عیدی نعمتی، شاعر ایرانی که سالیانی دراز در تبعید در شهر تورنتو کانادا زندگی میکرد، چشم بر جهان ما فروبست. نعمتی که در آقاجاری، در یک خانواده کارگری متولد شده بود یکی از نسل شاعران آرزومند بود که نقشی از آرزوهایشان را در انقلاب دیدند، اما جز زندان و اعدام و تبعید سهمی از زندگی نبردند. شعر نعمتی بیانگر آرزوهای ساده اما دیریاب او برای جهان است.
عیدی نعمتی شاعر تبعیدی
وقتی آرزوها مشترک باشد، ممکن است شکل بیان آنها هم یکسان باشد. عیدی نعمتی، یک شاعر تبعیدی بود، زبان او در شعر هم زبان شعر تبعید در فاصله بین سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۷۵ است: زبان ساده اما اثرگذار مبتنی بر پیشنهادهای احمد شاملو در شعر فارسی و با مایه هایی از طبیعتگرایی و تمثیلسازیهای آشنا که بیانگر آرزوهای نیک و امید به آینده است:
دست دراز میکنم
از دلِ این شب
ستاره ای بر میدارم
پرتاب می کنم
تا ژرفای اقیانوسی که نمیدانم نامش چیست
فردا
در ساحل زندگی
کودکی ستارهای خواهد یافت
با شادی کودکانه
آن را به خانه ای خواهد برد
که در کوچههای آن
سرود زندگی به زبانی دیگر
ترانه نسلی میشود
که شبها
چشم به آسمانِ زندگی
پیجوی ستارهی خود هستند
این سطرها زندگینامه و شرح حال او و بیانگر درک او از شعر است. در برنامههای شب شعری که در تورنتو و در جاهای دیگر برای او برگزار میکردند، عیدی نعمتی همواره به این شکل معرفی میشد:
“در فضایی که بوی بابونه وُ نفت میداد، دنیا را نظاره میکردم و برای فهم زندگی به کتاب پناه میبردم. از آنجا که در جوامع استبدادزده، دیواری مرز هنر و ادبیات را از سیاست جدا نمیکند، سر بر بالش سیاست گذاشتم و خوابهای آشفته که تا هماکنون نیز ادامه دارد شروع شد. چند سالی نیز به گفته زنده یاد بهآذین مهمان آقایان بودم. آنگاه که روی موج صدای مردم به ساحل زندگی باز آمدم، هنوز عرقها خشک نشده آوارهی دنیا شدم. در تمام این سالها شعر همدم و همراه من بوده در گذر از چم وُ خم روزگار. اگر تاریخ از رویدادها فاصله میگیرد تا آن را بازگو کند، هنر و ادبیات از درون با هستی و گذران آدمی سروُ کار دارد و شعر نزدیکترین و درونیترین روایتگر آدمیست.”
از عیدی نعمتی چهار مجموعه شعر برای ادبیات تبعید ایران باقی مانده است:
«چقدر سوراخ روی این دیوار است» ( ۲۰۰۸)، «صمیمیتهای غارت شده» ( ۲۰۱۲)، «باد از پسِ پلکِ یاد میوزد» ( ۲۰۱۴) و سرانجام: «آخرین انار پاییز» که نشر زاگرس دو سال پیش از درگذشت او منتشر کرد و مراسمی برای رونمایی و معرفی این کتاب به همت زاگرس و پشتیبانی شهروند برگزار شد.
حسین دولتآبادی، نویسنده مقیم پاریس با اشاره به اشعار عیدی نعمتی در معرفی شاخه ای از شعر تبعید مینویسد:
«هرچند این اشعار دنیای جدیدی را کشف نمیکنند، دنیای آنها که همانا دردها و مسائل مشترک آدمها است (…)، اما هنر آنها در این است که احساسات، خشم، بغض و نفرت، یا درک و دریافت و باور همگانی از این معضل و درد مشترک سیاسی، اجتماعی و یا فرهنگی را به زیباترین شکل کلامی میسرایند و پذیرش عام مییابند:»
چقدر ساده/ اتفاق افتاد /بادی وزید /گلی پرپر شد /و پیراهنت/تنها ماند /روی بند زندگی
حسین دولتآبادی درک خود از «پیراهن» در این شعر را به این شکل بیان میکند:
«پیراهن تنها، یادآور بقچه لباسهای اعدام شدگانی است که به خانواده آنها باز پس میدادند، باری، مادری گره بقچه را میگشاید، پیراهن نوجوانش را در خلوت خانه میبوید و به پهنای صورتش اشک میریزد؟ کسیچه میداند؟»
اشعار عیدی نعمتی چنین اشعاری اند: شعری برای انسانهای آرزومند با زبان و تاریخی مشترک. تاریخ تبعید. شاعرانی که با هم مسابقه نمیدهند، در پی ایجاد صفحهای برای خود در ویکیپدیا نیستند، اشعار آن ها و خبر رونمایی کتاب هایشان به طور زنجیرهای در رسانههای اصلاحطلب تا امنیتی تکثیر نمیشود، حتی ممکن است از تاریخ تولد و وفات آنها اطلاع دقیقی در دست نباشد، اما در حافظه ادبی همنسلان خود حضور دارند.
این سطرها از شعر عیدی نعمتی در وصف دیواری ست که بر سینه آن انسانهایی را تیرباران کردهاند و در حافظه ادبیات تبعید باقی مانده است:
چقدر سوراخ روی این دیوار است
و گوش که بر دیوار میگذارم
صدای رودخانه میآید
صدای بال بال زدن پرندگان
صدای انسان میآید
فریادهای تکه تکه شده
چقدر نام روی این دیوار است
و چقدر مثل هم گُر گرفتهاند نامها
چقدر چهره روی این دیوار است
چقدر سوراخ روی این دیوار است