کارکرد حرف (نویسه) در شعر شهروز رشید
شعر ایکاروس (از دفتر مرثیههای برلنی – ۱۳۷۸- چاپ شده در کتاب هرگز، گزینهی اشعار، نشر دات، تهران۱۳۸۳) در سه پاره ی الف، لام و میم سروده شده است. این کتاب هم چنین دربرگیرندهی سه شعر با عنوان های الف، لام و میم از دفتر دایرهها و هرگز – ۱۳۷۴- است.
حروف مقطعه در چندین سوره از قرآن بهکار رفتهاند. اهل تفسیر در مورد کارکرد این حروف نظر یکسانی ندارند. آنچه مورد توافق است رازوارگی این حروف است اما نوع و دلیل رازوارگی بر کسی آشکار نیست. شاید ساده ترین نگاه که بی نیاز از جست و جو و تحلیل است این باشد که این حروف را تصادفی قلمداد کنیم. حروفی که به طور تصادفی و بی هیچ قصد قبلی کنار هم قرار گرفته اند. در شعر شهروز رشید نمیتوان این کار برد را تصادفی شمرد چون عین همین حروف پیش تر در قرآن به کار رفته است. پس پیش از هر چیز باید نوعی تلمیح به قرآن را پیش چشم آورد. در سه شعر دفتر دایره ها و هرگز- ۱۳۷۴- بجز عناوین شعرها، نشانه ی دیگری از چنین تلمیحی به چشم نمیخورد. به نظر می رسد شاعر به وجه دیگری از این حروف نظر داشته است یعنی به شمایل آنها. الف شعری ست در ستایش انسان.
الف
اگر خورشید بر گردهی کوه بمیرد
و دریا در دهان ماهی
اگر ماه بشکند بر شقیقهی شب
و آسمان بر فطرت آبی
اگر سکوت، سنگ شود
و سنگ، آخرین فریاد بی پناهیِ زمین
اگر لحظهی احتضار در تنگیِ تنهایی نگنجد
تو لبخند دلفریب کدام تسلی
خواهی بود؟
انسان من!
در این شعر، الف نمادی ست از انسان، راست قامت، بشکوه و توانمند که حتی وقتی خورشید و دریا و ماه و آسمان بمیرند، در لحظه ی احتضار، با لبخندی تسلی می بخشد. در شعر لام باز هم شکل حرف (صورت نوشتاری واج) است که به طناب دار تشبیه شده است یا طناب دار است که به حرف لام.
لام
لام طناب دار است
در بغداد گلویم مبارک نبود
که در بلخ
زنی زیتونی
مرا میگرید.
ای روبهان سرمست خرمایی رنگ تاکستان
روز سعادت مرا به یاد ندارید؟
ای طوطیان خوش حافظهی هند!
رابطه ی عنوان با محتوای شعر در حدی ست که نمی توان گفت آیا عنوان برای شعر انتخاب شده یا شعر تصویرسازی عنوان است؟ در عینحال اشاره به داستان طوطی و بازرگان این شعر را به شعر نخست (الف) ربط میدهد. گویی شاعر در اینجا دارد همان لحظه ی احتضاری را یادآوری میکند که در شعر نخست توصیف کرده بود و از یارانش- طوطیان خوش حافظه ی هند- لبخند دلفریب تسلی بخش میطلبد. دریغ که آنان روز سعادت او را به یاد ندارند. اگر این ارتباط را بپذیریم پس میتوان گفت، این حروف مقطعه به کمک تلمیح در شعر رشید به هم مرتبط شده اند و آن حروف منفصل و جدا افتاده نیستند. در شعر میم وجه سومی از حرف به کار نوشتن شعر آمده است: تداعی. حرف میم واژه ی مادر را تداعی کرده و واژهی مادر، خود مادر را احضار کرده است.
میم
میم
مادر است
گردن نهاده ی همیشه و هنوز
نقره ی سرد روزهای تفته است و
صبور شب های حنایی
بر گرده ات چه نهاده یی
که قامت شکسته می روی
و خنکای دلت
کدام خاطره ی ناسیراب و سوزان را میجوید؟
رشید این سه حرف را به سه شیوه به شعر بدل میکند. الف را از طریق استعاره، لام را به واسطه ی تشبیه و میم را از روی تداعی. در عینحال، ترتیب و توالی این سه حرف نیز واژه ی الم را می سازد که به معنای درد است.
شعر نسبتاً بلند ایکاروس در سه بخش سروده شده است: الف، لام و میم. الف یادکرد گذشته است. لام وصف امروز است و میم، دغدغهی آینده.
الف دیباچه ای دارد که با شعر آغاز میشود و به شاعر میرسد. پس از این دیباچه، شاعر کودکی و جوانی را یاد میکند. در اینجا به نظر می رسد که الف آن انسان راست قامت، بشکوه و توانمند نیست. الف نماد آغاز است، حرف نخست الفبا، کودکی:
کودکیام با مجری عقیق و فیروزه و اطلس رفت
و سماورهای بعدازظهر
و هفتسالگی دنیا
و خواهران شبهای حنایی
ایکاروس، کودکی اش را از دست داده است. کودکی اش با این خاطرات کهنسال و اشیای قدیمی او را ترک کرده است. در بند بعد مهاجری ست که:
نه خشتی بر خشت نهاده بودم
نه سنگی بر سنگ
در پوستی بیگانه می چرخیدم
در خانه ی غیر
در حضوری شرمآگین، در خارزاران خشک بغضی سمج
این تصویر جوانی ست. جوانی که نتیجهی تکاپوی خویش را قابلاعتنا نمیبیند. خود را در این جهان و حتی در پوست خود بیگانه میبیند. آیا اوست که در پوست خودش بیگانه است یا پوستی بیگانه بر تن خود پوشانده است؟ هر چه باشد درنتیجه چندان فرقی ندارد. او با محیط اطرافش بیگانه است. این بند با تصویری پیشگویانه از مرگ به پایان میرسد:
در خانه ی عنکبوتان چالاک
دیگر فرصت آنم نیست که پیشانیام را مرتب کنم
به دیار تاریک سایه ها خواهم رفت، به سال و ساعتی
که ماه و میدانچه و باد، خاطرم را انکار میکنند.
لام
در این بند شاعر که با ایکاروس اسطوره ای همذات پنداری میکند چراغکهای محتضر مرداب را میجوید درحالیکه خوی های اضطراب او را میجویند. به عبارت دیگر، اضطراب جست و جو او را که در پی اندک نشانه ای از روشناییست در خود گرفته است. لام تصویر بزرگ سالی ست، بازتاب راه طی شده تا زمان حال، زمانی که در آن:
شیشهها پیر شدهاند
و ملال
رگهای شیطنت را پی میکند.
میم
در این بند شاعر نخست تأملی میکند بر زندگی ای که از سر گذرانده است. موقعیت خود را میسنجد و در آن اندیشه میکند:
همیشه این جا بوده ام:
در ساحل این رود که گله های گاهی سفید موج و
طناب آبی آب را با خود میبرد
ارس یا گنگ، راین یا دانوب
میسی سیپی یا تیمز
همیشه در این سو بودهام
در سوی بی تو بودن
سوی هبوط
او که خود را در سوی هبوط میبیند لاجرم به پرواز میاندیشد. میخواهد به سوی او فرا برود ولی تشویش، وحشت و میل سقوط را در خود حس میکند. گویی پیشاپیش میداند که پایان بخش این بلندپروازی جز سقوط نیست. او در اشتیاق رسیدن به ارض موعود است و آرزوی قطاری دارد که در ایستگاهی منتظرش باشد. قطاری که او بر اولین صندلی اش بنشیند و در دایره ی زمین بچرخد. در بند پایانی گویی شاعر پرواز را استعاره ای از شعر گرفته است که نبودش باران عقرب است و دوری آسمان. در پایان، عروج و سقوط را به فردا حواله میدهد:
همیشه احساس کرده ام:
امروز نه
فردا پرپر خواهم شد.
این شعر، به رغم این که نام ایکاروس بر خود دارد بازسرایی ایکاروس نیست. شاعر از این اسطوره وام گرفته تا اسطوره ی خودش را خلق کند. اسطوره ی شاعری که از هستی جدا افتاده ی خود در رنج است و میخواهد از وضعیت هبوط رها شود و راه رهایی را در پرواز بر بالهای شعر میجوید. پروازی که سرشار از وسوسه و هراس سقوط است. این پرواز در آینده انجام خواهد شد و بهایش پرپرشدن شاعر خواهد بود. پرپرشدن را میتوان استعاره ای از پراکندگی گرفت. گویی پرواز شاعر تکثیر خواهد شد و چون پرهای پرنده ای در پرواز به این سوی و آن سوی خواهد رفت.