نگاهی گذرا به فرهنگ ملت‌های گوناگون نشان می‌دهد که بیش‌تر شاعران، نویسندگان و هنرمندان، بعد از دگرگونی‌های بنیادی جامعه و رسیدن به استقلال ملی، دارای جهش‌های چشمگیر ادبی و هنری بوده‌اند. اگر نگوییم همه، بیش از نیمی از شیوه‌های نوین ادبی و هنری، حاصل نسل سوم هر دوره‌ی ادبی است. چنان چه برای مثال، اکتاویو پاز و کارلوس فوئنتس را نویسندگان نسل سوم آمریکای لاتین و یا به طور شاخص‌تر، مکزیک اعلام کرده‌اند.

به بیان دیگر، جیمز جویس، ویرجینیا وولف، ویلیام فاکنر، ارنست همینگوی، ساموئل بکت، مارگریت دوراس، آلن رب‌گریه و … نویسندگان و شاعران خلف پیشینیان خود هستند که به دلیل ضرورت‌های زمانه و وضعیت‌های موجود، دگرگونی‌های قابل توجهی در شیوه‌های ادبی به وجود آورده‌اند.

از میان ملت‌های آسیایی، ادبیات ملت ژاپن، جهش‌های قابل توجهی داشته است. جامعه‌ی فرهنگی ژاپن نویسندگان بزرگی به جهان معرفی کرده است همانند یاسوناری کاواباتا، یوکیو میشیما و اکوتاکاوا. چنان که ایران نیز، در گذر دهه‌های آینده، در آغاز معرفی نویسندگان و شاعرانی از نسل امروز به جهان است و امید می‌رود در آینده‌ای نه چندان دور، هم چون نیاکانشان حافظ، مولوی، فردوسی، خیام، هدایت و نیما، افتخار ادبیات فارسی در جهان باشند.

این قلم، به دلیل اهمیت دادن به اندیشه‌های نو، شیوه‌های نو و نگاه‌های تازه‌ی شاعران و نویسندگان و به ویژه خوانندگان نوجو، هم چنان که تا به حال کوشیده است شاعران و نویسندگان برجسته و نو جهان را معرفی کند، در این جستار نیز، به ادبیات ژاپن و معرفی نویسندگان آن می‌پردازد. امید که تفاهم سنت و تجدد و مقاله‌ی سیر تحولی ادبیات ژاپن۱، معرفی یاسوناریکاواباتا۲ و رینو سوکه اگوتاکاوا۳، یوکیو میشیما۴ همراه با یادداشت گابریل گارسیا مارکز۵، گامی به سوی شناخت و جذب ادبیات ژاپن، که به فرهنگ ایران نزدیکی‌هایی دارد، برداشته شده باشد.

تحول اندیشه و ادبیات

ژاپن امروز برای مردم ما دیگر آن سرزمین افسانه‌ای آفتاب تابان، با مردمی کیمونوپوش، در خانه‌های خیزرانی و چوبی نیست؛ کشوری است پیشرفته که از طریق وسیله‌های الکترونیکی، به ویژه رادیوهای ترانزیستوری، تا اعماق روستاهای ایران نفوذ کرده و با فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی تا حدودی شناخته شده است، اما این شناخت، به دور از فرهنگ و دریافت عامل‌های پیشرفت اندیشه، به ویژه در زمینه‌ی ادبیات و هنر بوده است.

می‌گویند صد سال از هنگامی می‌گذرد که ایرانی‌ها و ژاپنی‌ها درهای سرزمینشان را به روی اندیشه‌های غربی و شیوه‌های نوین ادبی و هنری گشوده‌اند، اما در طول این سده ـ که فرایند پیشرفت آن، دهه به دهه، با سده‌های پیش بس متفاوت است ـ ژاپنی‌ها توانسته‌اند تکنولوژی غرب را، همراه با نظام‌های دیگر پیشرفت، فرهنگ، ادبیات، فلسفه، علوم و سبک‌های اندیشه به گونه‌ای بپذیرند که در فرایند ساختارهای اجتماعی ژاپن، بازده‌ای سازنده داشته باشد. در صورتی که مردم ژاپن، حتا بیش از ما ایرانیان، وابسته به سنت‌های نیاکان خود بوده‌اند و هستند و ضابطه‌های عشیره‌ای ـ قبیله‌ای‌شان به مراتب بیش‌تر از ایرانی‌ها است.

ژاپن امروز کشوری است که بسیاری از وسیله‌های الکترونیکی بازارهای تجارت جهان را به خود اختصاص داده و در تولید ـ و نه حتا تدوین ـ سر رقابت با اروپا و آمریکا دارد.

ژاپن سرزمینی است با موقعیتی بس متفاوت با کشورهای دیگر دنیا. زمینه‌های رشد و پیشرفت، آن چنان در این سرزمین آفتاب تابان دیروز و عرصه‌ی تکنولوژی درخشان امروز، مهیا است که بسیاری از جامعه‌شناسان و مردم‌شناسان دنیا را با حیرت رو به رو کرده است.

در جایی خواندم که یک جامعه‌شناس آمریکایی، پس از سال‌ها پژوهش در جامعه‌های گوناگون ژاپن، به ویژه در توکیو، اظهار کرده بود که هیچ کدام از ساختارهای اجتماعی معمول مردم‌شناسی دنیا با جامعه‌ی ژاپن، قابل انطباق نیست.

مردم ژاپن در بیرون از خانه، در اجتماع‌های شلوغ، در سر کار، از کنش و واکنش‌هایی برخوردارند که نه تنها سرعت و ابتکار آن‌ها را در هیچ جای دیگر نمی‌توان دید، که در بسیاری از خانه‌های همان جامعه و حتا همان آدم‌ها هم به ندرت رویت می‌شود. ژاپنی‌ها در خانه، انسان‌هایی هستند با ادب و سنت‌های کاملی که از نیاکانشان به ارث برده‌اند. رفتار و کردار آرام و منش کهن‌‌مآبانه‌ای دارند که هر حرکتشان، خارجیان را به خلسه‌ای لاهوتی فرو می‌برد.

در واقع هنوز بسیاری از صحنه‌های فیلم‌های هیرویوکی کوبایاشی را ـ که افسانه‌ها و تاریخ کهن ژاپن را نشان می‌دهد ـ می‌توان در خانه‌های امروز ژاپنی‌ها دید. دقت و ظرافت فنی غیرقابل تحمل، توأم با صبر و حوصله‌ی یک سامورایی، آن چنان با زندگی آن‌ها عجین شده که همانند آن را ما تنها در فیلم‌های اکیرا کورساوا دیده‌ایم. گویی بر همه چیز، غباری از تمدن امپراتوری ادو نشسته که در بیرون از درهای بسته، تابشی رویایی می‌یابد. جنب و جوشی دیده می‌شود وصف‌ناپذیر. همه چیز با همان نظم، انضباط، دقت و خستگی‌ناپذیری ماشین توأم است. گویی دیگر با انسان ژاپنی با آن فرهنگ و تمدن کهن، رو به رو نیستی؛ انگاری افسانه‌ی انسان ماشینی تحقق یافته است.

ریشه و علت‌های این هماهنگی ـ توازن (در عین تضاد آشکار) در چیست؟ در چه بوده است؟

آن چه در یک نظر کلی می‌توان گفت: برخورد اصولی و دریافت صحیح با پیشرفت‌های فرهنگی خارج از ژاپن بوده است. برخورد با دست‌مایه‌هایی که روشنفکران و اندیشمندان ژاپن از دیرباز پیگیر آن بوده‌اند و آن را نسل به نسل دنبال کرده‌اند.

در واقع زمینه‌های آغازین پیشرفت و برخورد با فرهنگ بیگانه، در ایران و ژاپن هم‌سان و هم‌زمان بوده است. ما در فرهنگ ایران، نمونه‌ی شخصیت‌هایی هم چون موتوری و بعد از او موری را که مقاله‌ی سیر تحولیِ اندیشه و ادبیات به آن‌ها اشاره می‌شود، داشته‌ایم اما آن را به دلیل‌هایی ـ که جای بحث آن در حوصله‌ی این مطلب  نیست ـ  ادامه نداده‌ایم.

زمانی که اثرهای گی دو موپاسان نویسنده‌ی فرانسوی در ژاپن منتشر شد و شهرت فراوانی به دست آورد، هنرمندان فرانسوی از اهمیت ویژه‌ی نقاشان امپرسیونیست و مکتب پاریس در ژاپن حرف می‌زدند. یعنی ژاپن در طول چند دهه دیگر آن کشور افسانه‌ای آفتاب تابان نبود. توانسته بود فرهنگ و ادبیات خود را به دیگران نیز بشناساند.

سی سال پیش از این که موپاسان و دیگران از شهرت و محبوبیت در ژاپن برخوردار شوند، یک ایتالیایی نخستین مجله‌ی ژاپنی را به زبان انگلیسی منتشر کرد و در یوکوهوما یک آتلیه‌ی عکاسی افتتاح شد و سبب گشت که تصور و برداشت روشنفکران غرب، شکل واقع‌گرایانه‌ای به خود بگیرد و جامعه‌ی فرهنگی ژاپن، بازتابی فراتر از دستگاه‌های عکاسی، موتوری و ساعت‌های کوارتز داشته باشد.

هنگامی که ژاپنی‌ها اثرهای مارسل پروست، ژان پل سارتر، البر کامو، الن رب‌گریه و … را ترجمه می‌کردند نه ما شناختی از نویسندگان و شاعران امروز ژاپن داشتیم و نه حتا فرانسوی‌ها که اثرهایشان ترجمه شده بود.

از نظر ما ژاپن هنوز در همان حالت رازآمیزش باقی مانده بود. مرکز جهان، اروپا بود که در اندک زمانی پس از جنگ جهانی اول جای خود را به آمریکا داد، اما زمانی که روشنفکران اروپا، تنها برزیل را می‌شناختند، آمریکایی‌ها به واقعیت وجود ژاپنی‌ها پی بردند و وقتی پایگاه پرل هاربر در زیر بمب‌های ژاپنی‌ها نابود شد، ناگزیر به پذیرفتن آن‌ها شدند. در نظر فرانسوی‌ها، انگلیسی‌ها، آمریکایی‌ها و روس‌ها که متفقان را تشکیل می‌دادند، عملیات ژاپنی‌ها در اقیانوس آرام در واقع یک فیلم تارزانی بود که بعدها، دستمایه‌ی سینمای هالیوود شد. فیلم‌هایی که درونمایه‌ی همه‌ی آن‌ها یکی بود. مردانی سفیدپوست و شریف در جنگ‌های مسموم و عفن، دنبال زردپوست‌ها می‌گشتند. (نمونه‌ی بارز آن فیلم جهنم در اقیانوس آرام با بازی لی ماروین و توشیرو میفونه که بارها در ایران به نمایش درآمده و از تلویزیون پخش شده است.)

همه‌ی ما امروز نام‌های هوندا، نیکون، سیکو و …. را به خوبی می‌شناسیم، اما انگشت‌شمارند کسانی که بیش‌تر از نام دو سینماگر (اکیرا کورساوا، هیرویوکی کوبایاشی)، چند نویسنده، آن هم هر کدام تنها با یکی دو کتاب (اگوتاکاوا، می‌شیما و …) و یک هنرپیشه (توشیرو میفونه) ژاپنی را بشناسند. در صورتی که برای شناخت یک سرزمین نخست باید فرهنگ آن را شناخت.

همان طور که اشاره شد ژاپن دیگر آن سرزمین افسانه‌ای آفتاب تابان نیست و فرهنگ و ادبیات آن، هم‌زمان و هم‌گام با دیگر کشورهای پیشرفته‌ی دنیا، رشد کرده است و در بیرون از مرزهای خود مطرح شده است، اما در سرزمینی که امروز کم و بیش ادبیات اغلب کشورهای دنیا، به ویژه کشورهای آمریکای لاتین، دست کم معرفی شده است، جای تأسف است که از ادبیات ژاپن خبر چندانی نیست و برخورد با سینمای آن، آن هم با دو سینماگر قدیمی و بیش‌تر از جنبه‌ی ظاهری، بوده است. جای تأسف را، هم از این نظر که ژاپن به جهت تکنولوژی، بازتاب درخشانی در این سرزمین داشته است به کار می‌برم و هم به جهت این که به هر حال ما به ژاپنی‌ها، به دلیل‌های بسیاری خیلی نزدیک‌تر هستیم تا به کشورهای غربی. مفهوم‌های شرقی که هر دو ملت از آن غنی هستند، می‌تواند بهترین دلیل برای تفاهم دو فرهنگ باشد. پس با این امید که بتوانیم در جستار‌های آینده، به ادبیات ژاپن ـ دست کم بارزترین آن‌ها  ـ بپردازیم، در این جستار به همین اندک بسنده می‌کنیم و امیدواریم خواننده دریابد که اگر تحول عظیمی در صنعت و تکنولوژی ژاپن می‌بیند که نشانه‌هایش در هر کجا دیده می‌شود، آن مدیون پیشرفت فرهنگ آن است. چرا که ادبیات امروز ژاپن، چیزی از پیشرفته‌ترین ادبیات جهان کم ندارد و چنان است که مارکز با شناخت جزیی از آن، یک سال، هیچ چیز جز رمان‌ها و داستان‌های ژاپنی نمی‌خواند و آرزوی نوشتن رمانی هم چون خانه‌ی زیبارویان خفته، اثر کاواباتا را می‌کند و در بازگشت از سفری که به ژاپن داشته است، در پرسش‌نامه‌ی ویژه‌ی فرودگاه خود را چنین معرفی می‌کند:

گابریل گارسیا مارکز، نویسنده‌ی ژاپنی، ۹۲ ساله.

پانویس ها:

  • سیر تحولی ادبیات ژاپن، نوشته‌ی ریوجی ناکامورا، ترجمه‌ی بهمن شاکری، دو هفته‌نامه‌ی گردون، شماره‌ی ۱۹ و ۲۰، یکم مهر ۱۳۷۰.
  • کاواباتا، گواه زیبایی، زندگی، خلاقیت، نوشته‌ی سولانژ لیتوان سیمون، ترجمه‌ی ناهید فروغان.
  • اکوتاگاوا لبخندی بر کمدی پایان‌ناپذیر انسانی، نوشته‌ی موریس پین‌ژو، ترجمه‌ی ناهید فروغان.
  • میشیما عمیقا یک نویسنده بود، ترجمه و تلخیص اختر اعتمادی.
  • خودکشی نویسندگان، نوشته‌ی گابریل گارسیا مارکز، ترجمه‌ی بهمن شاکری.