به مردم مقاوم خرمشهر

 

۱

این روزها

دوباره خرمشهر

چنان زخمی است

که باهیچ دستمال سبزی

بسته نمی شود

اما نه به دست بعثی یان

بلکه به دست همان سربازانی که

شباهنگام خواب دشمنان

اشغالگررا می آشوبیدند؟!

۲

بگمانم!

همه ی شهیدان خرمشهر

ازشهید شدن شان پشیمان اند

چرا که می بینند:

امروزفرزندانشان چه بیرحمانه

نه به دست دشمن بعثی

بلکه بدست خود خودی ها…

شهید می شوند؟!

۳

پدرم گفته بود:

کارعاقلانه ای نیست

بچه ماردرآستین پروراندن

عاقبت روزی بزرگ می شود

وتورا نیش خواهدزد؟!

۴

صدای گلوله ها

که بگوش رسید…

گلها دردشتی ازلاله زارها

فریاد برآوردند

پس رویش ما گلها

چه می شود؟!

۵

رهبران سرزمینم

اینقدر!…

اینقدر!…

گندیده اند…

که هیچ آبی

که هیچ صابونی

قادرنخواهد بود

بوی تعفن جسم گندیده شان را

ازمیان بردارد

بغیرازمرگ

«وای به آن روزی که

«نمک بگندد»؟!

۶

گلوله ای!

ازلوله ی تفنگ اش

مسیرش را

عوض کرد

که مبادا!

سینه ی پرنده ای را

آماج خودقراردهد

وبهار را به ماتم و اندوه بنشاند؟!