پیشگفتار

نسل های ما نتوانسته اند تجربه های خود را درباره چگونگی پذیرش حجاب اجباری بعد از انقلاب به نسل های بعدی منتقل کنند. انگیزه انتشار یک سلسله مقاله که در آن تاریخ و خاطره و مشاهدات در هم تنیده شده، جبران اهمالی است که ما مرتکب شده ایم و به سبب آن بسیاری از افراد نسل های جوان به خطا تصور می کنند زنان بی حجاب ایرانی، روزهای آغازین پیروزی انقلاب، یک شب خوابیدند و صبح که بیدار شدند بی چون و چرا و بلافاصله در اجرای فرمان رهبر انقلاب اسلامی حجاب اجباری را سر کردند. حال آن که روند پذیرش حجاب اجباری روندی پر تنش، پیچیده و پر ماجرا بوده و سیر تحولات آن را فقط در تهران نمی شود دنبال کرد. در سطح کشور زنان با ابراز نارضایتی از حجاب اجباری و تبعات آن مانند از دست دادن شغل، برآشفته شده و به هر شگردی برای رویاروئی با حاکمان وقت دست زده اند.

نیروی بزرگ زنان شاغل در سطح کشور، همزمانی فرمان حجاب اجباری با از دست دادن بسیاری از حقوق کسب شده خود در عصر پهلوی ها را، این گونه داوری کردند که حجاب فقط یک تکه پارچه نیست و بلکه نشانه ای است روشن از سیاست های کلان حکومت اسلامی نسبت به ساز و کار زنان در این نظام ارزشی و ارتجاعی.

تا یک روز پیش از این فرمان زنان بی حجاب و حتا بخشی از زنان با حجاب، به گونه ای دیگر می اندیشیدند.

***

هنوز تثبیت حجاب اجباری رضایت بخش نبود. هنوز به دو عامل نیاز داشتند تا ما را و یک تاریخ پر ماجرای پشت سرمان را خراب کنند. یکی از دو عامل نمایشی وسیع و تبلیغاتی بود. آن دیگری دستوری لازم الاجرا با ظواهر “قانونی”. در این مرور مختصر نمی توانم هر دو را به تفصیل شرح دهم. به ایجاز اکتفا می کنم.

بهار سال ۱۳۶۰ هرچه بافته بودیم پنبه شد. ساعت راهپیمایی ۲ بعدازظهر اعلام شد. مقصد استادیوم ورزشی امجدیه واقع در خیابان روزولت بود که اول شد مبارزان و بعد شهید مفتح و شاید اکنون “شیرودی”. امیدوارم اشتباه نکنم. راهپیمایی مقصودی نداشت سوای برگزاری تولد حضرت فاطمه زهرا و امام خمینی که گویا اتفاقا یا عمدا همزمان شده بود. ابتدا زنان معاود عراقی از گوشه میدان فردوسی به سوی امجدیه گسیل شدند. ۲۰۰ نفری بودند و اسباب دست حکومت. صدام بیرون شان کرده بود و خمینی پناه شان داده بود. معاودین به زبان عربی شعار می دادند و در مدح آیت الله شهید صدر و خواهر شهیدش بنت الهدی سخن می گفتند. آمده بودم تا صحنه ای از تاریخ زندگی خودم را تماشا کنم. زود احساس غریبگی کردم. این جا ایران نبود. نمی فهمیدم این زنان اصلا می دانند امام موسی صدر و خواهرش که هستند یا کتره ای از آن ها ستایش می کنند. دروغ گویی شده بود تظاهرات انقلابی.

همه زن ها که عموما چادری بودند پیش از ورود به استادیوم باید بازرسی بدنی می شدند. در آن روزگار که بمب ها جان رهبران انقلابی را به خطر انداخته بود، زنان چادری بیشتر تفتیش می شدند. یک زن که سکته ناقص کرده بود و لکنت زبان داشت، با همان زبان الکن فریاد کشید: “چی از جون ما می خواین. از یه طرف هی دعوت مون می کنین و لیلی به لالامون می زارین. از طرف دیگه همه تن و بدن مونو می جورین. آخه مگه چی می تونیم با خودمون بیاریم؟ والله اگه تکلیف شرعی نبود اینقده بدبختی نمی کشیدیم. خیلی ها فکر می کنند ما پول می گیریم. کدوم پول؟ همه ش تکلیف شرعیه و فلاکت!”

ساعت چهار هم گذشته بود. سرانجام تظاهرات در استادیوم شکل گرفت. صدای زنانه ای مثل گلوله نشست بر قلب جمعیت:

“یا زهرا…دخیل…خسته شدیم از بس جوان دادیم… ما را به تربت پسرهای رشیدت برسان… یا زهرا …یا زهرا”

آن روزها “یازهرا” اسم رمز فتح المبین بود. که در جبهه ها شور می افکند و آرزوی فتح کربلا درآن نهفته بود.

سرانجام به همت زنانی که مسلح به  ژ سه بودند و زنان ماموران انتظامی، همه روی سکوها نشستند. مجلس با آیه ۳۰ از سوره نور قرآن رسمیت یافت. زنی چادری با صدائی خوش و تلفظی از بیخ گلو قرائت می کرد و دیگر زن ها زیر گوش هم ترجمه آیه را بلند بلند می خواندند:

“ای رسول ما، مردان مومن را بگو تا چشم ها (از نگاه ناروا) بپوشند و فروج و اندامشان را (از کار زشت) محفوظ دارند که این بر پاکیزگی (جسم و جان) شما اصلح است و البته خدا به هرچه کنید کاملا آگاه است”

دو سه زن دوربین چی تلویزیون از جنس ما بودند که برای ماندگاری و حفظ پایگاه های شغلی حجاب داشتند، اما چادری نبودند. این حضور نشان می داد که درون انبوه زنان شعارگو، طیف دیگری از زنان رشد می کند که می خواهد بماند و کار کند. تفکیک جنسیتی به زنان عکاس و فیلمبردار حکومتی فرصت های بیشتری می داد تا در محافل زنانه حضور یابند و با تکنولوژی شغل خود بیشتر آشنا شوند. آن ها مادران نسل هایی می شدند که بعدها درون زنانه حکومت را با تولید خود ملتهب می کردند.

یک زن تریبون را گرفت و برای سی هزار زن هیجان زده پیام امام را خواند. جوهره پیام این بود:

“توصیه می شود که بیوه های شهدا حتما شوهر کنند”

زنان از هیجان تکان می خوردند. زن دوباره آمد و گفت می خواهد پیام را دوباره بخواند و خواند. مراسم با مرگ بر بی حجاب به پایان رسید. جنازه خودم را از میان جمعیت بیرون کشیدم. فقط یک نکته روشن در این هیاهو برای هیچ دیده بودم: زنان عکاس و فیلمبردار از جنس خودم را که فرصت های کوچک را شکار می کردند و طیف خاصی از زنان را در آن وانفسا آرایش می دادند، شاید بی آن که بدانند چه می کنند!

همزمان با این جشن تولد بزرگ که با “مرگ بر بی حجاب” تمام شد، سازمان امور اداری و استخدامی کشور با انتشار بخشنامه ای، حجاب را در سطح کشور اجباری اعلام کرد. روی این بخشنامه دو مدل حجاب اسلامی چاپ شده بود. نخست وزیری به ابلاغ بخشنامه اقدام کرد.

از آن پس بزن و بکوب زنان بی حجاب شدت گرفت. زنان بالای شهر تهران بیشتر در معرض بازداشت و ضرب و شتم و شلاق بودند. هنوز هم هستند.

***

سال  ۱۳۷۶ با روپوش و مقنعه  در دفتر وکالتم نشسته بودم که جمعی از مردان جوان که می گفتند در حوزه علمیه قم درس خوانده اند و پرسشی دارند، در زدند و وارد شدند. ابتدا دست و پای خودم را گم کردم و ترسیدم. زود متوجه شدم با هدف یک توضیح تاریخی راه دفتر را پیش گرفته اند. شاید به جاهای دیگر هم سر می زدند. نمی دانم. حرف شان خلاصه و کوتاه شده این بود:

دوران خدمت هریک از ما در جبهه های جنگ که به پایان می رسید، به شهرها و روستاهای محل اقامت باز می گشتیم و جویای کار می شدیم. ما را به صورت جمعی صدا می زدند و می گفتند:

جنگ شما در جبهه خارجی پیروزمندانه به پایان رسیده. اما جنگ در جبهه داخلی مکمل آن است. خود را سازمان دهی کنید. ما نیز همه امکانات و تجهیزات در اختیارتان می گذاریم. شما را اعزام می کنیم به خطوط اول جبهه جنگ داخلی با بازماندگان استعمار. با نمادهای بی بند و باری دوران شاه، با زنان بی حجاب. خواست خدا بوده تا در جبهه خارجی زنده بمانید و در جبهه داخلی جنگ با کفر و استعمار را ادامه دهید. تردید نکنید هریک از این زنان خطری جدی برای انقلاب و اسلام و استقلال به شمار می روند. آن ها را مانند سربازان امریکایی و اسرائیلی و عراقی نگاه کنید. ریشه این فساد را بخشکانید.

جوان ها در پاسخ به تنها پرسش من که:

آیا همه را باور کردید و رفتید؟

گفتند: آری

و بسیار قصه گفتند از خشونت هایی که نسبت به زنان بالای شهر مرتکب شده بودند.

آن ها چندی بعد نمی دانم چگونه و در چه حال به هوش آمده بودند و اینک با روحیه عارفانه و به قول خودشان در “شب نشینی”های عارفانه،  خود را نقد می کردند و در یک تصمیم گیری جمعی آمده بودند نزد من تا بگویند چگونه پس از بازگشت از جبهه جنگ خارجی، آن ها را به جبهه جنگ با زنان بی حجاب اعزام کرده اند. حلال بودی می طلبیدند.

وقتی دفتر وکالت را ترک کردند ساعت از نیمه شب می گذشت و من مبهوت مانده بودم که درون لابیرنت قدرت ولائی، سرانجام سرمان به کدام دیوار می خورد.

پایان
منبع ایران وایر