کوچه پسکوچههای هویت
اورهان پاموک، برندهی جایزهی نوبل ادبیات، روزهای ۲۲ تا ۲۵ می ۲۰۱۷ برای نخستین مرتبه میهمان شهر اسلو بود. او به دعوت چند نهاد فرهنگی نروژ برای شرکت در پروژهای با نام «هنر داستان» آمده بود که در عمل نه فقط هنر داستان نویسی او که هنر فیلمسازی و مردمشناسی او نیز مورد توجه قرار گرفت. در پروژهی «هنر داستان»، پاموک، سفری داشت از روزهای دور شهر استانبول تا امروز، سفری داشت در سالهای دور و نزدیک نویسندگیاش و سفری داشت در تخیل و اندیشهی شخصیتهای واقعی و تخیلی داستانهایش. او در سال ۲۰۱۲ موزهای در کوچهپس کوچههای استانبول راه انداخته است که در آن اشیاء و مردهریگ ماجرای عاشقانه یکی از شخصیتهای رماناش در آن جمعآوری شده و به نمایش درآمده است.
“گرنت گی” بریتانیایی که کارگردان فیلمهای مستند است، تحت تاثیر همآمیزی جهان داستان که ترکیبی است از واقعیت و تخیل، و راهاندازی موزهای از آنچه از شخصیت یک رمان باقی مانده است، قرار گرفت و فیلم مستندی ساخت با نام: “معصومیت خاطرهها Innocence of Memories “
فیلم مستند «معصومیت خاطرهها» که ترکیبی است از رمان و موزه، توانسته است جذابیت ویژه، جالب و اغواگرانهای ایجاد کند که سفری است بین دنیای واقعی و تخیل، سفری است بین دنیای ادبیات و دنیای واقعی در پسکوچههای استانبول.
روز نمایش فیلم، پس از پایان آخرین سانس فیلم در سالنی با گنجایش ۴۰۰ نفر قرار بود کارگردان با پاموک صحبت کند. ۷۰ دقیقه صحبت کردند و تا ساعت ۱۱.۳۰ دقیقه حتا یک نفر سالن را ترک نکرد؛ خلاصهی آنچه گفته شد را در زیر خواهید خواند.
***
با رمان «شگفتی در سر»، اورهان پاموک شهر جدید استانبول را به تصویر میکشد؛ از دوران مالیخولیایی شهر استانبول تا جهان «هنر داستان» را توصیف میکند. بسامد این کار ادبی این بوده است که چهرهی شهر استانبول همپای شهرهای پاریس، لندن، نیویورک و … در دوران پساصنعتی که موسوم است به نئولیبرال به صورت کلان شهری بیهمتا به جهانیان معرفی شود.
برای آشنایی با استانبول، پاموک جادهای درون اتاقی را نشان میدهد که پنجرههای بزرگ و پانورامای آن رو به گسترهی جهان دارد. گسترهای که از تنگه بسفر شروع میشود و پایانش چشماندازی است که نام ندارد. گسترهای که قایقهای کوچک در بین تانکهای بزرگ زیگزاگی در حرکت هستند. از همان منظر، شهری دیده میشود که آسمانخراشهای آن راه نفس کشیدن را بر طبیعت بستهاند. بناهای بلندی که در دههی اخیر ساخته شدهاند و برای روزهای گذشته تنها باید به تخیل متوسل شد و خاطرهها.
همین دوران است که او را وامیدارد؛ رمان «شگفتی در سر» را بنویسد. رمانی که تلاش دارد همگام با رشد و گسترش سرسامآور شهرسازی در استانبول باشد. نویسندهای که خودش با آفرینش رمانهای دیگر و شخصیتهایی که گوشهگوشهی این شهر را زندگی کردهاند، توانسته استانبول را مانند پاریس، لندن و نیویورک در چشم جهانیان نام آشنای ادبی کند، در این رمان از منظری دیگر به واقعیت جغرافیای اجتماعی امروز نگاه میکند. برخلاف نوشتههای پیشین مانند؛ «کتاب سیاه»، «موزهی معصومیت» و «استانبول؛ شهر و خاطرهها»، که در آنها بخش سکولار شهر و کسانی مانند خود پاموک که واقعیت غربی شدن را پذیرفتهاند، توصیف شده، در رمان «شگفتی درسر» خواننده با دنیای کارگران مهاجر آشنا میشود و منطقههای مسکونی پیرامون و حوالی کلان شهر استانبول و طبقهی کارگری که برای گذران زندگی و کف دست نانی، عرق جبین میریزد.
در بخشی از گفتگو، پاموک به صراحت میگوید:
“من نه تنها اخلاق را نیاز داشتم که ناگزیر شده بودم برای شناخت و نزدیک شدن به دنیای کسانی که قرار بود شخصیت رمان باشند، اخلاق فرهنگی، طبقاتی، دینی و روایتهای شخصی را رعایت کنم. بدیهی است که روال زندگی روزانه آنان با آنچه من میشناختم متفاوت بود. نتیجه بررسی و سفر از دنیای خویشتن به دنیا و زندگی مردمی که رنج را بیش از من میشناختند، شخصیت «مولود کاراتاش» شد که مهاجری بود از منطقهی به شدت مذهبی و سنتی آناتولی. او همراه پدرش در دهه ۱۹۶۰ به استانبول آمده بود. مولود کارگر بود. کارگر شهری که بعد از دههی ۱۹۸۰ بخش صنعتیاش (شهر استانبول) یکی پس از دیگری تعطیل میشود و آسمانخراشهای پُر زرق و برق جای آنها را میگیرد، او به ناچار چندین بار کارش را تغییر داد. او ناخودآگاه در شهرسازی و گسترش نئولیبرالیسم، شهر پسا صنعتی استانبول که برآمدی مگر تیرهروزی او و همانندهایش ندارد، دخالت داشته است و سنگ روی سنگ گذاشته تا هر روز بیشتر تحقیر شود. تنها ارتباط او با مقامهای دولتی، زمانی است که ماموران شهرداری، چرخِ دست فروشی را که وسیلهی قوت لایموت او و خانوادهاش هست توقیف میکنند.”
اما گویا، مولود بیش از یک چهرهی طبقاتی نقش بازی میکند. او رؤیاپرداز رمانتیکی است که به خاطر شغل ثابت و جدیدش که فروش نوشیدنی الکل دار به نام «بوزا» است (بوزا به طور سنتی در خانهها ساخته میشد و ریشه در دوران عثمانی دارد.) به جامعهی شهری نزدیکتر و بیشتر با آداب آن آشنا میشود. همان شخصیتی که در رمانهای پیشین پاموک هم شاهدش بودهایم. پاموک اقرار میکند که «به تدریج به شخصیت او نزدیک شدم». او میافزاید: «برای نمونه، هنگامی که مولود شبها در استانبول به دنبال سایهها است و گلههای سگ که در انتظارش بودهاند، شباهنگام که شاهد حرکت و جنبشهای ناشناخته و رازآمیز در انتهای خیابانی است یا گورستانی قدیمی و یا نیمهشبی که سایههای ناآشنایان را در همآمیزی با سایه خویش بین درختان سرو کنار شیرفلکهای بی آب شاهد است، خودم را یافتم. گورستان، خیابان، کنار شیر آب بیآب، میان درختان سرو، همان قدر احساس خوشبختی میکنم که مولود.»
سرگیجه متافیزیکی
اگرچه در نوشتههای پاموک، کوچهپسکوچههای پیچ در پیچ و قدیمی استانبول مورد توجه بوده و انگیزه اصلی رمانهای او، اما در کار جدیدش پیش از هر چیز شهر جدید و کلانِ استانبول را نشانه رفته است. در همین گفتگو او میگوید: “استانبول اویل دهه ۱۹۷۰ انگیزه نوشتن رمان «استانبول؛ شهر و خاطرهها» بوده است و نقطهی پایان آن. شهری با دو میلیون جمعیت، طی کمتر از ۴۰ سال محل زندگی بیش از ۱۴ میلیون نفر میشود. در سال تعویض هزاره دوم به سوم، جمعیت شهر استانبول دو برابر شده بود، اما اکنون؟” او با افسوس و تاسف اشاره میکند که: “۶۴ سال در این شهر زندگی کردهام، اما تغییرات ۱۴-۱۰ سال اخیر برابر و گاه بیشتر است از همهی آن سالهها.”
در پاسخ این پرسش که فکر میکند تنها استانبول است که با تحول این چنینی مواجه بوده است، میگوید: “عادت دارم و هماره به شوخی میگویم: راهی که پاریس طی ۲۵۰ سال طی کرد، ما هشتاد سال و با تاکید بر ۲۰ سال آخر پیمودهایم و چین همین راه را طی ده سال گذرانده است.”
به موازات پاریس که تحولات کلان شهر سرمایهداری سدهی ۱۸۰۰ را تجربه کرده است، پاموک کوشش میکند ضمن نزدیک شدن به وجه مشابه این دو شهر، دو گزینهی کلاسیک و واقعگرایی را برای رمانهایش انتخاب کند. انتخابی که خالی از وجه پست مدرن نیست. در نقشه راهی که برای شخصیتها و خیابانهای شهر ترسیم میکند، ضمن داشتن نشانههای قدیمی، کلاسیک و رمانتیک، از ویژگی شهرهای بزرگ با چاشنی پسامدرن هم بهرهمند بودهاند. او در مقایسه با نویسندگان کلاسیک جهان آثار خویش را در خویشاوندی با نوشتههای بالزاک و استاندال میداند و از جمله کتاب “شگفتی در سرم” را نشانه میرود و اشارهای به تغییرات سریع اجتماعی در استانبول میخواند: “فقط بحث تغییرات مشهود و بزرگی مانند ساخته شدن آسمانخراشها نیست. در امور اجتماعی و اقتصادی و سیاسی هم تحولات کوچکی رخ داده است؛ مانند نوع خوردن، خرید و حتا خواندنمان. این تغییرات به اموری مانند؛ چرا به مسجد میرویم، چرا به سینما میرویم، روابط خانوادگی و … مربوط میشوند که در حال تغییر است و جمع آنها ما را با پدیدهی دیگری مواجه میکند که دنیای جدید و پسامدرن نامش میدهیم.”
مرجع دیگری که پاموک به آن اشاره میکند تا شاهدی باشد بر مدعایش، شارل بودلر، شاعر فرانسوی است که شاهد تحولات سریع و غیرقابل تصور بارون هاسمن شهر پاریس در سدهی ۱۸۰۰ بوده است. بودلر در همین مورد میگوید: پاریس در این دوران چنان دستخوش تغییر شد که سرعت آن از ذهن انسان هم بیشتر بود. با کمی تامل و نگاه به درون، پاموک سر بالا میکند و میگوید: «این تحولات سریع انسان را دچار سرگیجه متافیزیکی میکند.» حالا پس از سکوتی که کنجکاوی حاضران را موجب شده بود، به شهر مدرن استانبول اشاره میکند که «چه روی میدهد؟ هیچ چیز دیگر قرار و آرام ندارد. انگار آنچه روی میدهد، بدون مرکز ثقل است. چه چیزی موجب این همه تغییر شده است؟ آیا برنامهای اندیشمندانه پسِ پشت این همه تحول نابهنگام است؟»
پاموک در ادامه میگوید که چگونه تلاش کرده که خود نیز به طور کلی در دام تاریخ اسیر نشود. برای همین هم دو سال تحولات همانند شهر استانبول را در کلانشهرهای دیگر منطقه جنوب دنیا مطالعه کرده است، اما هر چه گشت کمتر بازتابی مانند استانبول را در دیگر شهرهای بزرگ یافت. گویا تحول ترکیه با همهی جهان متفاوت بوده است: “آنچه امروز در حال متحول شدن است، آینده چندین نسل ترکیه را رقم خواهد زد و تاثیر بسزایی بر زندگی روزمرهشان خواهد داشت، اما شوربختانه، کمتر اطلاعاتی از چرایی و چگونگی این تحول در دست است. تحولی که قرار است آینده چند نسل را شکل بدهد. این تغییرات بخش بزرگ و اساسی زندگی ما است. اما کمتر کسی میخواهد به طور جدی به آن فکر کند.”
نیروی تحول
پاموک در رمانهای خود به روشی که خاص او است، بخش بزرگی از دستگاهی که پشت این همه تحول قرار دارد را برملا میکند. شمار زیادی از روستائیان از سدهی ۱۹۰۰ به این سو به شهرها مهاجرت و در حاشیه کلانشهرها کومههای خود را برای ادامه زندگی برپا کردند. کومههایی که اگرچه مخالف برنامههای شهرسازی بود، اما به خاطر نیاز سیاستمداران فریبکار به رای آنها، هم مهاجرت را قانونی دانستند و هم خانهسازی در حاشیه شهرهای بزرگ را. آنها در دل میگفتند: “خدایا شکر که روستائیان فراری از خانه و کاشانهی خود، چنین کارهای غیرقانونی را انجام دادهاند”. پاموک تاکید میکند که دولتها نه کاری برای این مهاجران انجام دادند و نه قرار بود که انجام دهند. طبقهی متوسط و ثروتمند ترکیه با خواندن رمان پاموک، دچار بدفهمی شدند؛ آنان پنداشتند که نیت پاموک برای نوشتن این رمان، انتقاد از مردمی است که برای خود در حاشیه شهرهای بزرگ سرپناهی غیرقانونی ساخته بودند، اما در واقع چنین نیست، من مردمی که با دست خالی سرپناهی برای خود ساختند را دوست دارم و انتقادی اگر هست به دولتها است که آمدند و رفتند، اما کاری برای این طبقه زحمتکش نکردند.
پاموک، با طرح شخصیت دو پسرعموی مولود که برای یکی از خدایگان آسمانخراشساز کار میکردند، در هم آمیختگی سیاست و صنعت خانهسازی در استانبول امروز را به رخ میکشد. سرمایهداران به وزیرهای دولت حزب عدالت و توسعه رشوه میدهند تا آنان بتوانند حتا قانون بازسازی شهری را تغییر دهند. با تغییر قانون شهرسازی، سرمایهگزاران صنعت خانهسازی، میتوانند پروژههای بزرگ و سودآور خانهسازی را اجرا کنند و سود کلانی به جیب بزنند؛ “رشوه و فساد مالی، رنج پایان ناپذیر امروز ترکیه است. نه تنها من که بیشتر مردم میدانند سر سلسله جنبانان حزب به سرکردگی اردوغان، رشوهخواری میکنند. همه میدانند و چیز جدیدی هم نیست. تا آنجا که یادم هست، همیشه همین روال بوده. فرق هم نمیکرده که کدام حزب سکان دولت را در اختیار داشته است.”
جای سپاس دارد که مهاجران به حومه شهر استانبول آمدند و با کومهسازی، موجب گسترش شهر شدند. پاموک اشارهای به طنز دارد به رشد صنعت خانهسازی و شهرسازی که بدون هیچ ملاحظهای در حال اجرا است: «با کشیده شدن دامنه شهر به اطراف و اکناف، پروژههای شهرسازی گسترش یافت و طبقهی تازه به دوران رسیدهی متوسط هم چنان با شوق و ذوق آسمانخراشها را جایگزین خانههای قدیمی و سنتی میکردند که در اوایل دههی ۲۰۰۰ میلادی، مولود دیگر خود را غریبهای در شهر استانبول احساس میکرد. روند توسعه شهری، البته شامل خود مولود هم شده است؛ او از کومهی کوچکی در حومه شهر، از برکت همین توسعه شهرسازی که به قیمت نابودی بافت سنتی شهر بوده است، به آپارتمان کوچکی در یکی از محلههای فقیرنشین نقل مکان کرده است، اما با این وجود، او هر روز خود را بیشتر غریبه احساس میکند و استانبول را شهر خود نمیداند. برعکس او فکر میکند که اکنون شرایط به گونهای است که هر کس برای به دست آوردن پول بیشتر حاضر است هر زخم و دردی بر پیکر شهر روا بداند؛ هر روز مثل قارچ، کوچه پس کوچههای جدید، خیابانهای نو، پیادهروهای پهن و فروشگاههای پر زرق و برق، جای خانههای قدیمی را پر میکنند و معماری سنتی ترکیه به دست فراموشی و تاریخ سپرده میشود.»
با آهی عمیق، شریک بودنش در احساسات مولود را اعلام میکند. او میافزاید: “همدردی من با مولود، البته موجب میشود که من از نظر اخلاقی نگاهی دقیق و درست داشته باشم. درست است که مدت مدیدی است که من در این شهر زندگی میکنم: آیا ممکن است که به برنامهریزان شهرسازی بگوییم، لطف کنید و به همین خاطر از برنامههای توسعه و گسترش شهر دست بردارید؟ آیا تنها من هستم که قرار است در دنیای نوستالوژیک خود در خانهی قدیمیام زندگی کنم؟ نه. نمیتوانم چنین خواستی داشته باشم. بنابراین با احتیاط پذیرفتهام که چنین تغییراتی اجتناب ناپذیر هستند و درک کردهام که طبقهی ثروتمند با اجرای طرحهای شهرسازی در کلانشهرها، نوستالوژی دیگری در سر دارند که به باورم چیز خوبی نیست ولی در دنیای نئولیبرال پسندیده است.”
کوچه پس کوچههای هویت
نه هزاران مسافری که به استانبول آمدند و در سفرنامههای ادبی خود الیافهای سنت و مدرنیته را به هم بافتند، نه شهر مالیخولیایی استانبول که پاموک در رمان خود توصیف میکند، جایی در تخیل و اندیشه طبقه نوکیسههای موسوم به مدرن و امروزی ترکیه ندارد. پاموک معتقد است: «در یک کلام، استانبول دیگر شهری که من تا دههی ۱۹۸۰ میشناختم نیست. شهر به هیچوجه مدرن نشده است. بلکه، بیغولهای شده که نام مدرن را بر پیشانی دارد بی آن که ویژگیهای لازم شهر مدرن را یدک بکشد. احساس سودازدگی حوزان (یکی از شخصیتهای داستان) در پیوند بوده با این واقعیت که باوجود توسعه شهرسازی و تغییر چهرهی شهر استانبول، هیچ گشایش اقتصادی برای بهتر شدن زندگی مردم رخ نداده است.» انگار پاموک فضای روحی یا وجدان جمعی مردم را با آنچه دوران رشد خود در دههی ۱۹۶۰ و ۷۰ است مقایسه میکند که در خرابههای دوران عثمانی بزرگ شده است: “هرگز نگفتم که استانبول شهری است که از بن و پایه مالیخولیایی است، زیرا اگرچه آسمانخراشها سر به فلک میسایند، اما ذات روح جمعی تغییر نکرده است. حرف من این است؛ آسمانخراشها فرهنگ نمیسازند.”
باوجود توسعه و تغییرات سرسامآور در شهرسازی که خود موجب رشد بنگاههای مالی و صنعت توریست شده است، هنوز هم در نوشتههای پاموک مسیر قرمزی وجود دارد که استانبول خیالی او را بیشتر به رخ میکشد. چراکه هم شخصیت رمان «کتاب سیاه» که فقیر هم نیست، و هم مولود که فروشنده دورهگرد است، در کتاب «شگفتی در سرم»، هنگامی خویشتن خویش را درمییابند که در کوچهپسکوچههای حلزونی استانبول قدیم پرسه میزنند. در مورد مولود، بحث از رازآمیز بودن مناسبات او است که تجربههای مذهبی او یکی از آنها است. «مولود شوق و تمایلی ویژه دارد یا موجودی است مقدس که خودم هم در این مورد با او همسان هستم.» یادمان باشد؛ “بحث نوعی خاص از تقدس مذهبی نیست.”
در یکی از فصلهای کتاب که نقش کلیدی هم در بازگشایی روابط درونی رمان دارد، مولود، باوجود داشتن کارهای متفاوت، کار فروش “بوزا” را هرگز رها نمیکند. این برخورد، نماد مقابله سرمایهداری است با سنت و بازرگانی سنتی. سرمایهداری تغییر را تمام عیار میخواهد، مولود اما فروش خانه به خانه نوشابه الکلی را که خانهساز است، رها نمیکند. به باور مولود تنها آیهها و حدیثهای پیامبر نیست که مقدساند، بلکه میراث اجدادمان هم به جای خود مقدساند. در همین مورد، پاموک میگوید: «بوزا موجب گفتمان در کتاب میشود. گفتمان هویت ما است و این که مبتنی است بر چه چیزی؟ آیا تنها معیار سنجش ترک بودن، مذهبی بودن است، آن هم فقط اسلام؟»
در رمان خاطرههای استانبول، پاموک دو نویسنده ترک که خودش تحت تاثیر آنها بوده است را توصیف میکند؛ “احمد حمید تانپینار” و “یاشار کمال”. این دو نفر در دوران دشوار تاسیس جمهوری ترکیه که حکم اجباری سکولاریسم از سوی دولت صادر شده بود، تلاش کردند آثاری بیافرینند که بیش از آن که طعم سکولاریسمِ ایدئولوژیکِ دولتی بدهد، زیباییشناسی ادبی را به نمایش بگذارد. این دو با زیبایی تمام ناسیونالیسم ترکی را که مبتنی است بر “زیباییشناسی ادبی” بدون این که بایدها و نبایدها را زیر پا گذاشته باشند، نمایش دادند.»
با پروراندن شخصیت مولود، پاموک، تلاش میکند همان کاری بکند که یاشار کمال کرده است. با این تفاوت که اکنون پاموک باید به عنوان مخالف ایدئولوژی دولتی وارد میدان شود و ضمن احترام به باورهای مذهبی مردم، تیر خلاص را به ایدئولوژی دولتی که اجباری هم شده، شلیک کند. او مینویسد: «او نیمه شب به گورستان میرود، زیرا احساس میکند که درختهای قدیمی و کهنهی سرو و سنگهای گور برجای مانده از دوران عثمانی به او هویت میدهند.» کتاب موضوع دیگری هم به بحث میگذارد: «تقدس چیست و مقدس کیست؟ آیا فقط آنچه دین به ما میگوید مقدس است یا هر آنچه از تاریخ و سنت ما هم به طور متناوب به ما رسیدهاند، مقدس هستند؟ من و مولود به صورت همسرایی فریاد میزنیم: “تاریخ! تاریخ سکولار البته!»
پارک گزی در برابر دموکراسی
رمان پاموک سال ۲۰۱۲ به پایان میرسد؛ درست پیش از قیام مردم در استانبول علیه یکی از اقدامات دولت برای بازسازی یکی از اردوگاههای ارتش عثمانی در جایی که امروز پارک گزی قرار دارد. پاموک در پاسخ به این پرسش که پروژه دولت و اعتراض وسیع مردم را چگونه دیده است، میگوید: «در شهری که دیوارهای بتونی سر به آسمان کشیدهاند و راه را بر ورود اکسیژن بستهاند، اعتراض مردم را بسیار پسندیدم. اعتراضهای مردم نماد شورش از نوع سکولار آن بود علیه تصمیمهای دولت اردوغان که میرفت تا بنیادهای سکولار و طبیعت را به بهانه عظمت دوران عثمانی، نابود کند. از این منظر حرکت خودجوش مردم، قابل احترام و تحسین بود. اما شعار و گفتار بخشی از معترضها که میگفتند: “به میدان تقسیم میرویم تا دولت را عوض کنیم” را در آن شرایط که نیروهای اپوزیسیون هر روز ضعیفتر میشد، دوست نداشتم. من از جمله کسانی هستم که معتقدند اگر دولت باید عوض شود، راه آن صندوقهای رای هست نه حضور در خیابان و سنگپرانی به سوی نیروهای دولتی.»
به باور پاموک برنامه سیاسی که توسط شمار اندکی از سکولارها طراحی میشود تا ارتش را برای تغییر دولت فرابخواند، کاری است بس نابخردانه. آن هم در کشوری که سالها رنج کودتاهای نظامی را در هر ده سال یکبار به دوش کشیده است: «جنبش اعتراضی گزی، از سوی رسانههای جهانی استقبال شد. حرکت مردم و پشتیبانی رسانهها موجب نجات پارک شد؛ از سوی دیگر، نشان داده شد که بخشی از روشنفکران و حتا طبقهی متوسط جامعه مخالف برنامههای اردوغان هستند یا دست کم دلخوشی از برنامههای او ندارند. البته نارضایتی مردم از اردوغان موضوع تازهای نبوده است. بقیه جامعه که شوربختانه اکثریت هستند و به هنگام انتخابات به خیابانها کشیده میشوند، نه سیاستهای سکولاریسم را میشناسند و نه فشارهای دولت بر روشنفکران را. آنها برای حفظ باورهایشان که قرار است سکولارها نابودش کنند به میدان میآیند!»
نکته آخر که پاموک هم در کتاب “شگفتی در سرم” به آن میپردازد، بیان ادبی گردش جامعه از سکولاریسم است به دنیای مذهب: چگونه بخش روشنفکر، سکولار و غربگرای جامعه که پاموک در کتابهای پیشین خود آنها را به رخ دیگران کشیده است، در حلقهی گروهی مذهبی و محافظه کار دینی، اسیر شدهاند. چگونه نیروهای واپسگرا، توانستند به تدریج در شکل ظاهری جامعه و حتا باور مردم آنگونه که میخواهند تغییر ایجاد کنند و اکثریت خاموش را طوری سازماندهی کنند که در خیابانها خواهان حجاب باشند و اجرای قوانین شرع اسلام.