تاریخ این سرزمین را چه کسانى مىنویسند؟ تاریخ این دوران را چه کسانى، فارغ از داد و ستدها، رابطهها و روزمرگیها ثبت خواهند کرد؟ کیانند که حیات عمقىی “من” و “شما” را، بیرون از حیاط خود، درمىیابند و در ثبت آن متعهد و مسئولند؟ کیانند که بیان حقیقت را وظیفهی خود مىدانند و تداوم آن را امکانپذیر خواهند کرد؟
آگاهان بر اندیشههاى نو، اندیشههایى که اینجا و آنجا نطفه بسته است، نطفه مىبندد، آیا کسانىاند که باور دارند اندیشهی امروز، اندیشهاى که مىتواند بر رأس هرم زمانهاش قرار بگیرد، به دست عوامل پنهان و آشکارى، دانسته یا نادانسته، سرکوب مىشود و اجازه حضور نمىیابد؟ آیا میدانند آن چه نمىتواند از درون کارگاههاى فکر و آفرینش، راهى رسانههاى همگانى و نهایت جامعه شود، اذهان عمومى را درنوردد، در بوتهی تجربه قرار بگیرد و محک بخورد، به ناگزیر نهایتِ فرازش، در فضایى و بسترى این چنین سترون، میشود محفلهاى خصوصىی روشنفکرى؟ محفلهایی که کاراییی اجتماعی نخواهند داشت و بدون بستر زنده پویا نمیمانند.
چه کسی بهاین پرسشها پاسخ خواهد داد؟
چرا در اکنونِ ناگزیر، در بیرون، چنین برآمده است که این جامعه، در این دوران، برآمدى نداشته است؟ چرا اندیشهى نو، معرفتى نو، چندان از میان این جامعه برنخاسته است؟ چرا هیچ صدایی در جامعه متبلور نشده است؟ آیا نبودهاند کسانى که در این سالها، بهرغم تمام کژیها و تلخیها و با تحمل مصیبتهاى بسیار و به دور از قیل و قالهاى برآمده از زر و زور، به کار اندیشه روزگار گذراندهاند؟ کسانی که کارآمد و ورزیده، بدون هرگونه چشمداشتى، تنها بهامید یافتن روزنهاى، امکانى جهت رشد، تعالى و ماندگارى و بالندگى اندیشه، حاصل جستوجو و ژرفاندیشىی خود را اعلام میکنند؟
بیگمان بودهاند اینان و کم نیستند اینان و کم نیستند کسانى که مخاطب قرار گرفتهاند، و خود را مخاطب قرار دادهاند و دریافتهاند روزگارشان بهرغم همهی کژیها و کاستیهاى بسیار، برخوردار از معرفتى نو است. معرفتى حیاتبخشِ
اندیشه و خلاقیت. بودهاند و هستند، اما نه چندان که انتظار میرود و شایستهی امروز است.
اندیشه در آفرینش ادبیات و هنى که فارغ از هرگونه حامیان زر و زور، مىرود تا دستکم توشهی آیندگان گردد، با دهها ابزار پنهان و آشکار سنت و قدرت روز بهروز بیشتر تهدید میشود. اندیشهى مستقلی که بنیادگرایان، بهدنبال روزمرگیهایشان سرپوشى برآنند و اجازه نمىدهند حاصل کنش و واکنش طبیعىی زمانهی خود باشد، بدون همبستگیی شاعران و نویسندگان و “بودن فرهنگی” توان پایداری و پویاییاش را از دست میدهد. نمیتواند فرزند خلف روزگار خود باشد. جرقهای باشد برآمده از برخورد تضادهاى پنهان و آشکار. نمیتواند به فضای لازم برای شعلهورشدن برسد. چرا که آمران و عاملان سنت و قدرت مىکوشند به شیوههاى گوناگون، بهشکلهاى مختلف، با بهانههاى متفاوت، آن را تحریم و تحریف کنند، محصور محفلهاى دربسته نگه دارند، نگذارند جوانه بزند، نهالش اینجا و آنجا ریشه بدواند و حضور فرهنگىی خود را استوار گرداند.
سنتمداران و قدرتمداران از بودن اندیشهی آزاد و مستقل، اندیشهی نو میپرهیزند. از “بودنِ فرهنگى”ی هر فرهیختهای میهراسند. هرگاه جوانهاى، نهالى از اندیشهاى نو، معرفتى نو، اینجا و آنجا دیده مىشود، آمران و عاملان سنت و قدرت به هزار ترفند به قطع آن کمر همت مىگمارند. انگارى هیچ اندیشهی دیگرى نمىتواند بر این گیهان حضور یابد، مستولى گردد، مگر آنچه آنها و بهطور کلی توده یا سنت و قدرت به آن خو کرده است. گویى هر اندیشهی نویى سرِ ستیز با اندیشهی پیشینیان دارد و بنا دارد که پایههاى “دین” و “ایمان”شان را متزلزل کند که چنین واهمههایى از حامیان سنت برمىخیزد. چنین قیل و قالهایى به دور آن تنیده مىشود.
چرا باور نکنیم که تا جهان خواهد بود، بهرغم میل ما و دیگران، بهرغم وجود فضایى غیردمکراتیک یا دمکراتیک، اندیشههاى نو حضور مىیابند و سرانجام بر بخشى یا تمامىی گیهان مستولى مىگردند و به دور از هر حصر و استثنایى با بودنِ فرهنگىی خود، بهرغم تمام اگرها و مگرها، در عرصههاى گوناگون، راه خود را مىپیمایند و بیرون از شبکههاى ریز و درشت زمانه و تاریخ، راهى جز درآمیختن با آزادى نمىیابند.
اندیشهى نو به “بودنِ فرهنگى” امکان مىدهد و “بودنِ فرهنگى” فضایى فراهم مىکند پویا، بیرون از چارچوبهای انعطافناپذیر. چرا که هرگاه اندیشهای بخواهد بیرون از نبض درونىاش عمل کند و بخواهد بر مبناى اصول و قواعد بیرونى، اعم از سنتها، آیینها، عرفها، عادتها، قوانین تعیین شده و اعلامیهها، میثاقها، اخلاقها و دینها عمل کند، از مسئولیت و تعهدش دور مىافتد و به “باور” درنمىآید.
“بودنِ فرهنگى” فراتر از همهى بودنهای دیگر عمل مىکند و تنها در این صورت است که امکان مىیابد به معانى نو برسد، آن را از دلِ دستآوردهاى بدیع استخراج کند، تداوم بخشد و ارتباط میان “بودن” را امکانپذیر کند. “بودنِ فرهنگى” بهمدد اندیشهی نو، معرفت نو و تجربههاى ناشناخته است که مىتواند فرهنگ نسلى را به نسل دیگر، همراه با خلاقیت و آفرینش زمانىی خود منتقل کند. چرا که در غیر این گونه بودن، بىنطفه مىماند، زهدانش پژمرده میشود و درخت تناور فرهنگ خشک مىگردد، بىشاخه مىشود، بىریشه مىپوسد و همه چیز در شکل نخستین خود، بدوى و بىمایه و کهنه مىماند و نسلها، منفعلان بىروح و منجمد میراث سترون یکدیگر مىشوند.
آن چه فرهنگ را بارور، خلاق و آفرینشگر بار میآورد همانا اندیشههاى نو و تداوم “بودنِ فرهنگى” است. هر حقیقتی در آغاز، در لایههاى پر پیچ و خم قاعدهها، قانونها، سنتها و اخلاق، بستگى به شرایط زمانى – مکانىی خاصش، در آن پشت پسلهها گرفتار است و امکان ظهور و حضور نمییابد مگر بهمدد همین “بودنِ فرهنگى”. پس این زمانه هم، کسانى را مىخواهد که بهرغم مشکلها، مصیبتها و شاید تحقیرها، در قبال تعهد و مسئولیتشان – که همانا چیزى نیست جز پایدارى در شرف و حیثیت فرهنگ و ملیت و کوشیدن در راه اعتلاى شرایط انسانى – به این “بودنِ فرهنگى” معنا بدهند. بکوشند عاشقانه، هر اندیشهی نو، هر معرفتِ نو، هر نگاه نو، هر حرکتِ نو را به سرمنزل مقصود برسانند. بکوشند شعرى بیافرینند ارزشمند، پویا، همراه با باورهاى زمانهی خود. بکوشند آفرینشگر داستانى باشند از لایههاى پنهان و آشکار جامعه و ضمیر انسانها. بکوشند نقدى فراهم آورند خلاّق، ستیهنده و راهگشا. بکوشند هنرى بیافرینند افشاگر، پویا و غنى. بکوشند باشند. در همهی لحظههاى حساس باشند.
من البته بودهام و دیدهام که هستند و بودهاند و بهیقین خواهند بود، اما نه چندان که شایسته است. “بودن” شایسته، در این زمان و در این موقعیت ویژه، همبستگیی بیشتر و آشکارتری را میطلبد. با هم “بودن فرهنگی” است که به دنبال خود شکوفاییی فرهنگ، ادب و هنر را ممکنتر میکند و جامعه را از مردگی، انفعال درمیآورد و بهآن پویایی و زندگیی فوار میدهد.
* مقالهی “بودن فرهنگی” نخستین بار بهعنوان سرمقالهی ماهنامهی شماره ۷ “تکاپو” در پاییز سال ۱۳۷۳ در ایران منتشر شد. از آنجا که خاستگاه متن همچنان کارکرد خود را دارد، آن را با اندکی ویرایش ساده، باز انتشار میدهم. باشد که شاید “تلنگری” گردد در بیداری و خویشکاری.