در باورهای استوره ‌ای‌ِ ایرانیان، در زمان آغازین، سپهر روشنایی، گیومرث تجسم نخستین انسان است، اهریمن تجسم تاریکی و ناراستی و مزدا تجسم روشنایی و راستی. در این جهان مینویی، پس از ستیز سه هزار ساله میان اهریمن و مزدا، اهریمن به ژرفای دوزخ فرو می‌افتد و دیوان هر چند تلاش می‌کنند او را هوشیار کنند و به مصاف نیکی‌ ها بفرستند، موفق نمی‌شوند تا این که جهی، تجسم زشتی‌ها و ناراستی ‌ها، اهریمن را هوشیار می ‌گرداند تا او امیدوار به شکست گیومرث گردد و از او نسل آدمی ساخته شود.

تأثیر این خرد و فرهنگ ایرانی، به ویژه تأثیر ایزد  مهر (میترا) در روایت تئودور بر خونای که آن را در قرن هشتم میلادی نوشته است، آشکارا دیده می‌شود: “عیسای درخشان نزد آدم بی‌گناه رفت و او را از خواب مرگ بیدار کرد تا از روان‌های بسیاری رهایی یابد. هم‌ چون انسان راستینی که اگر انسانی را در تسخیر ابلیسی هولناک ببیند هنرمندانه او را آرام می‌سازد ـ آدم نیز هنگامی که آن دوست [عیسا] او را در خواب عمیق یافت چنان حالی داشت ـ بیدارش کرد، تکانش داد، او را از خواب برخیزاند، ابلیس فریبنده را از او دور کرد، و نیروی آرخونت مادینه را دور از او به زنجیر کشید. آن گاه آدم، خود را وارسی کرد و دانست که کیست. عیسا، پدران را که در بلندی‌ها[ی آسمان]، بودند و شخص او را به خودش نمایاند. او را که دست‌خوش هر بلایی بود: دست‌خوش دندان پلنگان و فیلان، خورده شدن به وسیله‌ی سگان، آمیختن و زندانی شدن در آن چه وجود دارد، فرو رفتن در گندای تاریکی ‌ها. عیسا او را ایستاند و از درخت زندگی به او چشاند. آن‌گاه آدم نگاهی کرد و گریست. صدایش را به شدت چون غرش شیر بالا برد، موهایش را کند، به سر و سینه‌اش کوفت و گفت: نفرین، نفرین بر کسی که جسم مرا آفرید، بر کسی که روان مرا به آن پیوست و به سرکشانی که مرا به خدمت خود گرفته‌اند.”۵

روند این رشد و گسترش و محبوبیت ایزد مهر، در مورد ایزد اَناهیتا نیز صادق است. اَناهیتاکه در آغاز تنها یک عنصر حیاتی، یعنی آب را نمایندگی می‌کند و ایزد بانوی آب‌ها نامیده می‌شود، هم‌زمان با موقعیت‌های اجتماعیِ متفاوت همراه مردم رشد می‌کند. در گذر از دگرگونی‌هایی که به وجود می‌آید، مردم جدا از باورشان به آن به عنوان ایزدبانوی آب‌ها، برآمدن برخی از نیازهای دیگرشان را نیز به این ایزدبانو واگذار می‌کنند. در واقع به ضرورت دوران پیش‌رفت، تکامل خانواده، زندگیِ اجتماعی که محور اصلی‌ِ اقتصاد آن کشاورزی است، برای ایزد بانوی اَناهیتا وظیفه‌هایی چون ازدواج، حامی‌ِ دختران و زنان بودن، آورنده‌ی باران‌، نگه‌دارنده‌ ی دشت‌های خرم و سرسبز و … را قایل می‌شوند و در این ارتباط پرستاری، نیایش و قربانی‌ های لازم را انجام می‌ دهند.

طاق بستان ـ آناهیتا

ایزد وارونَه ‌ی آریایی‌های نخستین ساکن در هند، پس از یک دوره‌ی زندگی در سرزمین‌ جدید (ایران) به هیئت مزدااهوره درمی‌آید. مزدااهوره ‌ای که هنوز جامه‌ی زرتشت را بر تن ندارد. ایزد بزرگی است در کنار ایزدهای دیگر که مهم‌ترین تمایزش، داشتن یارانی چون امشاپسندان و ایزدهای ویژه‌ ی عنصرهای گوناگون است. همان گونه که احترام به خورشید و پرستاری از آتش قدمتی بسیار دیرینه دارد و از نمادهای ویژه یا آفریده شده ‌ی زرتشت و آیین به‌ دینی نیست و در همه‌ ی آیین‌های کهن و در میان همه‌ی قوم‌های آریاییِ ساکن در ایران، از عنصرهای محوری ‌اند و نماد حیات و پاکی به شمار می‌آیند، مزدااهوره نیز با نام‌ ها و صفت‌ های گوناگون یکی از ایزدهای محوری است، اما با وجود این که یکی از کهن‌ترین ایزدها در میان آریایی ‌ها است، و دست‌کم تا دوره‌ ی ظهور زرتشت در کنار ایزدهای دیگر، در شأن و جایگاه خود باقی می ‌ماند، با گسترش و افزون شدن جمعیت باورمندان به ایزد مهر، کم کم موقعیت خود را از دست می‌دهد. در واقع هنگام پیامبریِ زرتشت، که روزگار برتری و برآمدن ایزدهای اهورایی و اهریمنی است، بدون این که اعتقاد به دوگانگی یا ثنویت زرتشتی عینیت یافته و باورمندانی داشته باشد، مزدااهوره ایزد یکتا و آفریننده‌ی همه‌ی جهان نیست. تا پیش از رسالت سپیتمان زرتشت، که با سرودهای پنج‌گانه‌ی گاهان‌ خود تلاش می‌کند مردم را با ثنویت خود به سوی ایزد یگانه‌ ای جلب کند که آفریننده‌ یا دست‌کم نماینده‌ی همه ‌ی هستی است، و حتا ایزدها و امشاسپندها نیز برآمده ‌ی اراده ‌ی آن هستند، ایزدهای نیک و ایزدهای نانیک، هر گونه خوبی یا بدی را نمایندگی می‌ کنند و باورمندان به آن ‌ها، به مقتضای موقعیت خود و درخواست و نیازی که دارند، منسک‌ ها و رسم ‌های ویژه ‌ی آن‌ها را اجرا می‌کنند.

روشن است که سپیتمان زرتشت، تسامح و مدارا برای پذیرفتن عقیده‌ های دیگر را ندارد. نمی‌ تواند بپذیرد که هم‌ میهنان پارت و هیرکانی‌ اش به خدایان خود: مهر (میترا)، آناهیتا و بهرام وفادار بمانند. تلاش می‌کند آن‌ ها را، با بهره جستن از خدایانشان (چنان که از سیر سرودهای پنج‌گانه ‌ی گاهان تا یشت‌ها دیده می‌شود.) به آیین خود به سان آیین اینشوشیناک ایلامی (عیلامی)‌ها که به دو خدای نور و تاریکی یا خدای جهان مردگان (اینشوشیناک) و خدای جهان روشنایی ـ خورشید (ناهونته) معتقد بودند، شکل مزدیسنایی بدهد و به‌ آیین کلی‌ اهورا و اهریمن وفادار بماند، اما دیری نمی‌پاید که این آیین با قانون‌های بسیارش شکلی دینی و زرتشت‌گرایانه می‌یابد. در واقع تا پیش از زرتشت، دیو، به گروهی نازرتشتی یا نا به ‌دین گفته نمی‌شد، او با نادگراندیشی ‌اش، این معنای دیو را بنیاد گذاشت.

در واقع بعد از سخت‌گیری‌ های شدید و شکل دین یافتن و قانون ‌مند شدن آیین زرتشتی و جزم‌گرایی‌ آن، مفهوم دیو ایزدها در دوره‌ ی حکومت اشکانیان و ساسانیان که کل سیاست آن در دست موبدان بود گسترده می‌شود و هر نازرتشتی یا دگراندیش را که به ایزد دیوها معتقد است، دیو می‌نامند. چنان که فردوسی نیز از همین معنا بهره می‌برد و به ویژه در مسیر هفت خوان رستم، برای آزادی‌ کی‌ کاووس از بند سرزمین دیوها یا مازندران آن زمان، به گونه ‌ای از سردارها و پهلوان ‌های دیوها و به ویژه از دیو سپید سخن می ‌راند که هویت حقیقی‌ آن‌ها در مرز عین و ذهن یا واقعیت و افسانه می‌ماند.

تا پیش از زمان زرتشت و اراده ‌ی او برای برقراری یک خدای واحد، یعنی مزدااهوره، هیچ ایزدی منفور یا اهریمنی نیست، بلکه این وضعیت ویژه است که بد یا خوب، شر یا خیر، انگرَمینو یا سپندمینو، اهریمنی یا اهورایی تلقی می‌شود و نه ایزد نماینده‌‌ی آن. تأمل و مدارا در میان قوم‌ها، قبیله‌ها و حتا خانواده به گونه‌ ای است که هر ایزد و هر آیینی از هویت و استقلال لازم برخوردار است و هیچ کس مانع از اندیشه و کردار و گفتار دیگری نمی‌شود. خرد فردی، در کنار خرد جمعی معنا و استقلال خود را حفظ می‌کند و خرد حاکم بر جامعه، دیگرپذیری و احترام به یک دیگر می‌شود. در هیچ متنی یا نمادی (لوح، نقش، سکه، ظرف، زینت) تا پیش از نبردهای کی‌گشتاسپ، بعد از ایمان او و جاماسپ ـ وزیر و حکیم کی‌گشتاسپ و داماد سپیتمان زرتشت ـ در راه تحمیل به‌دینی به مردم، نشانه‌های اختلاف و جنگ بر سر ایمان و اندیشه دیده نمی‌شود. تا این زمان به همان گونه که باورمندی خود را نیازمند نیایش و قربانی می‌بیند تا ایزد روشنایی به او برکت و آسایش ارزانی دارد، باورمند دیگری نیز با نیایش و قربانی دادن برای ایزد تاریکی، امیدوار است که خسران و ناامنی از او دور گردد. در واقع کنش هر دو باورمند یک گونه است و حاصلی همسان را برای آن‌ها فراهم می‌آورد. اما سپیتمان زرتشت، با توجه به بینشی که دارد و در اصلاح بخش‌های بسیاری از جامعه مفید است، این وحدت درونی میان باورمندان به ایزدهای گوناگون را برنمی‌تابد و می‌خواهد که با طرح یک ایزد و انکار ایزدهای دیگر، خرد تکوینیِِ جامعه‌ی چند عقیدتی را که با تأمل، مدارا و دیگراندیشی در کنار هم زندگی می‌کنند، به یک وحدت بیرونی یا ظاهری بکشاند. می‌خواهد جامعه را از شکل کنونی ‌اش بیرون بیاورد و با تحمیل مزدااهوره به عنوان تنها آفریدگار هر دو جهان، هم جهان مینوی و هم جهان استومند (مادی)، ساختاری را به مردم تحمیل کند که متضاد است با کنش و واکنش‌های طبیعت، دور است از سنت‌ها و تجربه‌های تاریخی، بیرون است از چارچوب‌های زندگی، داد و ستدهای روزمره و واقعیت‌های موجود.

“جالب است که زرتشت بدون آن که نامی از خدایان و اصنام خیالی آریاها ببرد با مهارت همه آن‌ها را ساخته فریب و خیال تلقی کرد و برای آن که به هیچ یک شخصیت ندهد همگی را یک جا به مهر دیو و دروغ باطل ساخت. در سراسر گاتاها حتا یک بار نام یکی از خدایان آریایی برده نمی‌شود و حتا در آن جا که باید از مشروب و ایزد هوم سخن گوید با نام مستعار دوَراُشَه یا مرگ‌زای از آن یاد می‌کند و درباره منع قربانی گاو و مراسم میتراپرستی نیز به اشاره اکتفا می‌نماید.”۶

به ‌بیان دیگر، زرتشت می‌خواهد با انکار قربانی‌ها، به ویژه قربانی‌ِ گاو که یادگار ایزد مهر است، انکار نوشیدن نوشابه‌ی هَوم که سُکرآور است و بازمانده‌ی دوره‌ی ایزدهای کهن است، انکار تقدیر مطلق که کاهلی و تسلیم است و اراده‌ی زروان را نشان می‌دهد، راهی نو و جامعه‌ای پیش‌رفته را بنیاد بگذارد، اما از آن جا که در تدوین اندیشه‌ی خود، معرفت جهان اکنونی‌ِ را نادیده می‌گیرد و در کنار تبلیغ و گسترش آیین خود، انکار و نابودی‌ِ آیین‌های دیگری را هم می‌خواهد، تک‌خویی و نادیگراندیشی را بنیاد می‌گذارد.

زرتشت با تشخص بخشیدن به مزدااهوره ‌اش به عنوان آفریده ‌ی همه‌ی جهان و هستی در یک زمان محدود و بسته و با تقویت ثنویتی که هرگز به شکل یک نظام یا آیینی اجتماعی و عمومی درنیامده است، هم استوره ‌ی تکامل تکوین جهان را، که نشانه‌های آن در آیین‌های پیش از او، به وِیژه آیین مهری موجود است، انکار می‌کند و هم نظم و قانونی برقرار می‌گرداند که در آن همه چیز یا سیاه است یا سپید.

این واقعیت، اگر چه در مقطع ‌هایی از تاریخ ایران تا حدودی شکل عینی می‌گیرد، به ویژه در دوران مانی (بهرام شاه)، اما هرگز نمی‌تواند باور تمامی‌ِ مردم را به خود جلب کند. فلسفه‌ی وجودی ‌ِشخصیت‌ های انگرَمینو و سپندمینو و عنصرهای اهریمنی و اهورایی، تاریکی و روشنایی، خیر و شر که نخستین نشانه‌ های آن را می‌توان در باورهای بابلی‌ ها نیز دید، هم ‌چنان تا پایان شاهنشاهی‌ِ ساسانیان مورد جست و‌جو و پژوهش باقی می‌ماند و باعث می‌شود کسانی چون مانی و مزدک، با روی‌کرد به آیین‌های کهن، به ویژه مهر و زروان و اندروای در تغییر و اصلاح آن بکوشند و دامنه ‌ی قدرت روزافزون هیربدان و موبدان را محدود گردانند.

در واقع یکی از مهم ‌ترین علت‌هایی که اجازه نمی‌ دهد زرتشت یا هر فرد دیگری در درون آریایی‌ های ایران به آن سلطه‌ی یک دست و همه‌گیر نایل شود، خرد آزادمنشانه‌ ی‌ِ نخستین آن‌ ها است که از درون خانواده شکل می‌گیرد و نسل به نسل منتقل می‌شود.

“به هر حال بدون هیچ شک و تردیدی می‌توان ادعا کرد که به موجب گاتاها [سرودهای پنج‌گانه‌ی گاهان] دو دسته در مقابل هم صف‌آرایی کرده‌اند. دستۀ نخستین کسانی هستند که آیین زرتشت را پذیرفته‌اند و در پیرو دستور او، روش کشاورزی را پیشه کرده‌اند. اهورامزدا را ستایش کرده‌ و گاو را مقدس می‌شمارند …. دستۀ دوم کسانی هستند که از کشاورزی گریزان بوده و به شکارورزی و دوره‌گردی علاقه‌مندند. … اهورامزدا را نمی‌شناسند و چون گذشته خدایان فراوان را می‌پرستند.”۷

در زمینه ‌ی استوره‌ ها نیز آریایی‌های ساکن ایران بیش از ملت‌ های دیگر دست‌ آوردها و آرمان‌های خرد خود را از درون طبیعت به دست می ‌آورند. عنصرهای افسانه‌ ی آفرینش در میان آریایی‌ها، هم ‌مانند بسیاری از ایزدهایشان، از باور به نیروهای درون طبیعت به وجود می‌آید. از همین‌ رو نیز، بسیاری از قهرمان‌های استوره‌ ای و ایزدهای دینی در متن‌های دینی چون یشت‌ها یا نقش‌های دوگانه می‌یابند یا بسیار نزدیک به یک‌دیگر پرورانده می‌شوند. این هم‌سانی و هم‌آهنگی هم در روایت‌ های دینی و هم در روایت‌ های ملی دیده می‌شود.

در سرودهای پنج‌گانه‌ی گاهان، که کهن‌ترین متن و به زعم همه‌ ی پژوهشگران تنها بخش کوچکی از سرودهای سپیتمان زرتشت است که بازمانده، هیچ جا سخنی از چه‌ گونگی‌ِ آفرینش جهان گفته نمی ‌شود. در بخش‌های دیگر نیز چون یسنه، یشت‌ها و حتا خرده اوستا نیز هیچ روایت مستقیمی از آفرینش جهان وجود ندارد. تنها بیان صریح این است که مزدااهوره کل هستی و همه‌ی بودهای هستی را می‌آفریند. گاو، نخستین چهارپا است و از کشته‌ ی آن همه‌ی موجودها آفریده می‌شوند و گیومرث نخستین انسان است و سوشیانت آخرین نجات دهنده که با حضور او دوره‌ی سه هزار ساله‌ی چهارم و سرانجام دوازده هزار سال عمر سپهر مینویی پایان می‌یابد.

بر مبنای اشاره‌ هایی که در جا جایی از اوستا وجود دارد، آفرینش نه به هنگام جهان در یک دوره‌ی دوازده هزارساله‌ ی مینوی و یک دوره‌ ی یک ساله ‌ی استومند اتفاق می‌افتد و نه با تکوین آن در یک دوره‌ ی طولانیِ نوری. این داده‌ها، ـ که بعدها چند نویسنده‌ ی مدافع، مفسر و مروج آیین به ‌دینی و تثبیت کننده‌ ی اندیشه ‌ی زرتشت، آن‌ ها را در کتاب ‌هایی چون وندیداد، بندهش، دینکرد، گزیده‌های زاداسپرم و … می‌نویسند، ـ روشن‌کننده ‌ی گوشه‌ های تاریک و ناشناخته‌ ی آیین‌های کهن است. در این کتاب‌ ها بسیاری از بخش‌های گم شده یا نانوشته ‌ی آیین کهن مزدیسنی و دین زرتشت بازآفرینی می‌شود. در تمامی‌ِ این متن‌ ها، با توجه به خاستگاه ‌های دینی و هم ‌سان نویسندگانشان، روایت‌هایی کم و بیش شبیه به هم درباره‌ ی آفرینش جهان موجود است.

در یک طرح کلی، گیومرث، نخستین آفریده‌ ی مزدااهوره است. آفریده ‌ی سپهر مینُوی، جهان بی‌کران روشنایی. در این سپهر گیومرث، نه نخستین انسان، که نخستین آفریده به عنوان تجلی‌ِ تن انسان است. آفریده ‌ای همراه با نخستین چهارپا، که ایوک یا گاو یکتا آفریده نامیده می‌شود و تجلیِ‌ِ تن همه ‌ی چهارپایان و گیاهان است. از این‌رو، گیومرث چونان خورشید است و گاو چونان ماه.

در روایت‌های مزدیسنی کل هستی‌ِ آفریده‌ ی مزدااهوره از آغاز تا پایان، در چهار دوره‌ی سه هزار ساله حادث می‌شود.

در نخستین دوره‌ ی این دوازده هزار سال، آفریدگان مزدااهوره در سپهر مینوی ‌اند، هیچ کنش و واکنشی موجود نیست، اندیشه ‌ای، کرداری و گفتاری اتفاق نمی‌ افتد، پیری و مرگ وجود ندارد، بودن امری است بالقوه نه بالفعل و روشنایی بی‌ کران است. آن گاه در این سپهر مینویی گیومرث به مدت سه هزار سال به خوابی ژرف فرو می ‌رود.

در هزاره‌ ی سوم این نخستین دوره، از عرقی که بر تن گیومرث می‌نشیند نوجوانی پانزده ساله آفریده می‌شود. آن‌گاه گیومرث بیدار می‌شود. او در تاریکی مطلق است، پس بی‌ سایه است. از این پس سه هزار سال دوم آغاز می‌ شود، سه هزار سالی که جهان ‌اهریمن است. چون این زمان بگذرد، دوره‌ ی سوم شکل می‌ گیرد. در این سه هزار سال سوم، میان مزدااهوره و اهریمن ابتدا گفت و شنید و بعد نبرد آغاز می‌شود. در این نبرد اهریمن گیومرث را می‌کشد، از هر تکه‌ی تن (استخوان) او، بخش‌های گوناگونی از این گیتی ساخته می‌شود و از هر تکه‌ی تن گاو، موجودی. (در استوره‌ی ایرانی مهر، ـ که در فصل‌های بعد کارکردهای آن شرح داده می‌شود، این مهر یا میترا است که گاو را قربانی می‌کند و از هر اندام او موجودی آفریده می‌شود.)

در اندیشه‌ی سپیتمان زرتشت، چون آفرینش ایزدها و انسان و کل هستی، بیرون از هر کنش و واکنش طبیعی، تنها به ‌اراده‌ ی مزدااهوره شکل می‌گیرد، هیچ اشاره‌ ای به چه‌ گونگی روند تکوین و تکامل این جهان، این دنیای مادی نمی‌شود. او نه تنها بسیاری از استوره‌ های ملی‌ِ آریایی ‌ها را نادیده می‌گیرد، که بر روایت‌ های چه گونگی‌ِ آفرینش پیش از خود نیز چشم می‌بندد. در این روایت‌ها، از نطفه‌ (آب) یا زر (آتش)ی که از تن گیومرث جدا می‌شود، در درهم‌ آمیزی با زمین (سپندارمذ)، گیاه ریواس جوانه می ‌زند. از این گیاهِ دو شاخه‌ ی ریواس، شاخه ‌ای که مشی یا مهر نامیده می‌شود، مرد است و شاخه‌ی دیگر که مشیانه یا مهریانه نام دارد، زن است. از درهم ‌آمیختگی‌ِ این دو، نسل انسانی آغاز می ‌شود.

در تداوم این ‌گونه نگرش به آفرینش جهان مادی‌ِ بعد از سپهر مینوی، چون در اندیشه ‌ی زرتشت و آیین به ‌دینی جهان آینده یا رستاخیز معنا و شکل نوینی می‌یابد، زمان داوری فرا می‌رسد و بهشت و دوزخ و برزخ مکان‌ های سه‌گانه ‌ای می‌گردند برای پاداش و پادافره‌ ی پس از مرگ و در گذر از پل چینوَد. بنابراین چون اهریمن در حمله به سپهر مینُویی از مزدااهوره شکست می‌ خورد و بی‌ هوش به دوزخ فرو می‌افتد، کارزار دیگری را علیه مزدااهوره یا اندیشه ‌ی نیک، کردار نیک و گفتار نیک انسان ‌ها آغاز می ‌کند.

دیوان و دروندان همراه و هم‌ رأی اهریمن، آن را به هوش می ‌آورند. وعده‌ی فریفتن همه ‌ی آفریده ‌های مزدااهوره را به آن می‌دهند. اهریمن اما هم ‌چنان ناتوان و ناامید از نبرد دوباره با مزدااهوره و آفریدگان آن است. پس جَهی، تجسم تن زن و ناراستی‌های او، فرا می‌رسد و خواست‌ها و هدف‌های خود را با اهریمن در میان می‌گذارد. اهریمن از این که جهی می‌خواهد گیومرث و گاو یکتا را از رنج و درد به یأس و ناامیدی بکشاند و آب و آتش و زمین و گیاه را آلوده گرداند، نیروی تازه می‌یابد. خواست‌ ها و هدف‌ های جهی را برمی‌آورد. همراه همه ‌ی دیوان به آسمان یورش می‌برد، آب و زمین را می‌شکافد، هر آفریده‌ی مزدااهوره را آلوده می‌کند، همه ‌جا را تاریکی می‌گیرد، به جای روشنایی، ظلمت می‌نشیند، گیاهان می‌پژمرند، گاو و گیومرث گرفتار ‌آز، نیاز، کاهلی، گرسنگی، بیماری، درد و نقص عضو می‌شوند. پس گاو ناتوان از مصایب می‌میرد. گیومرث اما، از آن جا که رسالت سی ساله دارد، با وجود همه‌ی آمال و مصایب ایستادگی می‌کند. تا این که سرانجام ناراستی بر راستی چیره می‌شود. کلام افسون جای‌گزین کلام حقیقت می‌گردد. کاهلی تشویق می‌شود و کوشایی مطرود. پس گیومرث از ایستادگی می‌افتد و می‌میرد.

اینک دیگر همه چیز بر مراد اهریمن است و او خشنود از این که دیگر از مزدااهوره کاری ساخته نیست، پیروزمندانه بازمی‌گردد. می‌خواهد به مأمن خود، جهان تاریکی وارد شود. درمی ‌یابد که سپهر مینوی و فَروَشی ‌های انسان همه‌ی راه‌ها را بسته ‌اند. از این محصور بودن اهریمن در جهان فروشی ‌ها، زندگی آغاز می ‌شود، به اراده‌ ی ایزد تیشتر باران می‌بارد، زمین بارور می ‌شود، از اندام گاو، گیاهان می‌رویند و از نطفه ‌ی آن که در ماه پالوده شده است، جانوران حیات می ‌یابند. چنان که از نطفه‌ ی گیومرث، مشی و مشیانه می‌روید و درآمیختگی‌ِ آن‌ها انسان متولد می‌شود و از تن او گونه ‌های فلزها.

اگر چه در فصل ‌های بعد، چه گونگیِ معرفت ایرانی‌ها در ‌آفرینش هستی و چه گونگی‌ِ تکوین این خرد در وجود استوره‌های ایرانی بررسی می‌شود و خاستگاه روایت‌ های گوناگون اندیشه‌ های زروانی، به ‌دینی، مهری، مانوی و مزدکی، از دیدگاه نویسندگان گوناگون در هر آیینی طرح می‌ گردد، با این حال شناخت معرفت ایرانی در اشاره به‌ شاه‌نامه ابوالقاسم فردوسی و روایتی کوتاه از آفرینش جهان از دیدگاه او، در این مرحله از جست ‌و جوی معرفت ایرانی، می‌تواند به نشان دادن روند چه گونگی‌ِ خرد آریایی‌ ها کمک کند. ابوالقاسم فردوسی، بر مبنای روایت‌ های شفاهی و روایت ‌های متنی که در اختیار داشته است، از افسانه ‌ها، استوره ‌ها و تاریخ ایران به گونه‌ای بهره می‌برد که می‌تواند هم اندیشه‌ ی مستقلش، خردی برآمده از عقیده ‌ی زروانی و مزدکی را در داستان ‌ها و حماسه ‌هایش حفظ کند و هم به مأخذهای تاریخی و دینی که در اختیارش بوده است وفادار بماند.

بخش سوم و پایانی هفته آینده

پی‌نوشت:

۵ ـ مانی و سنت مانوی، فرانسوا دکره، ترجمه‌ی دکتر عباس باقری، نشر و پژوهش فرزان، چاپ دوم، ۱۳۸۳، ص۱۰۴.

نظر تئودور برخونای در این صفحه را مقایسه کنید با نظر ابن ندیم در صفحه‌ی ۱۴۶ همین کتاب جست و جوی معرفت ایرانی، از پیش از زرتشت تا بعد از باب، فصل چالش‌های نو.

۶ـ زرتشت، مزدیسنا و حکومت، جلال‌الدین آشتیانی، نشر مؤلف، مونیخ، فروردین ۱۳۶۳، ص۱۸۲.

۷ـ زرتشت و تعالیم او، هاشم رضی، سازمان انتشارات فروهر، چاپ هشتم ۱۳۶۰، ص ۴۳.