سراشیب زمان
انگار همین دیروز بود که برای نخستینبار در فرودگاه اسلو او را دیدار کردم و در بین راه تا خانه، از ناگواریهای زیستن در سایه شمشیر و سانسور، بازجویی و تهدید، پیگرد و بازداشت و سرانجام ناپدیدی زندهیاد «محمد مختاری» برایم تعریف کرد. انگار بعد از پانزده سال زندگی در مهاجرت اجباری سرانجام رکابزنان خود را به اسب مرگ رساند تا سفری داشته باشد به دنیای ذهن تا ناشناختهی آنسوی مرگ را هم کشف کند. یکسال از آغاز سفر عینی او به جهان ذهنی میگذرد و چه زود گذشت.
در خواب که دیدارش میکنم، هرگز از کشف و شهودش در آن جهان نپرسیدم، اما او انگار چون سایهای هماره در کنار من است و صفحهآرایی مجلهی «آفتاب» را آنگونه که خود دوست داشت، انجام میدهد. میگوید: شمارهی نوزده «جُنگ زمان» اگرچه از نظر ظاهر مانند همیشه است، اما درونمایهاش من را به یاد مجلهی «آفتاب» میاندازد که دوستش داشتم. آخر دوستان نامآشنایی که برای شماره نوزده «جُنگ زمان» مطلب فرستاده بودند، نزد او که در بیمارستان بود، گله کرده بودند که عباس قصد ندارد مطلب ما را چاپ کند. به او گفتم: از خودت آموختم که باید در مجله را به روی جوانان و کسانی که توشهای در انبان دارند، اما میدانی برای عرضهی آن نمییابند، گشود تا یقین گمشدهشان را بیابند. بنابراین در کنار نام سرآمدان ادبیات، اثر کسانی را چاپ و منتشر کردم که اگرچه نامآشنا نیستند، اما چنین مینماید که در انبانشان توشهی دندانگیری دارند. کوتاه، آرام و مهربانانه گفت: “هر کاری که خودت صلاح
میدانی انجام بده.”
صدایش چنان آرام شد که سراشیبی زمان به سوی مرگ را دریافتم. به خودم گفتم: “منصور حتا مرگ را هم به سُخره گرفته است و هرگز شاید پاسخ این پرسش را نخواهد داد که از کجا آمدهای؟” چراکه نیک میدانم مانند بسیارانی در برابر مرگ، به سکوت انگشت بر لب ندارد. کسانی که به مرگ میگویند: “تو بگو حال کجا خواهم رفت؟
منصور کوشان از پلشتیهای زندگی گله داشت، اما میشناختشان و همین شناخت هم موجب برخورد آگاهانهی او میشد با زندگی و مرگ. در سالهای مهاجرت اجباری تنهایی او را میآزرد و رنجاش میداد. شکوهی او از این تنهایی را در جملهی زیر که در گوشم زمزمه میکرد میشود دریافت: “در اینجا سخنی که به دردم بخورد نشنیدم. سکوتی هم که مرا تا لب دریا ببرد نیافتم.” شاید اکنون کنار آب و سکوتی که برایش فراهم شده، چیز به درد خوری بشنود.
***
دوستان و خانواده برای بزرگداشت نام او و برای یادمان یکسال سفرش به جهان ذهنی، گرد آمدند تا با او همپیمان شوند که در مبارزه علیه سانسور، چنانچه او خود لحظهای دست از تلاش برنداشت، از هیچ تلاشی فروگزار نخواهند بود. سالن موزهی هنر شهر استاوانگر واقع در جنوبغربی نروژ، چنان تزیین شده بود که انگار خودش بر چگونگی کارها نظارت داشته است.
در بخش نخست برنامه، بردیا، پسر زندهیاد منصور کوشان، از پدر گفت و آموزههایی که آویز گوش او است. از پدر گفت و راه و رسمی که به او آموخته تا زندگی را دریابد و نه مرگ، شادی را دریابد و نه اندوه را. او در سخنان کوتاه خود که عاری بود از هرگونه آلایش چنین گفت:
«بابا برای من انسانی بود خاص و متفاوت. انسانی با تلاش خستگیناپذیر. نویسندهای متعهد که بودن بدون تلاش برای بهتر کردن موقعیت انسان و انسانیت را بودن نمیدید.
الگویی بود؛ نهتنها برای من و یا دیگران، بلکه هر انسانی که فرصت بودن را معجزهای زیبا و سفری عاشقانه میپندارد. برای پدرم، کوچکترین تلخی تراژدی بود. شادی برای او یک زندگی، دوست عاشق و یک عاشق برایش خدا بود.
پدرم انسانی بود به شدت ظریف در فکر و احساس، اما تند و بیپرده در متن و سخن. او ضرورت نوشتن را دلیل بودناش میدانست.
از او آموختم که ما انسانها به دلیل فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی، به دلیل حضور دستگاههای ناعادلانه و غیرانسانی و سرانجام به خاطر شادیهای زودگذر، از مفهوم انسان بودن، دور میشویم. به همین خاطر هم آموختم که برای انسان واقعی بودن باید هر روز دوباره و چندباره تصمیم بگیرم؛ تصمیم برای بهتر شدن موقعیت اکنونام به هرگونه که دوست دارم و استفاده درست از آن.
امروز هم ما گرد هم آمدهایم تا فرصت شناختاش را جشن بگیریم. شناخت او موجب شده تا خواندن اثرهای بسیار او را بارها بخوانیم و حضور ذهنیاش را احساس کنیم.
با سپاس.»
در بخش دوم، خنیا، دختر زندهیاد منصور کوشان، فریاد دل را در آوای موسیقی به گوش پدر رساند. او با نواختن قطعهای با ویولن آلتو با پدر همراه شد تا در سفر ذهنی خویش، ما را هم نزد منصور ببرد که برد.
در قسمت سوم، نوبت به من رسید تا برای حاضران بگویم که منصور چرا به نروژ آمد که در سال پیش در کتابی با نام «واهمهی نوشتن» که برای نکوداشت او و در زمان حیات منصور تهیه کردم، توضیح دادهام. گفتم که دغدغهی اصلی منصور کوشان سانسور بود و مبارزه برای آزادی بیان بی حصر و استثنا برای همگان. گفتم که منصور گفته: «هر واژه یک ثروت است و سانسور هر واژه، یک فاجعه، یک گام به سوی فقر و توحش. انسان بدون داشتن واژه، برابر است با انسان پیش از دورهی کهنه سنگی که هنوز ارتباط کلامی را نشناخته بود. انسان هر چه بیشتر واژه داشته باشد، متمدنتر است. تمدن چیزی مگر انباشت واژهها نیست.»
در ارتباط با رفتارها و استانداردهای دوگانهای که نزد برخی از ما یافت میشود، او گفته است: «تو آزادی هر طور که دوست داری و میخواهی گفتار و کردار و پندار داشته باشی و زندگی کنی، اما بدان تا زمانی که نام و چهرهی خود و دیگران را پنهان میکنی، هرگز به آزادی نخواهی رسید.»
سرانجام سخن را با این نقل قول از او به پایان بردم که: «شمع را نسیمی خاموش میکند، اما اگر ما برای پیکار با سیاهی و تباهی شمعهایمان را کنار هم بگذاریم، مشعلی میشود که نهتنها نسیم که باد هم نمیتواند خاموشاش کند. پس در روشنای مشعل، تاریکی که نماد دیکتاتوری است صحنه را برای نور و روشنایی که نماد خردورزی و معرفت است، ترک میکند و آزادی نیز بال خواهد گسترد.»
اکنون نوبت به هموندان منصور در کانون نویسندگان رسیده بود تا با او همپیمان شوند که دست از مبارزه علیه سانسور برنخواهند داشت. پس پیامهای کانون نویسندگان ایران و کانون نویسندگان ایران (در تبعید) که به همین خاطر و برای نکوداشت یاد او پس از یکسال سفر عینی او به جهان ذهنی صادر شده بود، توسط دوست وفادار منصور، نسرین مدنی قصهنویس ایرانی مقیم سوئد خوانده شد. متن پیامها:
پیام کانون نویسندگان ایران به مناسبت نخستین سالگرد درگذشت منصور کوشان
نویسندهای که به آرمان و قلم خود متعهد باشد، در هیچ شرایطی از پای نمینشیند و قلم بر زمین نمیگذارد. منصور کوشان، عضو کانون نویسندگان ایران، نویسنده، شاعر، روزنامهنگار، پژوهشگر و هنرمندی از این دست بود. او بعد از ماجرای اتوبوس مرگ و قتلهای زنجیرهای و بازداشتها و تهدیدهای مکرر، ناچار به ترک ایران و اقامت در نروژ شد. دوری از وطن و مشکلات زندگی در تبعید، نهتنها او را از نوشتن و مبارزه در راه دفاع از آزادی اندیشه و بیان باز نداشت، بلکه او بر دامنهی فعالیتهای هنری خود در زمینهی ادبیات نمایشی و کارگردانی تئاتر افزود و چندین نمایشنامه از خود و نویسندگان جهان را به زبان نروژی، با موفقیت به روی صحنه برد. زندهیاد منصور کوشان در ایران نیز علاوه بر نویسندگی، روزنامهنگاری، مدیریت نشر و فعالیتهای گوناگون هنری، در عرصهی فعالیتهای اجتماعی و مبارزه با سانسور نیز حضوری جدی و مستمر داشت. وی در تدوین و انتشار متن ۱۳۴ نویسنده و شکلگیری جمع مشورتی نویسندگان نقشی تاثیرگذار داشت و یکی از اعضای اصلی هیئت تدارک و برگزاری مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران در دورهی سوم فعالیت این کانون بود.
از منصور کوشان بیش از چهل اثر در زمینهی رمان، داستان کوتاه، نمایشنامه، شعر و پژوهشهای ادبی و فرهنگی به یادگار مانده است. دریغ که بیماری و سپس مرگ مجال بیشتری به او نداد تا همچنان بنویسد و کارنامهاش را پربارتر سازد. کانون نویسندگان ایران یاد او را در نخستین سالگشت مرگش عزیز میدارد و بار دیگر ضایعهی درگذشت او را به خانواده، دوستان و دوستدارانش تسلیت میگوید. باشد که چراغ آثارش همیشه و همهجا بدرخشد.
کانون نویسندگان ایران/۲۴ بهمن ۱۳۹۳ (۱۳ فوریه ۲۰۱۵)
***
بیانیه کانون نویسندگان ایران در تبعید
“جای منصور کوشان خالی است”
برای کانون نویسندگان ایران (در تبعید) جای خالی نویسندهی نازنینی مانند منصور کوشان هرگز پُر شدنی نخواهد بود. کوشان از نویسندگان با امضاء و با حضور پررنگ در عرصهی دفاع از آزادی بیان بی حصر و استثناء بود. عرصهای که کسانی از دوستانش مانند مختاری و پوینده جان بر سر آن نهادند و دیگرانی مانند منصورکوشان برای گریز از ستمکدهای که رژیم جمهوری اسلامی برای نویسندگان و اندیشمندان ساخته بود ، به ناچار دل از میهن کندند تا در جای دیگری از جهان از آزادی بیان و اندیشه در ایران دفاع کنند.
منصور کوشان که از جوانی و در همان نمایشنامههای دوران دانشجویی خویش نشان داد که دغدغهی آزادی دارد ، بعدها در عرصههای دیگر کوششهای فرهنگی گوناگونش ثابت کرد که در این راه از زمرهی کوشندگان است. نویسندهای که در هر زمینهای از نویسندگی دستآوردی دارد، در غربت نیز مانند میهن در بند سانسور و اختناق خویش، همچنان کوشا ماند و اثرها آفرید و بدیده گرفته شد و جایزه گرفت. در این پیوند می توان به جایزه اوسیستکی انجمن قلم نروژ اشاره کرد که در سال ۲۰۱۰ به کوشان داده شد، جایزهای که به نویسنده، روزنامهنگار و یا نهادی که درزمینه آزادی بیان دستاورد چشمگیری داشته باشد داده میشود.
او هیچگاه دست از نویسندگی و روزنامهنگاری برنداشت و به باور همیشگی خویش که دفاع از آزادی بیان و آفرینش ادبی بود وفادار ماند.
خود میگفت:
«نویسنده، نویسنده است. آزادی بیان بنیاد و تأمینکننده بقیه آزادیهاست. ما الآن میدانیم که در ایران، هر نویسنده و هر روزنامهنگاری را به اتهامی غیر از نویسندگی یا بیان اندیشه میگیرند و به او برچسب میزنند که جاسوس، خودفروش و مزدور است. هزار و یکچیز میگویند. آن متن (بیانیه ما نویسندهایم) تمام همّ و غمش این بود که نخست؛ نویسنده را فقط بهعنوان نویسنده بشناسیم و در نهایت اگر میخواهیم نویسندهای را محاکمه کنیم، بهعنوان نویسنده محاکمه کنیم، دوم؛ در برابر کلام نویسنده کلام به کار ببریم.»
منصور کوشان در آرزوی آزادی بیان بدون حصر و استثنا برای همگان، تبعید و پیآمدهای آن را به جان خرید و در همهی این سالها هرچه کرد در همین راستا بود. بهخاطر همین استواری؛ هم در ایران و هم در نروژ شهره شد به نویسندهای که برای تلاش در راه دستیابی به آزادی بیان مرز نمیشناسد.
او از میان ما دوستان و همکارانش نرفته است، در گوشهای از همین مجلس ایستاده و کردار ما را رصد میکند و میخواهد اطمینان یابد که همچنان بر همان عهد و پیمانیم که او، مختاری، پوینده و دیگران بودند. برای همین با او که امروز در میان ماست پیمان میبندیم که برای برقراری آزادی بیان در ایران زیر ستم رژیم جمهوری اسلامی از هیچ کوششی دریغ نکنیم!
کانون نویسندگان ایران در تبعید
پس از خواندن بیانیهی کانون نویسندگان ایران و کانون نویسندگان ایران (در تبعید)، هایده عامری، همسر زندهیاد کوشان که صدایی خوش و گوشنواز دارد، قطعهای آواز خواند که شعر آن از منصور کوشان بود. او تعریف میکند که در همان سالهای اول زندگی مشترکشان، روزی به خانه آمد و شعری را به من داد و گفت: “این شعر را بهصورت تصنیف بخوان.” من هم پس از درنگی برای آماده کردن نوع خوانش، شعر را بهصورت تصنیف خواندم. اکنون همان شعر که صدای اندوه نبودن منصور در آن موج میزد را خواند و اشک بر چهرهی حاضران نشاند و برای شادیهای تجربهی نشدهی منصور گریست. این شعر که «زخم سالیان» نام دارد، در مجموعه شعر «سالهای شبنم و ابریشم» چاپ و منتشر شده است.
با شعر «زخم سالیان» این گزارش را با این امید که با خواندن اثرهای مانده از منصور کوشان، همیشه یادش را زنده نگهداریم، به پایان میبرم. یادش هماره زنده و جاودان باد.
زخم سالیان
آذرخش و تُندر
بوران تگرگ
چرکابههای روشن زخم مناند
تنم همه رَشبار عشق
جانها همه هراسبار باد
عاشقان همه ناگمان
آسمان در گذار از سینهام
خورشید و ماه
تراشههای نور
سیمدانههایش را برگرفت
من آن ابدیت زخمهای سالیانام
سزاوارتر از همهی پیشینیان
کلید عشق در دستهایام
میگذرم از تمام بزرگراهها
من آن پسامرگم
ایستاده میان آتش و یخ
چشمهایم جام زندگی و مرگ
گوهران که نهان شوند
دریاها لایهلایه میگریند
جلگهها که بگریزند
شغالان زوزه میکشند
کودکان که گم شوند
خویشان جامههای سیاه بر تن میکنند
عشق که نباشد
زمین چه خواهد کرد
جهان به تمنای نکهت تو
ارزانیت باد اینهمه عشق
تهران ـ ۱۳۶۸ خورشیدی
سنگنوشتهی قبر
منصور کوشان: ۲۰۱۴ – ۱۹۴۸
پدر و همسری دوست داشتنی
نویسندهای فداکار
عکس آرامگاه از نسرین مدنی
سایر عکس ها بردیا کوشان