حمید شوکت

نامه فرزند آیت الله خمینی به دبیر انتشارات کنفدراسیون در تاکید بر ضرورت تبعیت آن سازمان از معیارهای اسلامی، بیانی صریح و روشن داشت. تبعیتی که در صورت تحقق آن، کنفدراسیون را از امکانات “مالی و جانی” نیز برخوردار می کرد. خسرو شاکری، دبیر انتشارات کنفدراسیون در اول مهرماه ۱۳۴۷ در پاسخ به آن نامه چنین نوشت: “حضور جناب آقای مصطفی موسوی خمینی، گرامی نامه شما رسید و بسیار متشکر شدم. آنچه در مورد احزاب سیاسی نوشته اید به آنها مربوط می شود. سازمان ما سازمانی ست دانشجویی و اعضای آنرا افراد با عقاید مختلف تشکیل می دهند. ما همواره کوشیده ایم نظرات و بخصوص اعلامیه های برادران روحانی خود را نه تنها در نشریات دانشجویی، بلکه در محافل بین المللی منعکس کنیم. کنفدراسیون جهانی به خاطر رفع تضییقات از روحانیون مترقی و ضداستبداد کوشش های فراوانی نموده است. ما همیشه مقامات مختلف هوادار حقوق بشر را از ظلم و ستم به روحانیون مطلع ساخته ایم. بخصوص در مورد حضرت آیت الله موسوی خمینی، رهبر شیعیان، اقدامات بسیار کرده ایم. نشریات ما تا آنجا که خبر و نظر در اختیار داشته اند منتشر ساخته اند. در شماره ای که در دست تهیه است برای نمونه می توان از درج نامه محصلین حوزه علمیه قم یاد نمود. ما امیدواریم شما نیز به نوبه خود با ارسال اطلاعات و اخبار به درج آنها در نشریات دانشجویی کمک کنید…

با تقدیم احترامات.

دوستدار، خسرو شاکری

دبیر انتشارات کنفدراسیون جهانی” ( به نقل از همان، ص ۹)    

 کنفدراسیون و جمهوری توده ای چین

یکی از مسایلی که در آخرین سالهای فعالیت کنفدراسیون وحدت درونی را در آن سازمان دچار بحران کرد، چگونگی ارزیابی و برخورد به سیاست خارجی جمهوری توده‌ای چین بود. جمهوری توده‌ای چین بر پایه سیاست خارجی خود، رژیم شاه را رژیمی “مستقل و ملی” ارزیابی می کرد. این ارزیابی، بحثی حاد را در جنبش دانشجویی خارج از کشور دامن زد و جریان‌های مائوئیستی را در توجیه سیاست خارجی جمهوری توده‌ای چین با دشواری روبرو ساخت. آنها که همه‌ی اساس و هستی تئوریک خود را در اندیشه مائوتسه دون، در انقلاب چین و مبارزه با شوروی جستجو می کردند، با موقعیتی روبرو بودند که روزگاری نه چندان دور، سرنوشت هواداران سیاست حزب توده و ستایشگران شوروی در جنبش دانشجویی خارج را رقم زده بود. سرنوشتی که سرانجام طرد کامل حزب توده از کنفدراسیون را به دنبال داشت. پس هیچ یک از گروه های مائوئیست ایرانی، بنا بر استقلال رأی که کارگزاران سیاست حزب توده در کنفدراسیون فاقد آن بودند، به تأیید سیاست چین درباره رژیم شاه نپرداخت. هر چند که در میان گروه های مائوئیستی، در برخورد و ارزیابی از آن سیاست تفاوت‌های آشکار به چشم می خورد. نکته دیگر اینکه، سیاست خارجی چین در ارتباط با رژیم شاه، هر چند در درجه اول به گروه های مائوئیستی مربوط می شد و ارتباطی با جریان‌های دیگر چون جبهه ملی نداشت، اما واکنش آنها را نیز برمی انگیخت و مورد اعتراض شدید قرار می گرفت.

بر چنین زمینه‌ای، کنفدراسیون پس از بحث‌های طولانی پیرامون معیارها و ضوابط رابطه دیپلماتیک، نامه سرگشاده‌ای را خطاب به جمهوری توده‌ای چین درباره دعوت از اشرف پهلوی برای بازدید از آن کشور منتشر ساخت. در آن نامه چنین استدلال شده بود: “کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی با کمال تعجب و تاسف اطلاع یافت که اشرف پهلوی از طرف جمهوری توده‌ای چین برای مدت ده روز به آن کشور دعوت شده است. چنین دعوتی از جانب دولتی که مدافع و پشتیبان مبارزه خلق‌های جهان علیه امپریالیسم و ارتجاع است… به هیچ وجه برای جنبش جوانان و نیروهای مترقی و ضدامپریالیست ایران قابل توجیه نیست. دولت شما از اشرف، از کسی که برادر جلادش منفورترین عنصر دربار پهلوی است، از عنصری که در کودتای سیاه ۱۹۵۳ شرکت مستقیم و تعیین کننده داشته و به عنوان مامور سازمان جاسوسی آمریکا بزرگترین خدمت را به امپریالیست‌های آمریکایی، انگلیسی و ارتجاع ایران کرده است، عنصری که همراه برادر دیکتاتور و جلادش در راه خیانت به منافع خلق ما و کشتار انقلابیون و آزادی‌خواهان ایران همواره نقش عمده‌ای داشته است، عنصری که در رأس کمیسیون به اصطلاح حقوق بشر و زیر پرچم “دفاع از حقوق بشر” بزرگترین جنایت‌ها را نسبت به خلق و حقوق بشر اعمال کرده است و بالاخره عنصری که حتی طبق قانون اساسی ایران دارای هیچ‌گونه مسئولیت سیاسی نیست، دعوت به عمل آورده است.” (۱۶ام آذر. شماره ۲، سال ۷، اردیبهشت ۱۳۵۰، مه ۱۹۷۱، صص ۷- ۱)

بدین ترتیب، با آغاز مبارزات چریکی در ایران و تأیید حکومت شاه به عنوان حکومتی مستقل و ملی از جانب جمهوری توده‌ای چین، اختلافات در درون کنفدراسیون شتاب بیشتری گرفت. آخرین سالهای زندگی کنفدراسیون در پرداختن به بحث‌های بی پایانی گذشت که در واحدها، سمینارها و کنگره‌ها پیرامون پیرامون بحث مسئله طرح سرنگونی رژیم شاه در منشور کنفدراسیون با شدت هرچه تمامتری دنبال شد. بحث‌هایی که در فضایی التهاب‌آمیز و جنجالی سپری شده و وحدت درونی آن سازمان را دستخوش بحران و سرانجام جدایی و تفرقه ساخت. واحدهای کنفدراسیون، هر یک بنا بر تعلق خاطر یا وابستگی به این یا آن گرایش سیاسی، از اجرای بخشنامه‌های دبیران فدراسیون‌های کشوری یا کنفدراسیون طفره رفتند و از اجرای آن سر باز زدند. هواداران مشی چریکی به نام پشتیبانی از مبارزات داخل کشور، کنفدراسیون را به عبادتگاهی بدل کردند که در آن شهدای زنده تقدس می شدند. مخالفان مشی چریکی نیز که در این یا آن سازمان مائوئیستی متشکل بودند، در جستجوی نقل قولی که حقانیت نظراتشان را به اثبات رساند، آیه‌های لنینی را در بوق و کرنای تازه‌ای جار زدند. 

در چنین فضایی، اختلاف نظر پیرامون طرح مقوله سرنگونی رژیم شاه در منشور کنفدراسیون به مسئله روز جنبش دانشجویی خارج از کشور تبدیل شد. کنفدراسیون در پاسخ به استبدادی که در ایران جریان داشت،  نیاز به بحث پیرامون مسئله سرنگونی رژیم را احساس می کرد. آن نیاز، به ویژه با توجه به بهبود وضع اقتصادی جامعه و اعتبار رژیم ایران در عرصه جهانی، دیگر برای آن سازمان مسئله‌ای حیاتی بود. واقعیتی که به اعتبار تحولاتی که در عرصه پیشرفت و رفاه نسبی جامعه رخ داده بود، برای کنفدراسیون امکان چندانی باقی نمی گذاشت تا چون گذشته همچنان بر فقر یا قحطی و گرسنگی مزمن در جامعه ایران تکیه کند و شاهد ادعاهایش را در تکرار کهنه شده و اغراق‌آمیز این نکته بازیابد که در روستاهای بلوچستان، کودکان دبستانی از فرط فقر، از علف یا هسته خرما تغذیه می کنند!

آغاز انشعاب‌ در کنفدراسیون

واقعیت آنکه، پیشبرد هر بحثی پیرامون آنچه در ایران می گذشت، نیاز به فضایی داشت که کنفدراسیون فاقد آن بود. آن سازمان هر تردیدی نسبت به کمترین تغییری در جامعه ایران را به نشانه سستی، سازش و دل سپردن به رفرم و اصلاحات تلقی کرده و در این راه، هر بار خون شهید تازه‌ای را به قضاوت می گرفت. پس هنگامی که امکان استدلال و ارزیابی مبتنی بر واقعیت‌هایی که جریان داشت، از میان رفته بود، هر گفتگویی نیز در حصار استنتاجات تئوریک محدود می ماند و در فضایی مجرد و گسسته از نیازهای موجود سپری می شد. کنفدراسیون آنقدر در مسکو و پکن، در کوبا و آلبانی، در آنگولا و موزامبیک، و در جزم‌ها و پیشداوری‌های جنبش چپ غرق شده بود که امکان راهیابی را پیشاپیش با بن‌بست روبرو می ساخت. بازتاب روشن چنین انتخابی، تسلیم به مقدرات راه بی‌بازگشتی بود که نادیده انگاردن واقعیت‌های اجتماعی انعکاس روشن آن به شمار می رفت. دیگر ارزیابی از واقعیت، از زندگی و از هر آنچه جریان داشت، در حصار حقیقت‌های مطلق و در نادیده انگاردن هر آنچه با معیارها و ارزش‌های پیش ساخته خوانایی نداشت، محبوس بود. رویارویی با معضلات بغرنج و پیچیده اجتماعی در پاسخ‌های صریح و آسان جستجو می شد و بردباری و تأمل، جای خود را به افراط گرایی می سپارد. گرایش بارزی در کنفدراسیون، الگوهای خام را در آمیزه‌ای از تعصبات فرقه‌ای به پرچم خود بدل ساخته و با تقدس جنبش چریکی و پرستش انقلاب چین، به مصاف با حکومت خودکامه شاه می رفت. در ادامه چنین شرایطی، با گسترش دامنه اختلاف در صفوف جنبش دانشجویی، کنگره شانزدهم کنفدراسیون که در دی ماه ۱۳۵۳ (ژانویه ۱۹۷۵) در شهر فرانکفورت تشکیل شد، حتی موفق به انتخاب هیئت دبیران موقت نیز نشد و انتخاب مسئولان موقت را به شورای عالی کنگره سپارد. زمینه‌های اختلاف آنقدر عمیق بود که امکان ادامه فعالیت و تشکیل کنگره دیگری برای انتخاب هیئت دبیرانی که مورد تأیید همه جریان‌های درون کنفدراسیون باشد، میسر نمی ساخت. کنفدراسیون دیگر نقش اصلی خود را از دست داده و به زائده‌ای از جریان‌های سیاسی تبدیل شده بود. زائده‌ای که در نهایت با زیر پا گذاشتن اصولی که ضامن استقلال و حفظ موجودیتش بود، در کشمکش میان گروه های سیاسی تحلیل می رفت.

در جریان انشعاب کنگره شانزدهم، کنفدراسیون به دو جریان اصلی تقسیم شد. اکثریت که از هواداران سازمان انقلابیون کمونیست (مارکسیست- لنینیست)، گروه کادرها، جبهه ملی خاورمیانه و گروه کارگر تشکیل می شد و اقلیت که مدافع سازمان انقلابی و سازمان مارکسیستی ـ لنینیستی توفان بود. این انشعاب و تقسیم جنبش دانشجویی به دو بخش مجزا، پیامدهای دیگری نیز به دنبال داشت. دیری نپایید که  در هر بخش مجزا انشعاب‌های دیگری نیز صورت گرفت و با رشد اختلافات، بخش‌های منشعب شده نیز یکی پس از دیگری در درون خود با انشعاب و جدایی روبرو شدند. 

کنفدراسیون و اوج فعالیت‌های ضد رژیم

انشعاب و تفرقه در کنفدراسیون و چندپاره شدن اجزاء آن، نه تنها فعالیت‌های ضد رژیمی را دچار وقفه نکرد، بلکه آن را گسترش بخشید. دیگر هر گروه و جریانی برای جلب توده دانشجو و اثبات حقانیت خود، دست به تشدید و گسترش دامنه مبارزه بیشتر زد. از مهم‌ترین فعالیت‌های دوران پس از انشعاب می توان از اشغال سفارت ایران در لندن، در خرداد ۱۳۵۴ (مه ۱۹۷۵) اشغال آژانس خبرگزاری پارس در پاریس و اشغال سفارت ایران در بن، در بهمن ۱۳۵۴ (ژانویه ۱۹۷۶) اشغال مرکز اروپایی ساواک در ژنو، در خرداد ۱۳۵۵ (ژوئن ۱۹۷۶)، اشغال سفارت ایران در دانمارک و رم، در دی ۱۳۵۶ (دسامبر ۱۹۷۷) اشغال سفارت ایران در آلمان شرقی، در اسفند ۱۳۵۶ (مارس ۱۹۷۸) و اشغال سفارت ایران در لاهه و بروکسل در مرداد و شهریور ۱۳۵۷ (اوت ۱۹۷۸) نام برد. تظاهرات عظیمی نیز در آذر ۱۳۵۶ (نوامبر ۱۹۷۷) از سوی دانشجویان ایرانی در واشنگتن، هنگام بازدید شاه و همسرش از آمریکا انجام گرفت که در نوع خود بی‌سابقه بود. در ادامه همین فعالیت‌ها بود که با توجه به گسترش دامنه مبارزه مردم برضد رژیم در ایران، تمایل به همکاری و وحدت در میان گرایش‌های انشعابی جنبش دانشجویی قوت گرفت. نمونه چنین تمایلی، تظاهرات گسترده مشترکی بود که گرایش‌های گوناگون جنبش دانشجویی در مهر ۱۳۵۷ (سپتامبر ۱۹۷۸) در فرانکفورت ، در برابر سفارت آمریکا برگزار کردند.

چند سال آتی پس از انشعاب کنفدراسیون در چنین فضایی سپری شد. در کشمکش‌ها و برخوردها و در پیکاری که در آخرین ماه ها و روزهای حکومت شاه، در اقدامی مشترک برای مبارزه با رژیم ایران انجام گرفت. دیگر  تا سقوط نظام سلطنتی روزگاری بیش باقی نمانده بود. تا این روند به سرانجام برسد، اعضاء، کادرها و رهبران کنفدراسیون هم در راه بازگشت به ایران بودند. در راه بازگشت به سرزمینی که برای سعادت و بهروزی مردمانش، سالیان سال، تلاش و کوششی بی‌وقفه صورت گرفته بود.