* این شعر را سیویک سال پیش برای راهنمای دورهی کودکی و رفیقِ دورهی جوانیم “عمو ممد” نوشتم و به نام “به یک پیرمرد” در مجموعهی شعر “پس از خاموشی” بدون ذکر نامش چاپ کردم. امروز بیستونهم ژوئیه دوهزاروهفده که او در اصفهان چشم از جهان فرو بست، نام این شعر را به “کودک پیر” تغییر داده اندکی ویراستم تا با چاپ مجدد آن یادی از او کرده باشم. عمو ممد مدتی پس از انتشار این شعر، پرسش مرا در بندِ پایانی آن پاسخ داد و از پیوندِ فرخندهاش با محبوبه، نهالِ زندگیش به گُل نشست و آیدین ـ یادگارِ بابک ـ و گَلریز از آن بالیدند.
محمد نفیسی در سال ۱۳۲۳ در اصفهان به دنیا آمد. او جامعهشناس، مترجم، نویسنده و مبارز سیاسی بود. ترجمهی او از “انقلاب در انقلاب”ِ رژی دِبره در آغاز دههی پنجاه در تهران دست به دست میگشت. همچنین او وقتی که در دهکدهی “باد” نزدیک نطنز دبیر دبیرستان بود به من در ترجمهی اثری از آدام شاف فیلسوف لهستانی کمک کرد. انتشارات پیام کار مشترک ما را به نام “نقدی بر فلسفهی اگزیستانسیالیستی سارتر” درآورد ولی پیش از پخش به دست ساواک جمعآوری و خمیر شد. محمد در سال ۱۳۵۲ با نام مستعار به کار در کارخانههای تهران پرداخت ولی در همان سال به دست گشت ساواک در میدان خراسان دستگیر شده برای سه هفته مورد شکنجهی سخت قرار گرفت. او تا آبان پنجاهوهفت در زندان ماند تا اینکه به دست مردم انقلابی آزاد شد. پس از سرکوب بزرگ سال شصت او به پژوهش های جامعهشناسی شهری روی آورد و تا چند ماه پیش که مجبور شد در اثر ابتلا به سرطان خون به شیمیدرمانی بپردازد به کار پژوهشی خود ادامه داد.
مجید نفیسی
کودک پیر
باغچهای از انار و انجیر
حیاطی با داربستِ مو
و بوی آبِ تازه بر آجرِ کهنه
ماهی سرخ، خزهی سبزِ حوض
و صدای یکنواختِ چرخِ چاه
نوجوانِ پَراندیشی که پیوسته خود را میکاود
زالگونهای که شرمِ زیبای جنسی
و اشتیاقِ سوزانش به تغییر را
در کاغذهایِ روانکاویِ الف خواجهنوری میپیچد
نهالی که پیوسته در حالِ رویش است
ولی به شکوفه نمینشیند.
در عصرهای دلگیرِ جمعه
از شیرهی ساقههای انجیرت
بر زگیلِ دستهایم خواهم گذاشت
از خروسکِ زیبای انارِ شکستهات
خواهم چشید
و در حوضِ تازهآبت
تن خواهم شست.
اما اینک در مرزِ چهلسالگی
با من بگو ای کودک پیر
کی غورهی داربستِ مویت
شیرین خواهد شد
و کی از کاسهی لعابیِ خوشرنگت
آب خواهی خورد؟
نهم فوریه ۱۹۸۶