شب یلدا که به رخ آب زنی، پاورچین
عکس و آیینه، ز دیوار، بیفتد پائین
واپسین آتش سیگار تو، خاموش شود
برف از پنجره، مهمان بر و دوش شود
از شب و ثانیه و دلهره، لبریز شوی
ربع ساعت، همه با گریه گلاویز شوی
نامه ی خط خطی، در موی تو، مأوا گیرد
چون پر کاه، به بن بست بلا ، جا گیرد:
پس آن پنجره، در کوچه، خبرهایی است
سایه ی مضطرب عابر تنهایی است!
***
سال ها شد که زمستان و بهارت، دودی است
بوسه هایی که فرستی به نگارت، دودی است
کیک میلاد تو، تا شمع مزارت، دودی است
کوپه ات، همسفرت، رنگ قطارت، دودی است
عشق، در مدرسه و خانه، حسابی خشکید
جویباری ز نیلوفر آبی، خشکید!
***
در میخانه چو بسته است، سر سنگ خوش است
آبجوی خنکی بهر دل تنگ، خوش است
بر سر سنگ، یکی زمزمه، آهنگ خوش است
شرح این غصه ی سی ساله، به هر رنگ خوش است
نگذاریم که غم رخنه کند، جای دیگر
***
بگو ای یار، شب تیره، سحر خواهد شد؟
به مراد دل ما، دور قمر خواهد شد؟
دیو در شیشه به نوروز، مگر خواهد شد؟
تخت ضحاک زما ، زیر و زبر خواهد شد؟
شاید آخر، نرسیدیم به یلدای دگر…!