این که پس از انقلاب به صورت رسمی حکم بر انحلال آن صادر شد و کارمندانش را به بهزیستی و برخی دیگر از نهادها اعزام کردند، از جمله ضایعات انقلاب است که به دست دو دختر جوان رهبران میانه رو انقلاب ویران شد و تاکنون جایگزینی با قدرت و بودجه و برنامه های آن تاسیس نشده است، حتا با ساختار و سازمان دهی اسلامی! برای این نیازها بودجه ای اختصاص نمی دهند و بودجه های کلان خاص سازمان تبلیغات اسلامی است.
این سازمان و بودجه کلان آن سهمیه دزدانی است که به دست چپاولگران در پوشش تبلیغات اسلامی اداره می شود. زنان کشور از آن سودی نمی برند، نفع مالی نصیب زنان و مردان حکومتی شاغل در آن می شود. آخوندهای زن که در حوزه های دینی درس خوانده اند و به دیگر صحنه های سیاسی راه شان نمی دهند در این سازمان استخدام می شوند. آنها را تبدیل کرده اند به مبلغان دینی در این سازمان که بابت توجیه ارزش های ضد برابری حقوقی زنان با مردان درآمدهای کلان کسب می کنند. جمهوری اسلامی در پرورش یک نیروی بزرگ با هویت “زنان بر ضد زنان” بسیار موفق بوده است. درست است که در بیشتر جوامع عقب افتاده و حتا پیشرفته با شدت و ضعف، این پدیده وجود دارد، ولی تفاوت آنها با جمهوری اسلامی ایران این است که حکومت در آن کشورها این پدیده را با پول و حمایت و سازماندهی توانمند نمی کند. آن را به یک نیروی سیاسی طرفدار خود تبدیل نمی کند (البته سوای خلافت داعش که همین سیاست را به صورت خام و با صرف پول پیش می برد). دیگر کشورها بودجه عمومی را با هدف تبدیل زنان مخالف با برابری به وفاداران حکومت، صرف رفاه و شادمانی آنها نمی کنند و به آنها میدان برای بازی های سیاسی نمی دهند. از این رو طیفی از زنان در ایران امروز در اختیار رژیم است که بر تمام تبعیض های قانونی و اجتماعی جنسیتی به انگیزه اسلام خواهی و سلیقه های خداگونه رهبر صحه می گذارد. آیه و سوره و حدیث و روایت و پاره هایی از متون اسلامی را گزینش و خرج می کند تا بباوراند سیاست های تبعیض جنسیتی همان است که عقل و دین تاییدش می کنند.
بازگردیم به دوران پیش از انقلاب: علاوه بر سازمان زنان که بزرگ بود و در سطح کشور کار می کرد، تشکل های کوچک و مستقل زنان به صورت قانونی فعال بودند و می توانستند تا هر چه می خواهند در حوزه حقوق زن خود را به ثبت برسانند و فعال بشوند. مزاحمت امنیتی یا حتا مردمی سر راهشان نبود. به شرط آن که اعضای موسس را مخالفان جدی شاه تشکیل نمی دادند. با این وصف در تحولات تاریخی زمان شاه از این حیث کم کاری دیده می شود. این کم کاری کاملا ناشی از بی اعتنایی خود زنان نسبت به این گونه فعالیت ها بوده است. در آن زمان “استبداد روشنفکری” هم داشتیم که زنان تحصیلکرده و علاقه مند را از فعالیت در حوزه حقوق زن باز می داشت. هر زن درس خوانده که می خواست اسب سرکش درون را در این میدان ها بتازاند، از سوی محافل مرتبط با “استبداد روشنفکری” متهم به همکاری با والاحضرت اشرف پهلوی می شد. مثل موریانه شخصیت زن داوطلب را می جویدند و دهان به دهان شایعه و افترا می پراکندند تا جایی که زن فرصت ها را وامی گذاشت و سر جایش می نشست یا با آقایان روشنفکر محشور می شد و تن به همه گونه بیعت و سازش با آنها به هر قیمت می سپرد. از این حیث بخشی از مطبوعات پایگاه نشر این تفکر روشنفکری بود. خطای محض است اگر باور کنیم در ایران پیش از انقلاب تنها یک نظام استبداد سیاسی داشتیم. نظام استبداد دینی بیداد می کرد و نظام استبداد روشنفکری به دلخواه و به بهانه خط فکری روشنفکری متعهد، سیاست فرهنگی حذف آن دسته از جوانان را که نمی خواستند پیرو آنها بشوند اجرائی می کرد. با تمسخر و تحقیر کار را بر فعالان در حوزه های ادبی و هنری که نمی خواستند از آنها پیروی کنند سخت می کردند. سرانجام آنها را اگر جذب راه و رسم شان نمی شدند، از حوزه های ادبیات و هنر بیرون می راندند. شکوفه هایی زیر پای این استبداد از بین رفتند. زنان دوستدار نزدیک شدن به سازمان زنان و زنان علاقه مند به ایجاد تشکل و فعالیت های گسترده در حوزه زنان از این استبداد روشنفکری صدمه دیده اند و از آن کناره گرفته اند.
خلاصه کنم جامعه مدنی استواری که زنان در مرحله انقلاب بتوانند به آن تکیه کنند و ایده ها و دستورات رهبری اش را به اجرا بگذارند در دسترس نبود. زنان ایرانی به هر دلیل از به کار گرفتن امکانات وسیع خود برای ایجاد تشکل های مستقل و فعال پرهیز کرده بودند. نبود احزاب سیاسی مستقل محصول سیاست های کلان شاهانه بود، اما نبود سازمان های قدرتمند و مستقل زنان ناشی از بی تفاوتی و کاهلی خود زنان بود. مختصری هم که بود چندان شوق و شوری نداشت، همین که فضای سیاسی دگرگون شد، از ترس آتش افروزان انقلابی و به خصوص زنان آخوندها و زنان و دختران کراواتی های میانه رو، به دست خود کرکره ها را پائین کشیدند و رفتند. تشکل های زنانه ای که در دوران فضای باز اعلام حضور کردند، انقلابی بودند و چنان در مرام ضد امپریالیستی و شعارهای ضد امریکایی رهبر ذوب شده بودند که حجاب را مانع آزادی ها نمی انگاشتند و تا مدت ها به سکوت سیاسی و ایدئولوژیک ادامه دادند. سازمان نیرومندی مانند سازمان مجاهدین خلق هم چندان به حجاب پایبندی داشت که در این باره هرگز احساس نگرانی نمی کرد. ظاهرا همگی و در یک ارکستر دسته جمعی با امریکا می جنگیدند و برنده ترین سلاح این جنگ گویا حجاب زنان بود.
ادامه دارد
منبع ایران وایر