دکتر رضا مریدی تنها یک مرد سیاست نیست، او پرگار جامعه ی ایرانی کانادایی می شود.
او اول، مرد علم و دانش است، و مایه ی مباهات کودکان ایرانی زاده ی این سرزمین.
زاده ی ارومیه، درس خوانده فیزیک دانشگاه تهران و دکترای دانشگاه برونل لندن، دارای مقام عضویت ارشد انستیتوی فیزیک، عضویت ارشد انستیتوی مهندسی انگلستان و برنده جایزه فیزیک هسته ای کانادا.
به سال ۲۰۰۷ میلادی اولین ایرانی تبار منتخب در مجلس قانون گذاری استانی از منطقه ریچموند هیل شد و تا سال های ۲۰۱۱ و ۲۰۱۴، دو دوره پیاپی پیروزمندانه انتخاب شد و انجام وظیفه کرد.
او که مکتب دار علم است، دغدغه ی پیروان علم و تحقیق را به مجالس قانون گذاری برده، مقتدرانه وزیر می شود؛ وزارت علوم، تحقیقات و نوآوری و هم، سمت وزارت آموزش عالی کالج ها و دانشگاه های کشور را عهده دار می گردد.
با او می نشینم بعد از یک دهه در اتاق دیوار سفید با پوسترهای تمام رنگی شهروند، که خودمانی شده ام، و چای ایرانی دم شده در قوری را در فنجان می ریزم و می گویم مگر اصالت جز این است؟
پیشگامگی ها را جشن باید؛ جشن که تازه بماند، هوای اندیشه و خدمت که روشن بماند، راه شیران ایران زمین به اندیشه و علم در این سرزمین گشوده است.
اول بار که در ساختمان پارلمان انتاریو آخر وقت، صدای قدم های سریع و مصمم او را شنیدم، کمپین تمام شده بود و او آن طرف میز دولتمردان بود و ما گروهی نوجوان دل داده به آرمان های دور و دراز، این طرف!
اما، وقتی صمیمانه صدامان زد با گوش جان شنیدم که قدرت، مویی در دید او نینداخته، همان دکتر مریدی قبل از وزارت و صدارت و دبدبه و کبکبه های سیاسی بود! به زبان پارسی بلند و رسا حال و احوال کرد.
قهرمان صمیمی ما در ساختمان آسمان کرانه و راهروهای بلند و تو در تو صدایش پیچید…
شکرفشان باد این قند پارسی که به بنگاله می رود…
از طنین زبان مادری در تالارهای پارلمان و صورت متبسم دکتر مریدی که فراموشمان نکرده بود، مست شدم. از آن مستانه های بی باده.
سلطان ازل گنج عشق به ما داد
تا روی در این خانه ویرانه نهادیم
چون می رود این کشتی سرگشته که آخر
جان در راه آن گوهر یک دانه نهادیم
چگونه هنوز رفیقی؟ چطور در هیاهوی قدرتمداری گم مان نکردی؟
لبخند می زند و تأمل، این رسم مردمان اندیشه است!
ـ از روزی که خودم را شناختم دنبال راهگشایی بودم. از تشکیل و مدیریت انجمن دانشجویی تا ریاست دانشگاه تا مدیر شرکت تولیدی دوران تحصیل در دانشگاه برونل لندن. هدف خدمت به مردم در هر مرحله است. در زندگی من وزیر و وکیل شدن هدف نبوده…
جامعه ایرانی کانادا قبل از او جعبه ی موسیقی بی صدایی بود. یادت هست گفتیم اگر برای مام میهن… سرزمین دیگری می بایست و می شایست همین سرزمین است و همین جا باید برخاست؟
ـ بله مثل آن روزهایی که برای دانشجویان شهرم برخاستم….
دوباره شور و شوق در او پیدا می شود.
سیاست پدر و مادر دارد؟
باز می خندد. اصلا خشک و عصا قورت داده نیست مثل پیران سیاست روزهای پدر بزرگم. لغزخوانی و فلسفه دانی را زیر چشم نمی انگارد.
واضح و پر امید می گوید:
ـ بله! سیاست در کانادا مجموعه ی مدیریت جامعه است، یک سری روابط و سیستم که کار می کند.
ستاره درخشان سیاست چیست؟
ـ دموکراسی و احترام به رأی و حاکمیت مردم. ما در سی چهل سال گذشته آموختیم و آموخته شدیم که وظیفه ای در قبال خانه بزرگ مان داریم و همانطور که در خانه های شخصی و کوچک مان وظایفی به عهده داریم باید بر حسب توانایی در مدیریت خانه بزرگ مون مملکت و جامعه مون هم شریک باشیم. ما باید در مدیریت این جامعه به هر شکل ممکن سهیم باشیم کمک به نمایندگان برای ارتباط با مردم و یا جمع آوری کمک های مالی و از همه مهم تر احساس وظیفه برای شرکت در انتخابات؛ مثل حداقل کاری که در خانه مان انجام می دهیم.
این سیستم منظم مرهم دردهای سیاسی ماست!
ـ سال های پیش وقتی همدیگر را اولین بار ملاقات می کردیم فوری قسم می خوردیم به خدا من به هیچ حزبی وابسته نیستم و خودمان را تطهیر می کردیم! در حالی که این حرف معنی ندارد هر کسی یک کار اجتماعی باید انجام بدهد. حداقل عضو انجمن حفاظت از محیط زیست که هستی! عضو هیچ گروهی بودن در جامعه ی میزبان ما مثبت نیست.
چگونه راه تاریک رو رفتی و با خود چراغ آوردی؟
ـ جامعه در فعالیت های سیاسی کلان فعال نبود؛ مثل یکی از ۲۰۰ ملیت که اینجا هستند و کم تر نام و تریبون قانونی دارند. اما الان جزو ده دوازده جامعه ی شناخته شده هستیم. افرادی مثل جاستین ترودو، کاتلین وین و جان توری ایرانی های کانادا را می شناسند.
و این یعنی صدای ساز ما شنیده شده است و نه به هر آهنگی که به ساز وزین ارکستر سمفونی. ما پایه گذاران جامعه ی نوپای ایرانی کانادایی هستیم و او صدای ماست. روزهای گرم تابستان ۲۰۰۷ کالبد کم جان جامعه ایرانی کانادایی را دم به دم “سی پی آر” می کردیم! با کوچکترین تلنگری نبض از دست می رفت و دوباره نفس به نفس به جان جامعه نبض می دادیم! می دویدیم… از پیر و جوان، چپ و راست. همه قوم شدیم و خویش تا مام دیگر بنا نهیم در خاک این سرزمین. همه خون شدیم و در رگ هایش دمیدیم. و بالاخره دهم اکتبر ۲۰۰۷ جشن گرفتیم در رستوران شیراز. کانادا با روی باز ما رانده شدگان را پذیرفت و ما باید دین خود ادا می کردیم.
ـ بله هدف خیلی مهم بود ما حدود ۳۵۰ نفر داوطلب داشتیم و حتی تا همین پارسال ۲۵۰ نفر و حدود ۸۰درصد از ایرانی ها. یادم هست دوستی از می سی ساگا با وسائل نقلیه عمومی حدود یک ساعت در راه می بود تا خودش را به کمپین برساند. یا ارشدان جامعه، یک زوج ارشد ایرانی نزد من آمدند که نمی تونیم رأی بدیم و باید بریم ایران، اون روز چه کنیم و چگونه کمک کنیم… نگران سرنوشت این لحظه تاریخی بودند. یا در یکی از روزهایی که به در خانه ها می رفتیم، آقایی در را باز کرد، گفتم اجازه هست یک”ساین” بزاریم؟ گفت چرا یکی؟ چند تا بزارید، پشت پنجره ها هم ساین بزارید….
شیرین لحظاتی بود خوش، ما وارثان تمدن بزرگیم
ـ قرن ها مهمان نوازی و مهر، نه تنها به من بلکه به کانادایی ها. یک روز یادم هست یک خانوم ایرانی نازنین در را باز کرد و با اصرار گفت بفرمایید داخل و مهمان ما باشید، محال است گلوی خشک بگذارم بروید. و با پارچ بزرگ آب پرتقال ما را بدرقه کرد. این لحظات تاریخ ساز به یاد ماندنی جامعه ی امروز را شکل داد.
و این گونه روشنگر راه کاندیداهای سیاسی امروز هستید. روزهای کمپین همه اقوام ایرانی با شما فامیل بودن. احساس رو تقسیم کردین. یادم هست.
می پرسم سیاست فیزیک است و یا فیزیک سیاست؟
ـ من همیشه خواستار خدمت به مردم بودم. از خصوصیات شخصی من است. دبیرستان و دانشگاه تهران، انجمن دانشجویان، پنج سال عضو هیات مدیره بودم و یک سال مدیر عامل. یادم هست اولین بار که برای تحصیل در دانشگاه تهران شهریه گذاشتند سال ۱۳۴۲ برای رشته های فنی ۱۰۵۰ تومان و غیرفنی حدود ۸۰۰ تومان بود که هزینه ی زیادی بود مخصوصا برای بعضی همشهری های من. با تشکیل یک انجمن خیریه از مردم برای دانشجویان کمک جمع آوری می کردیم. تو شهر خودمون پول جمع می کردیم و خیلی از بچه های کم درآمد، دوستان خود من موفق شدند تا مقاطع ارشد تحصیلی پیشرفت داشته باشند. یادم هست دانشگاه پلی تکنیک تازه شروع شده بود و دانشکده فنی و…..
چه همخوانی ای با طرح رایگان سازی تحصیل(OSAP) برای خانواده های کم درآمد که در مجلس کانادا، تصویب کردید.
ادامه دارد