نگاهی به کتاب “ادبیات و انقلاب ـ نویسندگان روس”، نوشته یورگن روله

یکصد سالگی انقلاب بلشویکی روسیه که در ۲۵ اکتبر ۱۹۱۷ به پیروزی رسید و پس از آن به تاثیرگذارترین انقلاب ایدئولوژیک قرن بیستم تبدیل شد، بار دیگر در نقاط مختلف جهان، انگیزه و مناسبتی پدید آورد تا بسیاری به تناسب تازه ترین یافته ها به بازخوانی وجوه آشکار و نهان این رویداد بزرگ تاریخی بازگردند. در این میان هنوز چگونگی وقایع دوران تیره و پرمشقت روشنفکران و نویسندگان روس در سال های اقتدار بلشویسم به رهبری لنین و استالین، ناآشکار است و با وجود پرکشش بودن این گوشه از رخدادهای تراژیک انقلاب اکتبر، تاکنون، به درستی روشن نیست که آخرین روزهای زندگی نویسندگان پیش از اعدام و یا در اردوگاه های کار اجباری سیبری چگونه گذشته و به چه ترتیب جمع بسیار زیادی از روشنفکران روس سر به نیست شده اند. به طور نمونه هنوز سند مکتوبی مشخص نمی کند که مرگ “اوسیپ مندلشتایم” در برابر جوخه تیرباران اتفاق افتاده یا که این شاعر مشهور در تبعیدگاه کار اجباری در سیبری جان خود را از دست داده است. همانگونه که پژوهشگران ایرانی نیز تا کنون نتوانسته اند ازاین نقطه تاریک تاریخ شوروی، به ویژه از دهه ۳۰ میلادی، سند و مدرکی از سرگذشت و سرنوشت جمع زیادی از نسل اول و دوم کمونیست های ایرانی پناهنده به شوروی، و از آن جمله زندگی و مرگ دو شخصیت از دو خانواده نویسنده و شاعر مشهور ایرانی ـ مرتضی علوی برادر بزرگ علوی و لادبن اسفندیاری برادر نیما یوشیج ـ به رغم جذابیت موضوعی -، به دست آورند.

آن چه که روشن است انقلاب بلشویکی از نخستین روزها، باورها و ارزش های فردی را برنتابید و از همین جهت بسیاری از نویسندگان و شاعران و روشنفکران همراه خود را، خیلی زود به بحران پرسپکتیو دچار کرد. این چشم انداز که رولان بارت از آن به عنوان” کیفیت انرژی بیرون از ما” یاد می کند، به زودی فقدان آن، در گفتمان اونیفرمه سازی انقلاب، شاعران و روشنفکران روسیه را از پای درآورد. ماکسیم گورکی که از همراهان انقلاب و از دوستان رهبران انقلاب اکتبر بود، هنوز انقلاب به دو سالگی نرسیده آشکارا با لنین برسرسرکوب آزادی ها به اختلاف رسید و بزودی به خارج از کشور تبعید شد. آزادی، پرنده زیبایی که روشنفکران روس آن را در”پرنده سرخ اکتبر” می خواندند زودتر از آن چه که تصور می رفت به موجود دهشتناکی مبدل شد و پیش از همه شاعر مشهور دهقانان روسیه، “سرگی یسنین” را واداشت تا انقلاب اکتبر را که در ابتدا با آن همدلی و همراهی داشت، سراب آزادی بنامد و اندکی قبل از خودکشی در نکوهش انقلاب بنویسد:”اکتبر سرد مرا فریفت”.

کتاب” انقلاب و ادبیات – نویسندگان روس”(۱) اثر پژوهشی یورگن روله نویسنده روس تبار آلمانی، که در ابتدای دهه شصت و پس از مرگ استالین نوشته شده، به بررسی تاثیر مخرب بلشویسم بر ادبیات روس و زندگی نویسندگان دوران لنین واستالین می پردازد، و از جهت دقت در فرآیند اعمال سانسور تا دلسردی و یأس نویسندگان و حذف فیزیکی آنان، دارای اهمیت است. این نویسنده آلمانی در کتاب سه گانه خود موضوع تاثیر انقلاب اکتبر بر ادبیات جهان را دنبال می کند و در جلد اول، در کتاب “ادبیات و انقلاب، نویسندگان روس” تا حدود زیادی پرده از روی جنایات رژیم تازه بنیاد اما خودکامه لنین و سیستم توتالیتاریستی استالین علیه نویسندگان و ادبیات روسیه را کنار می زند. کتاب نخست از سه کتاب یورگن روله، در سال ۱۳۹۱ توسط علی اصغر حداد در ۳۰۰ صفحه به فارسی در آمده و در پیشگفتار آن، ترجمه نوشته ای درباره این نویسنده آلمانی به قلم” جورج استاینر” وجود دارد که پیش از نشر فارسی این کتاب، عزت الله فولادوند آن را با عنوان “نویسنده و کمونیسم” برای مجله بخارا ترجمه کرده است. در این پیشگفتار آمده است:” آقای یورگن روله یکی از چندین نویسنده و روشنفکری است که نخست مسحور جادوی کمونیسم بوده و سپس از واقعیت استالینی گسسته است. از هنگام پناهندگی به آلمان غربی، در مقام مورخی صاحب نظر و ناظر صحنه ادبیات و تئاتر کمونیستی شهرتی استوار به دست آورده است.”

نوشته زیر درنگی است بر آمده های این کتاب:

الکساندر بلوک، سرگی یسنین و ولادیمیر مایاکوفسکی

یورگن روله ( ۱۹۸۵ ـ ۱۹۱۴) با استناد به متون نویسندگان و شاعران ناراضی و منابع سال های اولیه انقلاب اکتبر و خاصه متن های رهبر آن لنین، نشان می دهد که چگونه قدرت بلشویکی با اتوریته ایدئولوژیک خود تبدیل به سلاخ خانه ادبیات روس و نویسندگان خلاق و مهم آن تبدیل می شود. این چهره از انقلاب اکتبر را برتراند راسل، که جزء اولین چهره های نامداری است که از غرب برای دیدن “کشور شوراها” به آن جا سفر کرده بود در سال ۱۹۲۰ در نامه ای برملا کرد. او، زمانی که انقلاب اکتبر به سه سالگی نرسیده به روسیه سفر کرد و نوشت: «بلشویسم، بوروکراسی استبدادی بسته‌ای است با نظام جاسوسی استادانه‌تر و وحشت‌انگیزتر از نظام تزاری.» (۲)

در همان سال های پر آشوب اولیه، سه شاعر که تمام عظمت و تراژدی انقلاب را تجربه کرده بودند: الکساندر بلوک، سرگی یسنین و ولادیمیر مایاکوفسکی، کارشان به دق مرگی و خودکشی رسید. این سه تن، که هر کدام پس از باور اولیه کمونیستی و دفاع جانانه از انقلاب، یکی پس از دیگری از اتوپیای اکتبر روگردان شدند. ابتدا بلوک با انتقاد از برداشت سیاسی در مورد شعر معروفش به نام “دوازده تن” نوشت “آنان که این شعر را سیاسی می بینند یا نسبت به هنر به شدت کورند و یا تا بناگوش در لجن سیاسی فرو رفته اند و یا آنکه دچار خباثتی شدیدند، فرقی نمیکند دوست شعر من اند یا دشمن آن.”

از آن پس الکساندر بلوک از انقلاب فاصله گرفت و در شرایط نامساعد زندگی “سلامتی اش لطمه دید” و تلاشش برای اجازه ی خروج از کشور بی نتیجه ماند.

گفته می شود پس از آن تا زمان مرگش که در چهل و یکمین سال زندگی اش اتفاق افتاد، تنها در یک مراسم عمومی سخنرانی کرد. بلوک در ۲۱ فوریه، سال روز تولد پوشکین با لحنی غمگین سخن گفت. او از پوشکین نقل قول کرد که “در دنیا شادکامی وجود ندارد، فقط آرامش و آزادی است. اما آرامش و آزادی از او دریغ می شود. البته آرامش خلاقانه و آزادی درونی و خلاقانه. غیر از این شاعر نمی تواند نفس بکشد”.

وگفت”زندگی مفهوم خود را از دست داده است. چند ماه پس از آن الکساندر بلوک چشم از جهان فرو بست.”

سرگی یسنین که خود را “آخرین شاعر روستا” می نامید و ایماژهای ظریف اشعارش طرفداران بی شماری داشت با شعری اینگونه که “سرزمینی که مرا زاده است مادر من است و من بلشویکم” به حمایت انقلاب برخاسته بود، پس از سرکوب جنبش دهقانان توسط حزب کمونیست، سرود:

“اکتبر سرد مرا فریفت” و پس از سرکوب دهقانان، به قول خود با جمهوری “بلوف” درافتاد و در حمایت دهقانان گفت:

ای شمایی که پوست بره به تن دارید،

قصاب اکنون کارد را برایتان تیز می کند،

شما فقط یک گله اید، یک گله

سرگی یسنین پس از آن، هدف انقلاب برای برابری را نیرنگ نامید، و با وجود محبوبیت زیادی که داشت، به بحرانی ناشی از چشم انداز تیره انقلاب گرفتار گردید و مدت ها در تنهایی به خودکشی اندیشید و سرانجام در سن سی سالگی (۱۹۲۵)  در یک روز تیره و تار ماه دسامبر در هتلی در شهر پتروگراد(لنینگراد – سن پترزبورگ)، رگ هایش را برید و با خونش نوشت:

دوست من بدرود! وقت رفتن است/ عزیزی که به سینه فشردمت …/ ابرو درهم مکش، محکم باش!/مرگ نویی نمی شناسد این زندگی،/ اما به رسم نو هم زندگی شدنی نیست.

اما هیچ کس باور نمی کرد پس از خودکشی یسنین، شاعر مهم دیگری که همواره در دیدگاه های پرولتری با یسنین در ستیز بود و در صحنه ی ادبیات رقیب او دانسته می شد، و پس از خودکشی او شعر وداع او را”به رسم نو هم زندگی شدنی نیست” مورد انتقاد قرار داده بود، به زندگی خود پایان دهد.

مایاکوفسکی از هفده سالگی به کمونیست ها پیوسته بود. بلشویکی تمام عیار که جوانان او را”کابوس بورژوازی” می دانستند چند سال پس از یسنین به راه او رفت اما نه با رگ زدن، او با آتش گلوله به قلبش به زندگی خود پایان داد.”

مایا کوفسکی که در سن بیست و پنج سالگی با انتشار “ابر شلوارپوش” همه را مسحور شاعری خود کرده بود، بعدها به فوتوریسم گرایش یافت و با رهبری این جنبش ادبی به دشمنی رئالیستها برخاست.

او در قصیده ای که به کلاسیکها و رئالیستها تاخته بود و به گورکی کنایه زده بود که رئالیستها را زیر پر و بال خود پنهان کرده ، آن را ـ شعرش را ـ برای لنین فرستاد بلکه خشنودی رهبرش را سبب شود. لنین که گرایش ادبی و هنری کلاسیک داشت با نوآوری های فوتوریسم مخالف بود، از اینرو قصیده مایا کوفسکی با خشم لنین مواجه شد”.  این بود که لنین که در آن زمان همه گوش به فرمان او بودند با نشر و تیراژ وسیع کتاب شعر مایاکوفسکی مخالفت کرد و لوناچارسکی وزیر فرهنگ را به خاطر امتیاز ویژه در نشر کتاب مایاکوفسکی و گرایشش به فوتوریسم مورد سرزنش قرار داد و آشکارا در کار سانسور کتاب وارد شد: “به عقیده من می بایست از میان ده اثر این چنینی فقط یکی چاپ شود. آن هم در ۱۵۰۰ نسخه برای کتابخانه ها و آدم های خاص” بعد از مرگ لنین فشار بر مایاکوفسکی بیشتر شد. گروه های فشار استالینی در نمایشگاه ها و محل های سخنرانی به مایاکوفسکی حمله می کرده و مانع فعالیت او می شدند. روزنامه ها علیه او مطلب می نوشتند و کار به جایی رسید که پلیس مخفی زندگی را بر او سخت کرد و بخش زیادی از آثار دست نوشت او را به گروگان گرفت.

مایاکوفسکی به زودی دچار همان بحران پرسپکتیوی شد که یسنین شده بود. پنج سال پس از خودکشی یسنین، او، روز ۱۴ آوریل ۱۹۳۰ در ۳۷ سالگی به پایان خط رسید و پیش از خودکشی، از یسنین به خاطر سرزنش خودکشی اش عذرخواهی کرد و نوشت “مردن غرق در الکل، بهتر از مردن از ملالت خاطر است” و با این کلمات با زندگی وداع گفت:

به قول معروف ماجرا تمام شد/زورق عشق/ در برخورد با زندگی شکست/ مدیون زندگی نماندم/ بیهوده است که بشمرم/ رنج ها/ دردها/ و ناکامی های هستی را/ بدرود.

در نابود کردن نویسندگان مستعدی که در نوشته های آنان بویی از فردیت و انتقاد از وضعیت شوروی به مشام آندری ژدانف می رسید، به سرعت افراد مورد نظر در لیست سیاه این چهره مخوف قرار می گرفتند و آنگاه تیرباران می شدند و یا برای بقیه عمر برای کار اجباری و مرگ به سیبری تبعید می شدند. اوسیپ مندلشتایم و ایزاک بابل از نمونه های مشهوری هستند که به خاطر ادبیات غیروفادارانه به استالین و حزبش تیرباران یا در سیبری به قتل رسیدند، اما پیش از قدرت تمام عیار استالین، بنیانگذار گروه آکمئیست ها که ماندلشتایم و آنا اخماتوا عضو آن گروه ادبی بودند، در زمان رهبری لنین به جرم خیانت به انقلاب بلشویکی تیرباران شد. گرمیلیوف که شاعری با دیدگاه های لیبرالی بود در دادگاه از عقایدش کوتاه نیامد و”سرانجام در سال ۱۹۲۱ در برابر جوخه ای بلشویکی قرار گرفت و تیرباران شد.” از گروه آکمئیست ها ولمبر خلبینکوف در سال ۱۹۲۴ بر اثر گرسنگی جان باخت و مارینا تسوتایوا در سال ۱۹۴۱ خودکشی کرد و آنا اخماتوا جان بدر برد.

آندری ژدانف (چپ) در کنار استالین

 

نمادهای ادبیات سوسیالیستی، تبعید و مرگ

تا سال ۱۹۹۱، زمان فروپاشی اتحاد شوروی، همواره در کشورهای عموما جهان سوم نمایندگان ادبیات رئالیسم سوسیالیستی، چهره هایی مانند گورکی و شلوخوف و فادیف، سرافیموویچ، آستروفسکی و چند تن دیگر را، به تبع تبلیغات شوروی، اسطوره های وفاداری و تعهد به سوسیالیسم می پنداشتند. اندک اخبار، یا منابع انتقادی از درون حکومت شوراها را هم باورمند خام اندیشانه چپ هوادار شوروی، با برچسب امپریالیستی و غربی، نمی پذیرفتند و به واقع خوش نمی داشتند با شنیدن آن صدها در” تخریب نویسندگان مظهر ادبیات سوسیالیستی، اتوپیای بلشویکی خود را مخدوش کنند. در این میان، حزب کمونیست شوروی جهت تحمیق هواداران جهانی اش نه از نویسندگان برگشته از بلشویسم سخن می گفت و نه تبعید و خودکشی و تیرباران آنان را عیان می ساخت.

در بخشی از کتاب ادبیات و انقلاب، یورگن روله در نوشته ای تحت عنوان “مراسم تدفین روشنفکری”، از نویسنده مشهور روس  ماکسیم گورکی، دوست رهبران سیاسی بلشویک ها  ـ لنین و استالین ـ چهره ای مخالف دستگاه خودکامه بلشویکی رو می کند. او با بررسی رمان ناتمام کلیم سامگین، برخلاف بسیاری از منتقدان آن را اثری بزرگ و در عین حال ضددیکتاتوری سوسیالیستی می نامد. او معتقد است این رمان همچون صخره ای گرانیتی در میان ادبیات شوروی دست نخورده باقی مانده است. به اعتقاد روله این رمان چهار جلدی تصفیه حسابی است با گذشته بلشویکی خود گورکی. در این رمان آدم ها به تعبیری قربانی تاریخند. گورکی که یک بار در سال ۱۹۲۱ به خاطر اختلاف با لنین به خارج تبعید شده بود در سال ۱۹۳۸ قصد داشت پس از انتشار کتاب کلیم سامگین که در آن آرمان خواهی انقلابی را به پرسش می گرفت، با اجازه استالین به خارج از کشور برود که چنان اجازه ای به او داده نشد. پس از آن اختلاف این دو بیشتر شد و بنا به تحقیق یورگن روله، گورکی که در سال ۱۹۳۶ درگذشت بر مبنای گزارش پلیس، توسط پلیس مخفی استالین مسموم شده بود.

در سال ۱۹۲۰ نویسنده ای به نام “یوگنی زامیاتین”رمانی منتشر کرد به نام “ما” که از دو سو سخت مورد توجه قرار گرفت. جهان غرب به سرعت نسبت به نبوغ او واکنش نشان داد و اثرش در سال ۱۹۲۵ به انگلیسی ترجمه شد و مورد استقبال نویسندگان و منتقدان قرار گرفت. در داخل کشور اما خشم دستگاه امنیتی و فرهنگی روسیه نسبت به این رمان بالا گرفت و جمعی از یاران قدیمی اش مثل گورکی از او و سبک پیشگویانه اش انتقاد کرده و دوستی شان به سردی گرایید بود. در کتاب ادبیات و انقلاب آمده است زامیاتین که مهندس کشتی سازی بود و در شورش معروف رزمناو پوتمکین در سال ۱۹۰۵ نقش یکی از رهبران را به عهده داشت و یک کمونیست قدیمی شمرده می شد، با همین رمان “ما” با پیشگویی داستانی و نبوغی شگفت انگیز دنیای “آینده بشریت” را ترسیم نمود. تم محوری رمان “خوشبختی بدون آزادی و آزادی بدون خوشبختی” را نشانه گرفت. یورگن روله ظرایف پیشگویانه این رمان را این گونه تعریف می کند:

“اگر امروزه این رمان را بخوانیم، از این همه پیشگویی های فنی و سیاسی که زامیاتین در سال ۱۹۲۰ مطرح کرده است دچار بهت و حیرت می شویم. پیشگویی های او از موشک های فضاپیما، جراحی مغز و موسیقی الکترونیک گرفته تا پلیس مخفی، پرده آهنین، انتخابات یک پارچه، اردوگاه های کار اجباری و اتاق های گاز” را در برمی گیرد. “این موهبت پیامبرگونه از کجا نصیب او شده بود؟”

در نهایت این رمان که می توانست بیانیه ای علیه توتالیتاریسم استالینی تلقی شود، همان گونه شد و فضای پلیسی در حوزه فرهنگ و ادبیات با حمله های مداوم روزنامه های حکومتی عرصه را بر زامیاتین تنگ کرد. به ویژه آن که او در انجمن نویسندگان روسیه حاضر نشد در آزار یکی از اعضای خود ـ تروتسکی ـ شریک شود. پس از آن زامیاتین به طور شگفتی انگیزی با نگارش یک نامه به استالین، او را راضی کرد تا از اشد مجازات ـ تیرباران او بگذرد و چنین شد و او که پیش تر دستنوشته هایش را به خارج منتقل کرده بود به پاریس رفت و چند سال بعد ـ ۱۹۳۹ ـ در آنجا درگذشت.

داستان زندگی الکساندر فادیف (رمان “گارد جوان” از او در سال های اولیه انقلاب ۵۷ در ایران شناخته شده بود) اما نوع دیگری بود. او پانزده سال دبیر اول انجمن نویسندگان شوروی بود و در سال های قدرت آندری ژدانف که در سرکوب فرهنگی و یکسان سازی ادبیات به رئالیسم سوسیالیستی، اهداف استالین را اعمال می کرد، توانسته بود به دبیر اول انجمن نویسندگان شوروی تبدیل شود. با چنین مقامی نویسندگی فادیف در میان مناسبات بورکراتیک زایل شد و از نظر ادبی فادیف دیگر نتوانست اثر قابل توجه ای به وجود آورد. تا این که فادیف” در کنگره بیستم از زبان خورشچف شنید که او ـ فادیف ـ چگونه استعداد نویسندگی خود را پای محراب خونین حزب استالینی قربانی کرده است.

پس از شنیدن این حرف فادیف به خانه رفت و بطری مشروب را به دست گرفت و دوازده روز را به مستی گذراند. … بعد دو بالش روی صورت خود گذاشت تا صدای اسلحه را خفه کند و گلوله ای به مغز خود شلیک کرد.

شولوخوف و دیگران

در میان پدیدآورندگان آثار کلاسیک در حمایت از کمونیسم روسی چند نام بیش از بقیه در جهان شناخته شده تر بودند، اما هر کدام از آنان نیز به نحوی از ادبیات حزبی و رئالیسم سفارشی حکومتی دست کشیده بودند، در حالی که تبلیغات جهانی حزب کمونیست شوروی در راستای وفاداری آنان بود. میخائیل شولوخوف یکی از مهم ترین آن هاست. شولوخوف نویسنده رمان دو هزار صفحه ی “دن آرام” پس از مرگ استالین فرصت یافت تا از دستگاه سرکوب استالین ـ ژدانف در کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی که دبیرکلی آن به دست خرشچف افتاده بود انتقاد کند. شولوخوف  در تصفیه حساب با دو دهه سیاست فرهنگی استالینی گفت:” کتاب های خوبی که در بیست سال اخیر در شوروی منتشر شده اند می توان با انگشت های دست شمرد. نزول وحشتناک ادبیات شوروی در دوران فرمانروایی استالین و ژدانوف وقتی به درستی درک می شود که سرنوشت خودکامگی را برای خود روشن کنیم.”

کتاب ادبیات و انقلاب نویسندگان روسیه نشان می دهد که دستگاه ژدانوفی فرهنگ شوروی، چگونه با سانسور شدید رمان معروف شولوخوف “دُن آرام” را با ایجاد تغییرات به نفع رئالیسم سوسیالیستی به اثر دیگری تبدیل کرده است؛ رئالیسم سوسیالیستی که خودِ دبیر اول انجمن نویسندگان نیز به درستی نمی دانست چه موجودی است! فادیف زمانی به شولوخوف نوشته بود “رئالیسم سوسیالیستی، مگرشیطان بداند یعنی چه؟

رئالیسم سوسیالیستی تزریق ایدئولوژی بود به تاریخ ادبیات، ادبیات فرمایشی در ستایش حزب کمونیست لنین و استالین. این شیوه، دستکاری در تاریخ ادبیات بود و به گفته یورگن روله “چیزی که از آن ماند بعدها هیچ جز تراژدی انسانی نبود.”

در کتاب ۳۰۰ صفحه ای ادبیات و انقلاب، نویسندگان روس، کتاب همچنین از سرنوشت دمیتری فورمانوف، لئونید لئونوف، کانستانتین فدین، فیودور گلاتکوف، یوری آلیشا، باریس پیلنیاک ، آنا اخماتوا، ایزاک بابل، بوریس پاسترناک، نیکلای استروفسکی، زوشچنکو، ایلیا ارنبورگ  و آثارشان  سخن می گوید.

پانویس ها:

۱ـ این کتاب در سال ۱۳۹۱ با ترجمه علی اصغر حداد از سوی نشر نی در تهران منتشر شد. دو کتاب دیگر یورگن روله ، نیز به ترجمه حداد انتشار یافته است.

۲- انقلاب اکتبر و روشنفکران، رامین جهانبگلو، به مناسبت صدمین سال انقلاب اکتبر. وبسایت رادیو فردا