بخش دوم و پایانی
مرام برتر
نظامهای جبّار شکنجه گران را به صورت منظم مورد آموزش قرار داده و آنان را در رابطه با ایدئولوژی شکنجه مورد شستشوی مغزی قرار می دهند. این ایدئولوژی مشتمل است بر شوونیسم (وطن پرستی افراطی)، داروینیسم اجتماعی، وفاداری مطلق، تقدیس انجام وظیفه، اهمیت حیاتی و حساسیت شغلی…
هرزمان که فرد، گروه، قوم یا ملتی آئین یا مرام خود را به صورت مجزا و مطلق درآورد و آن را برتر و والاتر از اندیشه دیگران قرار دهد آماده است که با دگراندیشان با قساوت برخورد کند. ادیان یا مرام های برتری طلب همواره برای خودشان دشمن می تراشند، زیرا خواهی نخواهی همواره کسانی یافت می شوند که با اعمال و یا حتی وجود فیزیکی خود جلو پیاده شدن دین یا مرام “برتر”را می گیرند. در این حالت شکنجه، قتل و یا حتی کشتار همگانی امکان بالقوه پیدا می کند بویژه اگر دین یا مرام “برتر”عناصری از رادیکالیسم را در خود داشته باشد. شعار هیتلری “آلمان بالاتر از همه است” و اعتقاد راسخ به برتری نژاد ژرمن باعث شد که هیتلر بتواند بخش بزرگی از مردم آلمان را در مسیر نابودی کامل یهودیان، کولی ها، هم جنس خواهان و حتی آلمانی های معلول بسیج کند. در کامبوج نیز”ایدئولژی برتر” برای ایجاد یک جامعه ی کشاورزی تساوی گرایانه به کشتارهای میلیونی منجر شد.
پس از جنگ جهانسوز دوم، دادگاه معروف بین المللی نظامی نورنبرگ جنایتکاران جنگی را مورد محاکمه قرار داد. در این دادگاه شکنجه گران هیتلری دلیل پیوستن خود را به نیروهای اس اس علاقه به آرمان های سوسیالیسم ملی، عشق به درگیر شدن در فعالیت های نظامی و شبه نظامی و حقوق و مزایای بالاتر اعلام داشتند. در یونان شکنجه گران را از بین ارتشیانی انتخاب می کردند که از خانواده های ضد کمونیستی برخاسته بودند و تمایل بیش از حد به اطاعت از مافوق نشان می دادند. درکلیه ی این قبیل موارد افراد منتخب تحت آموزش منظم ایدئولوژیکی و به عبارت دیگر شستشوی مغزی قرار می گرفتند.
دگم اندیشی مذهبی همواره به عنوان یکی از هولناک ترین ابزارهای توجیه شکنجه عمل کرده است. شکنجه گر خود را صاحب دین برحق و برتر و قربانی اش را گناهکار، کافر و مهدورالدم به حساب می آورد. در چنین حالتی شکنجه و قتل و جنایت به صورت اعمال مقدس و خدای گونه در می آیند. جمله ی معروفی است از بلیز پاسکال بدین مضمون که “انسان شرارت را آنقدرکامل و با شادمانی انجام نمی دهد وقتی که به خاطر اعتقادات مذهبی اش به آن دست می یازد.” مارک تواین نویسنده ی نامدار آمریکایی بیش از صد سال پیش درباره ی نقش خشونت بار ایدئولوژی مذهبی چنین نوشته است:
“انسان تنها حیوان مذهبی است. تنها حیوانی که از مذهب برحق برخوردار است و در آن واحد از چندین مذهب برحق. او تنها حیوانی است که همسایه اش را به اندازه ی خودش دوست دارد، لیکن گلوی او را می برد اگر دین اش صراط مستقیم نباشد. او در تلاش صادقانه اش برای هموارکردن راه برادرش بسوی شادمانی و بهشت از این کره ی خاکی یک قبرستان ساخته است.”(۸)
بی مایگی
روان شناسی شکنجه گر با مساله بی مایگی ارتباط تنگاتنگ دارد. “بی مایه” از نظر فلسفی به کسی اطلاق می شود که سطحی و تنگ نظر است و فرهنگ و فلسفه انسانی را درک نمی کند، از زیبائی ها لذت نمی برد، گوش موسیقی شناس ندارد، از درک هنری برخوردار نیست. بی مایه در افراطیترین شکل بی مایگی زندگی را در حد خورد و خوراک و اطفاء غرایز حیوانی پایین می آورد.
به نظر اینجانب شکنجه گران را میتوان به سه گروه تقسیم کرد. نخست آنان که در بالاترین نقطه هرم قدرت قرار دارند و با سیاست گفتار و کردار خود شکنجه را تجویز می کنند، بدون آن که خود در زندانها یا اماکن شکنجه حضور داشته باشند. به عنوان مثال خمینی در فرمان حمله به کردستان مورخ ۲۷ مرداد سال ۱۳۵۸ خود چنین اعلام کرد:”به دولت و ارتش و ژاندارمری اخطار میکنم، اگر با توپها و تانکها و قوای مسلح تا ۲۴ ساعت دیگر حرکت به سوی پاوه نشود، من همه را مسئول می دانم.”
این هم پیام خمینی به مجلس خبرگان رژیم در بعدازظهر همان روز در رابطه با مردم بی دفاع کردستان: “اینها خرابکارند، دیگر با این اشخاص نمیشود با ملایمت رفتار کرد… اینها یک جمعیت خرابکار هستند، یک جمعیت فاسد هستند…. با اینها باید با شدت رفتار کرد و با شدت رفتار میکنیم.”(۹)
به دنبال حمله تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، جورج بوش رئیس جمهوری وقت آمریکا اعلام داشت که هرکس با ما نیست با تروریست هاست. او از تفاوت ارزش ها سخن گفت و برای فرار از رعایت کنوانسیون ژنو (حقوق بین الملل انسانی) اسرا و زخمیان جنگ را “جنگجویان دشمن” خواند. سیدعلی خامنه ای در خطبه ی روز جمعه ۲۹ خرداد (۱۹ ژوئن) اش اعلام داشت که هرگونه اعتراض علیه احمدی نژاد را به خاک و خون خواهد کشانید. این ژست های غیرانسانی چیزی نیست جز دعوت به شکنجه و بسیج صدها شکنجه گر برای ارتکاب این جنایت دهشتبار.
دومین گروه شکنجه گران طراحان شکنجه اند که در ارتشها، نهادهای شبه نظامی، پلیس و زندان ها از مدارج بالا برخوردارند و ضمن نظارت در اجرای شکنجه خود نیز گاه شکنجه می کنند. اینان گوش به فرمان گروه نخست اند و در چهارچوب سیاست های کلی رژیم حاکم از خود ابتکار عمل به خرج می دهند و از آنجا که معمولاً به کسی حساب پس نمی دهند، به خاطر خوش خدمتی و کسب مقام به جای کلاه سر می برند و می بندند و می زنند و می کشند و می سوزانند.
سومین گروه شکنجه گران را مجریان شکنجه تشکیل می دهند که گاهی فقط مانند یک ماشین مو به مو و بنا به دستور مافوق شکنجه می کنند.
هر سه گروه بالا با درجات مختلف بی مایگی مشخص می شوند. در این مورد می توان از نمونه های مختلف تاریخی سخن گفت. به عنوان مثال عیدی امین دیکتاتور سابق اوگاندا که به عنوان انتقام جویی جگر یکی از مخالفان خود را خورد، انسانی کله پوک و بی مایه بود. او خود را “الحاج دکترفیلد مارشال عیدی امین ددا” می خواند. عیدی امین برای حل یک نزاع مرزی ژولیوس نیرره رئیس جمهور وقت تانزانیا را به مسابقه ی بوکس فراخواند.
معمر قذافی که برای مدتی طولانی تروریسم مذهبی را رهبری می کرد، درکتاب سبز خود زنان را به خاطر عادت ماهیانه شان فروتر از مردان قلمداد کرد.
جورج بوش را خود آمریکائی ها “رئیس جمهور سبک مغز” لقب داده اند.
خبرنگاری از خمینی در مسیر ورودش به ایران پرسید که چه احساسی دارد و او پاسخ داد: “هیچ!” همین بی مایگی بود که اندکی بعد دست جلاد را از آستین بیرون آورد.
بی مایگی به صورتی آشکار درگروه سوم شکنجه گران مشاهده می شود. یکی از ساکنان اردوگاه های هیتلری می نویسد: “تمام اس اس هایی را که من و هم اردویی های من می شناختیم افرادی بربر بودند و بویی از فرهنگ نبرده بودند.”(۱۰)
در تاریخ می خوانیم که شاه عباس پانصد جلاد در خدمت خود داشت. در بین این جلادان دو تن چیگین (گوشت خام خوار) فعالیت داشتند که کارشان این بود که اسرای جنگی و مخالفان شاه را زنده زنده بخورند. در کتاب “پلی بر روی رودخانه درینا” اثر”ایو اندریف” نویسنده ی نامدار صرب می خوانیم که کارفرما، کارگری شورشی را به مرگ توام با شکنجه محکوم میکند. مرجان کولی مامور اجرای این شکنجه می شود. او سه روز شکنجه را طول می دهد و با قساوت قلب و بی هیچ احساسی کارگر بی نوا را مصلوب می سازد تا مزد بیشتری دریافت کند. این آدم خشن و بی احساس اندکی بعد به خاطر تحویل جسد به طرفداران کارگر بینوا نیز مزد کلان می خواهد.
در زمان شاه، شعبانی (نام مستعار حسینی) زندانیان را به طورتمام وقت و به شکلی حرفه ای شکنجه می کرد. حسینی مردی بود دولا پهنا با شکمی برآمده، پوستی تیره، قدی بلند در حدود ۲ متر و بی اندازه زشت صورت، به طوری که به گوریل بی شباهت نبود. او در سلول ها را که به قفس می ماندند باز می کرد و زندانیان را به باد کتک می گرفت. بچهها می گفتند مردم در باغ وحش به قفس گوریل نزدیک می شوند و اگر بتوانند به او غذا می دهند در حالی که اینجا انسانها در قفسند و گوریل برای ضرب و شتم به قفس آنها وارد می شود.
در مثال های بالا شکنجه گرانی مانند چگین، مرجان کولی و حسینی از بین بی مایه ترین افراد انتخاب می شوند و ضمن ارتکاب منظم شکنجه روزبه روز بی مایه تر می شوند و در آدم های نتراشیده، نخراشیده و غضب آلوده ظاهر می شوند. نمونه ی این افراد را در اسطوره های دینی تحت نام مالک جهنم مشاهده می کنیم.
وجدان گم شده
شکنجه گر انسان تیره بختی است که وجدانش را از او ربوده و از او یک دیو ساخته اند. این موجود الکن که خود را بالکل گم کرده است به شیوه های مختلف خود را توجیه می کند و حتی در دوران پیری از جنایت خویش پشیمان نمی شود. لیکن از آنجا که وجدان آدمی مانند آتش زیر خاکسترگاه سر بیرون می زند، پیش می آید که شکنجه گر نیز نتواند شب ها به راحتی سر راحت بر زمین بگذارد. من خود بارها رسولی شکنجه گر ساواک را در زندان قزل قلعه دیدم که مست بود و تلوتلو می خورد. یکی از هم زندانی ها تعریف می کرد که یک بار رسولی را دیده که از شدت مستی استفراغ می کرده است. گاه اتفاق می افتد که شکنجه گر در خواب صدای جیغ می شنود و پس از پریدن از خواب دیگر نمی تواند بخوابد. در مواردی شکنجه گر ممکن است در دوران بازنشستگی از نظر روانی گرایش بیابد که زن و بچه های خود را ببندد وکتک بزند.
سادیسم
جنایت شکنجه که عمدتاً به خاطرگرفتن اعتراف یا اطلاعات اعمال می شود با انگیزه های شخصی تشدید می یابد:
“گزارش های فراوانی از شکنجه شدگان در دست است که افراد ارتش یا پلیس شکنجه گر بسیار بالاتر از حد خودشان و با تکیه به ابتکار شخصی خشونت به خرج می دهند. شکنجه گران بسیاری حتی خارج از وقت اداری به تعقیب و شکار مخالفان سیاسی می پردازند، آنان را زیر شکنجه می برند و یا سربه نیست می کنند، و یا از میان زندانیان به صورت تصادفی چند نفری را بیرون می کشند و زیر شکنجه مجدد می برند و یا به آنان تجاوز می کنند. اغلب این عملیات نه برای به دست آوردن اطلاعات از زندانی، بلکه فقط و فقط از روی لذت سادیستی اعمال می گردند.”(۱۱)
یک افسر ارتش اروگوئه که مدتی به شغل شکنجه گری اشتغال داشته است تعریف می کند که شکنجه ممکن است به خودی خود به عنوان “بخشی از کار عادی روزمره و یا با هدف انتقام جویی از زندانی انجام پذیرد. پیش می آید که بین شکنجه گران در رابطه با گرفتن اطلاعات یا درهم شکستن روحیه قربانی رقابت درگیرد. در چنین حالتی شکنجه گر ممکن است به خاطر”موفقیت شخصی در انجام وظیفه” تا آخرین رمق شکنجه کند. این هم اعتراف یکی دیگر از شکنجه گران:
“آنگاه که پرنده (قربانی) به خوبی نرم شد می توان او را به شکنجه گر دیگری حواله داد تا وی نیز افتخار و عظمت کار را نصیب خود سازد. در اینجا مسئله ی موفقیت شخصی مطرح است. توجه می فرمایید. شما با دیگران رقابت می کنید.”(۱۲)
شکنجه گر تلاش می کند که شکنجه را کاری عادی جلوه دهد. من خود شاهد بودم که شکنجه گران قربانی را بی هیچ دلیلی تحت شکنجه قرار می دادند تا عکس العمل او را ببینند و بخندند. آنان گاهی بین خودشان در مورد عکس العمل قربانی شرط بندی می کنند. در رابطه با زنده یاد محمدحسن ابراری، یکی از رهبران اولیه سازمان مجاهدین خلق ایران، چنین شنیدم که نخستین دادگاه نظامی شاه او را به حبس ابد محکوم می سازد. شکنجه گر مشهور ساواک آقای رسولی با همکاران خود شرط می بندد که ابراری در دادگاه دوم به اعدام محکوم خواهد شد و چنین نیز می شود. چه شرط بندی وقیح و بربرمنشانه ای!
روانشناسی اجتماعی شکنجه
شکنجه جزو جدایی ناپذیر تروریسم دولتی است ـ تروریسمی که ترس در دلها می افکند و تلاش می ورزد که به آحاد جامعه تلقین کند که رژیم قدرقدرت است و جبّاریت شکست ناپذیر. ترس آفرینان خود از بزدل ترین موجودات روی زمین اند. می گویند پلنگ در شمار ترسوترین جانوران درنده است. شکارچیان ماهر اندرز می دهند که چنانچه درکوه یا بیابان با پلنگ برخورد کردید روی خود را برگردانید و آرام به راه خود ادامه دهید. اگر جانورگرسنه نباشد با شما کاری نخواهد داشت. در غالب موارد پلنگ قربانی می گیرد زیرا می ترسد. شکنجه و سرکوب نیز ریشه در ترس و بزدلی رژیم های جبـّار دارد. شکنجه راه میان بری است برای حفظ و تداوم قدرتی که ریشه در پشتیبانی توده های مردم ندارد. گفتار معروفی است از مارکس که “شقاوت ریشه در بزدلی دارد زیرا تنها ترس و بزدلی است که می تواند شقاوت را فعال سازد.”
در دوران نوزایی، محکمه ی تفتیش عقاید دانشمند و فیلسوف برجسته ی ایتالیایی ژوردانو برونو (۱۵۵۰ تا ۱۶۰۰ میلادی) را به مرگ محکوم ساخت. برونو قبل از آنکه او را زنده زنده بسوزانند، به قضات محکمه ی تفتیش عقاید خود چنین گفت: “چه بسا شما این حکم را با ترسی بیشتر علیه من صادر می کنید تا منی که آن را دریافت می دارم.”(۱۳)
شکنجه که از فرهنگ ترس و خشونت زاده می شود خود به ترس و خشونت دامن می زند. نظام های ترسوی ترس آفرین گاهی با ایجاد ترس مردم را به کشتار و شکنجه وامی دارند. در جریان سرکوب کمون سال ۱۸۷۲ پاریس، ارتش سرکوبگر چنان وحشتی در دل ها افکنده بود که تنها راه نشان دادن وفاداری به آن این بود که فرد دست خود را به خون کموناردها آلوده سازد. جمهوری اسلامی این آئین ننگین را به شکلی وحشیانه تر تکرار کرد. شکنجه سنگسار را به شیوه ای طراحی کردند که اگر کسی سنگی به عنوان موافقت پرتاب نمی کرد خود در مظان اتهام می گرفت.
همانطورکه قبلا گفته شد شکنجه گر تلاش دارد که قربانیان خود را دشمن جامعه معرفی کند و آنان را در سطح دیوان مخوف پائین بیاورد و از هر نوع ویژگی انسانی تهی سازد. چنین فرهنگی چه بسا که ارزش های جامعه را واژگون سازد، زور را به عنوان راه حل کلیه ی مسائل اجتماعی جا بیندازد و معیارهای سالم داوری را دستخوش تباهی سازد.
دراین رابطه مناسب است که از “ایگناتیوس مارتین بارو” مدد بگیریم. این روانشناس و کشیش ژزوئیت در سال ۱۹۸۹به همراهی پنج کشیش دیگر و همچنین خدمتکار و دختر خدمتکار خانه اش توسط جوخه ی مرگ ارتش السالوادور به قتل رسید. آنچه که مارتین بارو در مورد نقش جنگ گفته است می توان در رابطه با روانشناسی اجتماعی شکنجه و دیگرخشونت های غیرانسانی نیز تعمیم داد:
“جنگ جامعه را از لحاظ اجتماعی قطبی می کند وگروه های مردم را درقطب های متضاد و افراطی قرار می دهد. همزیستی انسان ها به شکلی بحران زا مخدوش و به تمایزی شدید بین “آنها” و”ما” منجر می شود. مردم، اعمال و اشیاء دیگر در ارتباط با سرشت شان ارزش گذاری نمی شوند. بنیاد حشرونشر روزمره از بین می رود.”(۱۴)
سردمداران جمهوری اسلامی از آغاز قبضه کردن قدرت سیاسی مخالفان خود را با کاربرد اصطلاحاتی مانند طاغوتی، محارب با خدا، مفسد فی الارض، منافق، لیبرال و غیره تکفیرکردند و توده های بی فرهنگ مردم را در برابرآنان قرار دادند. خمینی فرمان شوم تاریخی مورخ ۲۷ مرداد ۱۳۵۸ خود را علیه کردستان بی دفاع با این عبارت شروع کرد: “بسم الله المنتقم”. او خود را به جای خدای خود نهاد و بدینوسیله شکنجه های هولناک، اعدام ها و قتل عام های پیامد این حمله را تقدیس کرد. به دنبال همین فرمان بود که گروه های حزب اللهی در بسیاری از شهرهای ایران با شعار فاشیستی ذیل به راه افتاد:
ما همه سرباز توایم خمینی/ گوش به فرمان توایم خمینی
خمینی عزیزم/ بگو که خون بریزم
می دانیم که تمام سوره های قرآن (جز یک سوره) با بسم الله الرحمن الرحیم (به نام خداوند بخشنده ی مهربان) شروع می شود. این خود یک طنز تیره است که در جامعه ی امروز ایران شکنجه گران و جلادان، شکنجه و کشتار را با این عبارت شفقت آمیز قرآن شروع می کنند. “خداوند بخشنده ی مهربان” در دست شکنجه گران و جلادان به جلادی هولناک و شکنجه گری بی رحم و آدم کشی بی مرام تبدیل می شود. این امر می تواند به واژگون شدن ارزش ها در سطح اجتماعی منجر شود.
نتیجه
ولتر درکتاب خود به نام کاندید (ساده دل) از یک انسان شریف سخن می گوید که از طبیعت بکر به اجتماع فاسد فرانسه پرتاب می شود و سعی می کند در یک مرداب کثیف پاک بماند. متاسفانه ساده دل موفق نمی شود و تحت تأثیر یک جامعه ی پلید به صورت یک نظامی ضد بشر درمی آید. ولتر در پایان این کتاب به خواننده ی خود چنین پیام می دهد “لیکن بودند و هستند آزادزنان و آزادمردانی که در شرایطی به مراتب سخت تر مبارزه کردند و پاک باقی ماندند.” در رابطه با قساوت انسان علیه انسان نیز می توان گفت که کسانی که از هویتی نیرومند و متمایز برخوردار باشند و ارزش های درخشان جهان شمول را پاس دارند، صرفنظر از هر فشاری که به آنان وارد شود دست به آزار و شکنجه دیگران دراز نخواهند کرد. لیکن در جوامع بسته که نه انسان ها فرصت آگاهی و آگاهی بخشی می یابند و نه فرهنگ انسانی امکان شکوفایی پیدا می کند، اکثریت آدم ها ممکن است در شرایط تهدید، بی فرهنگی، فقر و تطمیع به شکنجه و آزار همنوعان خود دست یازند. آنگاه که کل جامعه مسیر تخریب را طی می کند، متاسفانه خیلی ها هم رنگ جماعت می شوند. درچنین حالتی شکنجه و نابودی دیگران برای بسیاری از انسان ها آسان تر و امکان پذیرتر می گردد. در تحلیل نهایی ریشه کن کردن شکنجه جز با تغییر نظام مبتنی بر جباریت، ستم، تبعیض و بهره کشی انسان از انسان میسر نیست. در این رابطه مبارزه توده ای برای احقاق حقوق سیاسی و مدنی و پیوند آن با حقوق اقتصادی، اجتماعی از اهمیت ویژه ای برخوردار است. مبارزه ی پیگیر و درازمدت در جهت روشنگری، خردگرایی، شکوفایی فرهنگی، صلح و همزیستی ضرورت تام و تمام دارد. نفرت را باید با عشق جایگزین کرد که عشق را ارزشی است جهان شمول.
تورنتو
۱۷ ژوئیه ۲۰۰۹ میلادی
پانویس:
۸- Twain M. (1991). Letters from the Earth. New York: Harper Perennial. P. 227.
۹ـ روزنامه¬های کیهان و اطلاعات و…، شنبه ۲۷ مرداد ماه ۱۳۵۸
۱۰ـ گوستاو کلر، روانشناسی شکنجه، ترجمه رحمان تقی پور، بنیاد حافظ پائیز ۱۳۶۹، صفحه.
۱۱ـ گوستاوکلر(همان منبع بالا)، صفحه ی ۱۱.
۱۲. Fanon F. (1968). The Wretched of the Earth. New York: Grove Press, pp. 268-269.
۱۳. Dorothea Waley Singer D. (1950). Giordano Bruno, His Life and Thought. New York: Schuman
۱۴. Martin-Baro, I. (1994). A. Aron and S. Caron, (Eds.). Writings for a Liberation Psychology. Cambridge, Ma: Harvard University Press.
بخش نخست را اینجا بخوانید