در چنته‌ی ما هر آنچه  می‌گویی، هست

از فیل و ز فنجان هم اثـر جویی، هست

از قصـه و شـعر و عـلم و بسـتان هــنر

وز گـلشـن عـارفان در آن بـویی هست

موضوع روز:

آقای نکته‌بین گوشی رو که گذاشت زمین، فهمیدم که کار خرابه. یعنی یه کسی دسته گلی (به زعم ایشان) به آب داده که رگای گردنشون زده بیرون و زل‌زل، با چشمای گشاد، به این حقیر بی تقصیر خیره شده بودن. ما هم که معمولن گردنمون از مو باریکتره، ماستا رو کیسه کردیم و خبردار و سراپا گوش، منتظر توفان ایستادیم. پس از چند لحظه آقای نکته‌بین بغضشون ترکید و مانند رعد غرید که:

“آخه یعنی چی؟ … این چه بیماریه تو این دیار غربت افتاده به جون همه‌ی همشهریا؟… “

لبام رو، که از شدت اضطراب به هم چسبیده بود، به زحمت از هم باز کردم؛ دستپاچه، و با احتیاط بسیار پرسیدم:

“آقا میشه بگین چی شده؟ یه لیوان آب خنک میل دارین؟ مواظب فشار خونتون …”

” شده یه درد بی‌درمون، می فهمید یا نه؟”

“نه آقا، معلومه که تا نگین چی شده، من نمی‌تونم بفهمم این درد بی‌درمون چیه !…”

چند ثانیه‌ای طول کشید تا آقا یه کم آروم شد:

مَسِیج …”

مَسِیج ؟ …”

“بله، مَسِیج …”

“خُب…”

“خُب و زولبیا…”

“آخه …”

“آخه و شِکَـر! … شما هنوز متوجه  نشدین که تمام ایرانی‌های اینجانشین، از پیر و جوون و از بزرگ و کوچیک و از انگلیسی دون و انگلیسی ندون، همه و همه بجز انگشت شمار، به مِسِیج (message) میگن مَسِیج (massage)؟”

“بله البته که متوجهم ولی…”

” ولی نداره دیگه، غلطه، غلطه، غلطه..! در انگلیسی تلفظ مَسِیج (massage) وجود نداره؛ یعنی واژه‌ی massage وجود داره اما ، ماساژ تلفظ میشه … دوزاری افتاد؟”

چی داشتم بگم؟! دقیقن درست بود.

 

آی دنیا به کجا چنین شتابان …؟!

 

*۱۵۰۰۰ دانشمند از سراسر جهان دست به انتشار یک هشدار جهانی زده اندکه، آی دولت‌ها و آی مردم کره زمین در خطر نابودی‌ست؛ بپا خیزید برای نجات این سیاره پیش از آنکه غیرقابل زیست شود! نخستین هشدار از این دست، ۲۵ سال پیش (۱۹۹۲) منتشر گردید.

ویلیام ریپل (William Ripple of Oregon State University)، مبتکر این این کارزار می‌گوید، تا

کنون (نسبت به هشدار نخست)، این دگرگونی‌های هراس‌آور در روی کره زمین رخ داده‌است:

۱ـ کاهش موجودی آب‌های آشامیدنی جهان

۲ـ زوال منابع غذایی دریایی

۳ـ افزایش مناطق “مرده” در اقیانوس‌ها

۴ـ کاهش مدام سطح جنگل‌ها

۵ـ کاهش تدریجی گونه‌های جانداران

۶ـ دگرگونی فجیع آب و هوا

۷ـ رشد جمعیت

(فشرده، سی بی سی نیوز، ۱۳ نوامبر ۲۰۱۷)

 

خواندنی، اما…

قحط الرجال در ایران سال ۱۲۹۷ خورشیدی ، جل الخالق!

«قحط الرجال» واژه ای‌ست که به نوشته روزنامه ‍‌های تهران در چنین روزهایی در سال ۱۲۹۷ خورشیدی (اواخر اکتبر ۱۹۱۸ میلادی) وارد زبان تهرانی ها شده بود. این واژه از آنجا سر زبان‌ها افتاد که وثوق الدوله، رئیس الوزراء وقت، یک بلژیکی را برای حل مسئله‌ی لاینحل (!) نان پایتخت ایران، به ریاست اداره نان منصوب کرده بود. یکی از روزنامه ها پس از این انتصاب نوشته بود: قحط الرجال در ایران، جل الخالق!. این روزنامه به این وسیله خواسته بود نامستقیم انتصاب یک بلژیکی را به مدیریت اداره نان – که یک موضوع بسیار محلی است -زیر سؤال ببرد. اتفاقن این آقای بلژیکی، بدون داشتن آگاهی از پیشینه‌ی وضعیت مسئله نان، توانست آن را حل کند! کاری که رئیس الوزراء قبلی موفق نشده بود و بر سر«نان» پست خود را از دست داد.

 

و اما… خوب است بدانیم که:

* در گزارش‌ها و تحلیل‌ها می‌خوانیم که، با مقدار خوراک اضافی قابل استفاده در قاره آمریکا، که دور ریخته می‌شود، می‌توان قاره آفریقا را سیر کرد!

* در حالی که دولت ایالات متحده پیروزی خود را بر دولت خلافت اسلامی، به عنوان دقیق‌ترین رزم هوایی تاریخ، جشن گرفته، گزارش‌ها نشان می‌دهند که شمار کشته شدگان غیرنظامی بسیار بیشتر از آمارهای پیشین است. نتیجه کار دو گزارشگر در گذر ۱۸ ماه کار روی مصاحبه با شاهدان عینی، تصویرهای فضایی از تخریب‌ها، و … ، می‌گوید که جزییات نتایج این حمله‌های هوایی، گاهی بسیار تکاندهنده است و شمار غیرنظامیان کشته شده ۳۱ برابر بیشتر از آماری‌ست که پیش‌تر داده شده (New York Times)

 

و اما … گردشی در تاریخ

 

داریوش بزرگ مبتکر سازمان‎های اطلاعاتی در جهان

به استناد جلد سوم کتاب مانه ثو(Manetho) تاریخنگارسده‌ی سوم پیش از میلاد، داریوش بزرگ هخامنشی مبتکر سازمان های اطلاعاتی ـ امنیتی در جهان اعلام گردیده. این تاریخنگارگزارش داده که، داریوش در آذر روز (نهم آذر = سی نوامبر) در سال ۴۸۹ پیش از میلاد، اندیشه تاسیس یک سازمان اطلاعاتی برای ایران را به اجرا گذارد. وی در پی تقسیم قلمرو دولت ایران به ساتراپی ها (استان) که شرح آنها را در سنگ نبشته بیستون آورده است و انجام اصلاحات از جمله ایجاد پستخانه، خزانه داری (گنزبرا = گنجور)، پلیس راه، ضرب سکه طلا (معروف به داریک، دارا)، سیستم قضایی و سپاه جاویدان، به اندیشه ایجاد یک سازمان اطلاعاتی مرکزی افتاد تا سوء مدیریت ها، تخلفات عمومی و نابخردی مقام‌های دولتی، و نارضایی‌های مردم از امور مستقیمن و سریع به او گزارش شود.  به این سازمان (اعضای آن) گوش و چشم شاه می گفتند. البته حفظ جان و مال اتباع، جمع آوری مالیات و امضای احکام دادگاه‌ها برای اجرا برعهده ساتراپ ها (استانداران) بود ولی شاه لازم دید که شخصن از ضعف ها و کژروی‌های مقامات حساس، عواطف و خواست درونی اتباع و وضعیت زندگانی آنان آگاه شود. ماموران اطلاعاتی این سازمان از میان افرادی برگزیده می‌شدند که راستگویی، راست کرداری، حسن نیّت (پندار نیک) و وفاداری آنان قبلن ثابت شده باشد، سطح آگاهی های آنان بالا و توان کافی برای قضاوت داشته باشند. برخی از این ماموران، مخفی و پاره ای دیگر علنی بودند. ساتراپ های ایران حق برپایی ارتش نداشتند، ولی نیروی پلیس و نظامی داشتند.

فشرده و ویراست شده از:www.iranianshistoryonthisday.com

 

ننگنامه‌ی گلستان

برگ‌های امضاء شده‌ی قرارداد گلستان که در  ۲۴ اکتبر ۱۸۱۳با میانجیگری دولت لندن میان ایران و روسیه امضاء شده بود، یک ماه بعد در ۲۴ نوامبر به دربار تهران رسید و فتحعلی شاه  از متن آن آگاهی یافت. این قرارداد سرآغاز مرحله سوم کوچک شدن ایرانزمین بود ـ مرحله نخست، با شکست نظامی ایران از اسکندر مقدونی، و مرحله دوم با شکست نظامی ایران در نبرد قادسیه. پیشنویس قرارداد را Sir Gore Ouseley دیپلمات انگلیسی تهیه کرده بود. طبق این قرارداد، دولت تهران، ناآگاه از اوضاع جهان و تاریخ ایران و مسؤلیت‌های خود در قبال تمامیت کشور، از داغستان (جنوب روسیه امروز) و شهر معروف دربند، تمامی گرجستان و مناطق چهارگانه ساحلی غرب آن ازجمله آبخیزستان (آبخازیا)، مناطق باکو، قره باغ، شَکی و بخشی از طوالش، که بیش از ۲ هزار سال گوشهِ شمال غربی ایران بودند و دولت های ایران بویژه اشکانیان و ساسانیان برای محافظت از آنها جنگ ها کرده و خون ها داده بودند، گذشت.

گلستان یک روستا در قفقاز جنوبی است که این قرارداد در آنجا به امضای نیکلای رتیسچف N. Rtischev   نماینده امپراتور روسیه و میرزا ابوالحسن خان (معروف به ایلچی=سفیر) نماینده شاه ایران رسیده بود.

(فشرده و ویراست شده از:www.iranianshistoryonthisday.com)

و … شعری از این قلم “راهی”:

تشنه‌ی دیدار

(از دیوان در دست چاپ)

باغ شرمنده شود پیش صفایی که تو راست

غنچه سربسته رود پیش لقایی که تو راست

قصه‌ مهر و وفا تازگی از سر گیرد

گر بگویم سخن از مهر و وفایی که تو راست

زهره چنگی نزند، باربد افسانه شود

پیش ساز و غزل هوش ربایی که تو راست

در کنار منی  و تشنه‌ی دیدار توام

باز گو قصه‌ی این شعبده‌هایی که تو راست

مه پشیمان شود از جلوه گری پیش رُخت

مهر خاموش شود پیش ضیایی که تو راست

غصه از دل برود، عقده به هم درشکند

از مسیحا نفسِ عقده گشایی که تو راست

شبِ “راهی” نبود تار چو نورش بخشی

از فروغ نظر و نور خدایی که تو راست

و … نکته‌ای از عرفان :

ابوالحسن خرقانی، بزرگ عارف سده‌ی چهارم هجری خورشیدی:

“من نگویم که دوزخ و بهشت نیست. من گویم که دوزخ و بهشت را به نزدیک من جای نیست. زیرا که هر دو، آفریده است؛ و آنجا که منم، آفریده را جای نیست!” (تذکره اولیا)

و اما… خنده بر هر درد بی درمان دواست:

یکی از امیران دوران‌های دور در شکارگاهی به شب برخورد و ناگزیر با همراهانش در کنار یک آسیاب رحل اقامت افکند، بی هیچ سرپناهی، که شب تابستانی بود. آسیابان پیر به خدمت بیرون آمد و در ضمن گفت:

“من گوشهایم سنگین است و اگر بخواب روم صدایی نمی شنوم، به حضرت والا توصیه می کنم به داخل آسیاب بیایید تا از باران تندی که خواهد بارید خیس نشوید.”

امیر، وزیر همراهش را خواست و سخن آسیابان را با وی در میان نهاد.

 وزیر به آسمان نگاهی انداخت و غش غش خندید و پاسخ داد:

“قربان، این آسمان که من می‌بینم، هرچه داشته باشد باران نخواهد داشت!”

آسیابان هم در را بست و رفت خوابید.

شب باران تندی باریدن گرفت، و هرچه همراهان امیر به در کوفتند بجایی نرسید.

بامداد، آسیابان در را واگشود و همگان را خیس آب یافت. امیر، آسیابان پیر را فراخواند و گفت:

“تو از کجا دانستی که باران خواهد بارید و وزیر من ندانست؟”

آسیابان به الاغ فرتوت خود اشاره کرد و گفت:

“این الاغ من هرگاه عرعر کند و بعد از هر عرعر، بی دلیل ظاهر، به هرطرف لگدپرانی کند، من می  فهمم که باران خواهد آمد؛ و دیشب چنین کرد.”

امیر درنگی کرد و به آسیابان گفت:

“خواهشی دارم، اجابت می کنی؟”

آسیابان گفت:

“چرا که نه.”

امیر گفت:

“این الاغت را با وزیر من عوض کن!”

 

و … می‌رسیم به سخن روز:

هنگامی که دری ازخوشبختی به روی ما بسته می‌شود، دری دیگر باز می‌شود؛ ولی ما اغلب چنان به درِ بسته چشم می دوزیم که درهای باز را نمی‌بینیم. (هلن کلر)