از اقتدار مرضی با میزان تا عدالت
دکتر محمود صادقی
جهان هستی را قاموسی است ژرف، پایدار و هدفمند و ناموسی است متقن و تعالی بخش که بی آن هیچ پدیده ای را نه امکان رشد، و نه توان تغییر و تحولی میسور است و نه بودنی با معنی ممکن، این مهم در بطن تمامی پدیده های خلقت به ودیعه نهاده شده است، که خمیرمایه و منبع انگیزشی تمامی حرکتهایش باشد، و آن حضور و وجود میل اساسی و پایدار و فناناپذیر در راستای “یکپارچگی”، “اعتلای روانی” و “تحقق خویشتن” می باشد. برای درک، تجربه و نائل آمدن به چنین خواست و جهت گیری بنیادینی، اسباب و مسبباتی را ضرورت است و مهمتر، عوامل و ویژگی هایی را می طلبد که گام نهادن در مسیر رشد را تسهیل و ممکن ساخته تا به فعل درآوردن و تقویت توانایی های بالقوه ی که هر موجودی با خود به همراه دارد را صورت عینی و تجربی بخشد.
پویایی، توازن، اعتدال، هماهنگی و همسویی حاکم در پدیده ها و در راس و صدر آن انسان، از جمله عواملی هستند که بی حضور آنها، کارکرد هر سیستمی مختل شده و امکان پویایی را از دست می دهد. چنین است که مناسبات سالم بین عناصر تشکیل دهنده نظام ها و تأثیر و تأثر اعضا بر یکدیگر از ارکان هر نظامی است که موجودیت دارد، و عملی شدن آن منوط است به مهیا بودن شرایط، درک اولویت ها، وجود مواد لازم، تکمیل و حمایت نیازها، توازن در تأثیر و تأثر، ترکیب به موقع و درست عوامل، امکان تغییر و تحول و طرد عوامل مخرب و آسیب زا که زمینه رشد، سلامت و تعالی را شکل داده و حرکت به سوی کمال مطلوب را میسر می سازد. عدم و نبود هر کدام از عوامل فوق، پویایی و شکوفایی هر سیستمی را مختل کرده و بستر آسیب پذیر بودنش را آماده می کند. مسلم این که وجود فربه شده و قدرت یافته ی عضوی مانع از جهت گیری های سالم آن سیستم شده و کارکرد سالمش را به هم می ریزد، بنابر این پویایی و عملکرد هر نظامی و خصوصا خانواده در گرو پیوندهای درست عناصر حاکم در آن است.
میزان، عدالت و برابری شاه کلیدی است که اعضا را با توجه به نقش و جایگاهشان به درستی به هم دیگر وصل کرده و شکوفایی فردی و خانواده را دامن می زند. در این نوشته به جایگاه” اقتدار” و “میزان” در بین اعضای خانواده خواهم پرداخت، امیدوارم مقدمه فوق مدخلی خوبی برای بررسی و تبیین یکی از مهمترین مفاهیم روانشناسی خانواده که محصول سالها کار تئوریک و بالینی ام است، باشد.
خواست قدرت، اعمال و پذیرش آن از جمله مهمترین مفاهیم و رفتارهایی است که آدمی در تمامی ابعاد زندگی فردی، بین فردی و اجتماعی خود از بدو تولد تا مرگ با آن مواجه بوده و به نحوی از انحا، مستقیم یا غیر ستقیم با آن درگیر و مشغول بوده است. در حوزه زندگی فردی، مطابق تجربیات، تربیت افراد، بعضی از خصایل با تقویت همدیگر سیستمی را در درون آدمی شکل می دهند که جهت گیری، رفتار، احساس، هیجان و اندیشه را در کنترل و هدایت خود داشته و مرکز فرماندهی را پی ریزی می کنند که حاکمیت کل ارگانیسم را در اختیار داشته و حرکتهای آن را تبیین و تعریف می نماید. این چنین روندی الزاما در حوزه آگاهی نبوده و اراده و اختیار در آن گاه بسیار کم رنگ می باشد، عوامل “ناخود آگاهی” که انگیزش و دلایل کافی در اختیار ارگانیسم می گذارد تا سیستمی با جهت گیری خاص را شکل دهد تا مسیر ارضا نیازهای زیستی ـ روانی ـ اجتماعی را ترسیم و تبیین نماید، بدین معنی که فرد با تغذیه، توجه و تمرکز به بخشی از ویژگی ها و خصایل خاص خود که به زندگی فرد معنی و جهت می دهد و از بروز و ظهور اضطراب جلوگیری می کند، مجموعه صفات غالبی را می سازد که برجسته ترین ویژگیهای “شخصیت” می باشد. در مقاله ای جداگانه به این موضوع خواهم پرداخت.
خانواده به عنوان یک سیستم از خصوصیات خاصی برخوردار است که ضامن بقا، دوام، رشد و اعتلای اعضای خانواده می باشد و هرگونه عامل مداخله گر چه سالم و یا ناسالمی، توانایی تغییر جهت و مسیر آن را در صورتی می تواند داشته باشد که خانواده زمینه را مستعد کرده باشد. نفوذ و حضور عناصر مخرب و نیز قدرت گرفتن آن، به کارکرد ناقص و مرضی سیستم برمی گردد که با تضعیف عوامل هشدار دهنده خطر، نقش امنیت زایی و حمایت کنندگی خانواده را سلب و از کارکرد یکپارچه آن که تمامی نیازهای عاطفی ـ روانی افراد را پوشش می دهد، جلوگیری می کند. نظامی که از افراد شکل گرفته تا در کنار هم برای ارضا نیازهای زیستی ـ روانی ـ اجتماعی کمک نمایند، تمایل بنیادین به داشتن خانواده از جمله مهمترین نیازهای بشری است که هیچ جایگزینی ندارد، حال این نظام با ویژگی های خاص خود، می باید شرایطی را مهیا نماید که افراد با سیستم روانی متفاوت و منحصر به فرد، در راستای رشد و سلامت روانی قرار گرفته، تا کل خانواده در مسیر “پویایی” قرار گیرد. دست یافتن به این مهم منوط است به تمرکز اساسی به دو سیستم که در هم تنیده شده اند:”خانواده” و “اعضای” آن. سلامت خانواده در گرو اعضای سالم بوده و نیز خانواده سالم توان ارتقا سلامت روانی افراد خانواده را به وجود می آورد. بدیهی است که رفتار مرضی افراد مستقیماً در عملکرد کل خانواده تأثیر گذاشته و حرکت رو به جلو آن را سلب می نماید. وجود هیجان، ادراک، احساس و تفکر مرضی و ناسالم یکی از اعضای خانواده می تواند کل سیستم را تحت الشعاع قرار دهد. به عنوان مثال به سه نوع خطای شناختی که به روابط زن و شوهر آسیب می رساند اشاره می شود تا اهمیت نوع رفتار طرفین و وضعیت رابطه خانوادگی مشخص تر گردد.
گسسته بینی: در این خطای شناختی فرد امور را آنچنان می بیند که می خواهد نه آنچنان که هست.
عمل گزینشی: فرد از یک محتوی وسیع، مضمونی را انتخاب و بر اساس آن نتیجه گرفته و عمل می کند.
مبالغه: بزرگ کردن اغراق آمیز اتفاقات و یا کیفیت رفتار دیگران برای نتیجه گیری خاص خود.
وقتی دو نفر تحت عنوان ازدواج در کنار هم قرار می گیرند که از”دنیای پدیداری” متفاوتی برخوردار هستند و آن به تجربیات منحصر به فرد، فرهنگ، زبان، محیط جغرافیایی، تحصیلات، خانواده و سیستم ارزشی آن، مذهب و غیره برمی گردد، این عوامل دنیایی را می سازد که “ادراک” و “شناخت” افراد به خود و محیط پیرامونی و دنیایی عاطفی و هیجانی را ایجاد می کند. حال این دنیا با تمامی عناصر، مواد، ویژگی ها و ساختارش متعلق به فرد بوده و “هویت” وی را می سازد و این هویت برای حفظ، دوام، گسترش، تعمیق و پویا بودنش مستلزم توجه و تغذیه ای دائمی و همچنین پاسداری و حفاظتی مستمراست تا از تهدیدها و تحدیدها مصون باشد، این مهم زمانی بیشتر رخ می نماید که افراد از ارتباطی صمیمی و نزدیکی برخوردار باشند. در روابط زناشویی طرفین آگاهانه یا ناآگاهانه درصدد هستند ضمن محافظت از حریم خود و عقبه شان به درست یا غلط، سیطره خود و ارزشهایشان، داشته ها، هویت، تعریف از زندگی، خواست ها، جهت گیری ها، علایق، سلایق، رنگ و بو، عادات و…. خودشان را تثبیت و غالب سازند، که شروع جنگ “قدرت” اعلام نشده و غیر مستقیم در خانواده و اصطکاکی فرساینده بین زن و شوهر می باشد که اگر از حد نگذرد، تا حدودی هم طبیعی ست.
مفهوم اقتدار و قدرت و نحوه توزیع آن در خانواده
خانواده اگرچه کوچکترین نهاد اجتماعی است، اما به دلیل مناسبات و روابط عاطفی و روانی صمیمی و نزدیک بین اعضا، درک، تحلیل و تفسیر مفاهیمی همچون “قدرت” و “اقتدار”حاکم در خانواده از پیچیدگی خاصی برخوردار است، این بغرنجی زمانی مضاعف می شود که با پیچیدگی های روانی افراد مواجه هستیم که یا باید ماسک ها را به مرور در روابط خانوادگی کنار زده و خود را و دنیای خود را آنچنان که هست بنمایاند و یا در زیر تلی از نقش ها مدفون شده و توانایی “خود”بودن را از دست بدهد، که در هر دو صورت، وضع روانی افراد و داد و ستد عاطفی آنها را با مسایل متعددی همراه خواهد کرد.
“اقتدار” به معنای سطح و میزان قابلیت نفوذ و تاثیرگذاری بر مردم است. فردی که در خانواده از اقتدار برخوردار است، توانایی اعمال قوانین، بایدها و نبایدها، مقرارت و.. خانوادگی را یک طرفه در اختیار داشته و دیگر اعضا مکلف به رعایت آنها هستند. “قدرت” به معنای برخورداری از توانایی دریافت اطاعت از دیگری است.
در زندگی سنتی (به دلایل تاریخی که ریشه جامعه شناختی و روانشناختی خود را دارد که مورد بحث من نیست) خانواده و کارکرد و وظایف اعضای آن از هنجارها و اصول و سبکی پیروی می کرد که تا حدود زیادی مورد پذیرش اعضا بود ( جدای از درست یا غلط بودن آن) و تداخل زیادی در بین نقش های تعریف شده اتفاق نمی افتاد و نهاد خانواده نقش تبیین شده خود را ایفا می کرد و توزیع قدرت نیز با چراهای عمیقی مواجه نبود تا اینکه خانواده و مفهوم آن با ورود به عصر مدرن دستخوش تغییر و تحولی شد که با بازاندیشی و تجدیدنظر به کارکرد، عملکرد، جایگاه و نقش خانواده و اعضای آن، وضعیت”قدرت” اعضا نیز شدیداً با شک و تردید و مقاومت سایرین روبرو شد.
در خانواده سنتی اگر زنان اعمال و اعاده قدرت را به مردان محول کرده و یا مجبور به پذیرش آن شده بودند، در عصر حاضر، آن را به چالش کشیده و خواستی برابر در خانواده و تصمیمات آن را خواهانند، این درخواست ها از اتاق خواب گرفته تا موضوع کودکان، از طلاق گرفته تا ارث و سرمایه و کار و اختیارات را در بر می گیرد. چنین خواست منطقی و معقولی با مقاومت های عظیمی همراه بوده و هست که یکی از منابع اصلی اختلافات خانوادگی است. در نظام خانواده نه مرد ضعیف به درد خانواده می خورد و نه زن ضعیف، و مهمتر اینکه در صورت وجود استبداد و اقتدار اغراق آمیز در خانواده هیچ کدام از طرفین توانایی درک و تجربه زندگی سالم و روبه رشد را نخواهند داشت. نه مرد را داشتن اقتدار فربه شده کامیاب می کند و نه زن را اعاده سلطه و قدرت ارضا می کند. آدمی میل بنیادینی دارد برای هارمونی و توازن که از جمله مهمترین آن توازن در “قدرت” و اعمال آن است و گرنه راه رشد را کنترل می کند، محدود می سازد، زور و قلدری می کند، باید و نباید ترسیم می کند و … در چنین شرایطی هم خانواده و هم فرد توان درک بهداشت روانی را از دست داده و ناچار نظام مرضی را باید تغذیه نماید که با اعمال بیش از حد اقتدار همراه خواهد بود، که در نهایت به دیکتاتوری می انجامد. خانوادهای که مطیع و تابع اصول دیکتاتوری است، معمولا رشد بهینه اعضا را مختل میکند. در خانوادههایی که قدرت در دست یکی است تنها یک نفر حاکم بر اعمال و رفتار دیگران است. اوست که تصمیم میگیرد، هدف تعیین میکند، راه نشان میدهد و وظیفه سایر اعضای خانواده را تعیین مینماید.
“قدرت”، زیاده روی، اضافه خواهی و استبداد می زایاند و می پروراند و ضعف، زبونی، حقارت و وابستگی را دامن می زند، همچنانکه باید در مقابل دیکتاتوری ایستادگی کرد و اجازه رشد و گسترشش نداد، می بایست ریشه های قدرت خواهی و سلطه پذیری را خشکاند تا بهداشت روانی را در خانواده حاکم ساخت. میزان، برابری، اعتدال و عدالت مسیری است که نیازهای سالم افراد و کل خانواده را می تواند تامین کند. میزان در اعمال قدرت، احساس برابری در تمامی عملکردهای خانواده، اعتدال در دادوستدهای عاطفی، هیجانی، روابط بین فردی و مالی، عدالت در توزیع و تقسیم هر آنچه در خانواده شکل گرفته جزو نیازهای خانواده است. در چنین شرایطی است که خانواده با عملکردی کامل می تواند تمامی نیازهای اعضا را تحت الشعاع قرار داده و ارضا نماید.
*دکتر محمود صادقی موسس سازمان مشاوره و بهداشت روان “آتنا” است.