برای هومان بختیار
«خجسته باد هر آنکس که مهمان این زمین است
در لحظه های سرنوشت ساز.
انگار خدایان او را فرا خوانده اند
در جشن [شکافتن فلک] با آنها همراه شود
و در خلوت آنها و همطراز
شاهدی بر پیدایش طرح نوی تماشایی آنها شود
و مانند یک خداوند
با نوشیدن از جام خدایان، جاودانه شود.»*
روز اول نوامبر خبر درگذشت آقای محمد مشیری یزدی را به وسیله پیامک دوستم، هومان بختیار دریافت کردم. در اجتماعی آکادمیک در قایقی که کلاس درس شناور است، نشسته بودم. بغض گلویم را فشرد و اشک در چشمانم حلقه بست. خودم را به گوشه ای خلوت در عرش قایق کشاندم. آنگاه در یادها و خاطره هایی از آقای مشیری، در پیوند با سرنوشت ایران، چشم دوخته بر آبهای رودخانه ی می سی سی پی غوطه ور شدم.
***
چهل سال پیش در چنین روزهایی سرنوشت ایران رقم زده می شد. حکومت شاه رو به زوال می رفت، و فضای سیاسی ایران در ابهام بیش از پیش، زمینه های چیرگی آیت الله خمینی و حکومت مطلقه دینی مورد نظر او را فراهم می کرد. در آذر ماه ۱۳۵۷، با پدیدار شدن آثار شکست دولت نظامی ناتوان و بی برنامه ی سپهبد غلامرضا ازهاری، محمد رضا شاه از سر استیصال و ناچاری توجه خود را معطوف یاران دکتر مصدق کرد. دکتر غلامحسین صدیقی نخستین گزینه برای تشکیل دولت ملی بود. دکتر صدیقی، وزیر کشور و نایب نخست وزیر در دولت دکتر مصدق، شخصیت بزرگ ملی ایران بود که از سال ۱۳۴۲ از عضویت سازمانی جبهه ملی ایران خارج شده بود. دکتر صدیقی، در پی چندین ملاقات، پس از آن که شاه شرط اصلی او را که ماندن شاه در ایران در جزیره کیش بود نپذیرفت، موفق به انجام این کار مهم نشد. همزمان، جبهه ملی ایران که از بدو پیدایش در آبان ماه ۱۳۲۸ همواره خواهان اجرای کامل قانون اساسی بود، تدریجا می رفت تا در حفظ این موضع بنیادین دچار تزلزل و گسستگی شود.
دکتر کریم سنجابی، وزیر فرهنگ دولت دکتر مصدق و شخصیت اول جبهه ملی، با درج اعلامیه سه ماده ای جبهه ملی در پاریس در چهاردهم آبان ماه ۵۷، تشکیل هر گونه دولتی را در چهارچوب نظام سلطنتی موجود منتفی دانست. مهمتر از آن، اعلامیه سه ماده ای ماهیت جنبش ایران را نخست اسلامی و سپس ملی نامید و عنوان کرد که حکومت آتی ایران «باید» نخست بر پایه موازین اسلام و سپس بنابر موازین دموکراسی و استقلال باشد!
بدین ترتیب جبهه ملی ایران، میراث دار سیاسی دکتر مصدق و نظام مشروطه سلطنتی، با ترک جایگاه ویژه خود به عنوان قوی ترین مخالف و جانشین «قانونی» حکومت مطلقه شاه، علت وجودی اش را از دست داد و آخرین برگ برنده ی خود را تسلیم آیت آلله خمینی کرد.
در این میان دکتر شاپور بختیار، یکی از سه رهبر اصلی جبهه ملی (در کنار دکتر سنجابی و داریوش فروهر) و مخالف بیانیه سه ماده ای، شخصیت مورد نظر دیگر شاه برای تشکیل دولت بود.
دکتر بختیار، نایب وزیر کار در دولت مصدق، از بدو جوانی با هر گونه فاشیسم و استبداد در اروپا و ایران مبارزه کرده بود. دکتر بختیار به نیکی و ژرف درک کرده بود که ایران در آستانه ی یک تحول بزرگ است که در یک سوی آن حکومت رو به زوال چکمه، و در سوی دیگر حکومت قرون وسطایی و دینی آیت الله خمینی است.
آنچه دکتر بختیار در نظام قدیم به آن باور داشت، ارزش های انقلاب بزرگ مشروطیت بود که بنابر قانون اساسی ایران در اختیار ملت ایران قرار داشتند و در روندی تکمیلی در جامعه منجر به تغییراتی اساسی مانند افزایش حقوق زنان و رشد و شکوفایی دانشگاه، هنر و صنعت شده بودند. آنچه دکتر بختیار را بیمناک می کرد، سیطره سیاه یک حکومت تازه نفس دینی به سرکردگی آیت الله خمینی و سایر آخوندها بود – کسانی که به قول او در پی ایجاد حکومت دیکتاتوری و قرون وسطایی «نعلین» زیر نام حکومت «مجهول مطلق» جمهوری اسلامی بودند.
در پی مذاکرت با شاه، دکتر بختیار با شرط و قبول خواست شاه برای خروج از کشور و نیز داشتن استقلال و اقتدارکامل به عنوان نخست وزیر قانون اساسی مشروطیت، در دی ماه مشغول انتخاب هیات وزراء شد. محمد مشیری یزدی که از سالهای بیست خورشیدی با بختیار آشنایی پیدا کرده بود و آن دو برای یکدیگر احترام قایل بودند، دعوت دکتر بختیار را به عنوان معاون نخست وزیر پذیرفت.
***
نخستین بار با آقای مشیری در مراسمی به مناسبت درگذشت مادرش در تابستان ۱۳۷۸ در پاریس آشنا شدم. زنده یاد امیرهوشنگ کشاورزصدر مرا با خود به آنجا برد. آقای مشیری با لباسی آراسته، موقر و متین جلوی در ورودی ایستاده بود و به مهمانان با به جای آوردن مراتب کامل ادب و نزاکت خوشآمد می گفت. برخوردش با من صمیمانه و در نهایت احترام بود. سخن گفتنش آرام، شمرده و ادبی بود. در گذران آن مجلس، هر آنقدر که هیجان اولیه ی دیدارش در من فروکش کرد، میزان احترامم نسبت به شخصیت او فزونی گرفت. او بیش از آن بود که من انتظار داشتم. او در نظرم مردی از تبار نجبای مشروطیت و به راستی برازنده ی کامل مقام معاونت آخرین دولت مشروطه ایران جلوه کرد.
در همان سفر، آقای مشیری را دو بار دیگر، از جمله در مراسم هشتمین سالروز قتل دکتر بختیار در آرامگاه مونپارناس دیدم. وجود موقر و محترم ایشان به عنوان شخصیت میزبان از جانب «نهضت مقاومت ملی ایران»، سازمان سیاسی دکتر بختیار، به مراسم منزلت ممتازی می بخشید. آقای مشیری بیش از بیست سال تا زمانی که کهولت سن و شرایط جسمانی موجب دشواری در گام زدنش شد، وظیفه ی خطیر میزبانی مراسم یادبود را بر عهده داشت.
در نوزده سالی که افتخار آشنایی و دیدار و گفت و گو با آقای مشیری را داشتم، او همواره مرا در مورد کارهای مربوط به «بنیاد دانشگاهی دکتر مصدق» مورد تشویق و مهر قرار می داد. او بویژه از برگزاری کنفرانس «ارزیابی نتایج سیاسی، اجتماعی و تاریخی دولت بختیار به عنوان آخرین تلاش برای احیای دولت مشروطه در ایران» که به مناسبت سی امین سالگرد انقلاب در اسفند ماه ۱۳۸۷ در دانشگاه نورت ایسترن ایلینوی انجام شد، خرسند بود. او با توجه به دشواری سفر، برای کنفرانس پیامی فرستاد و از همه حاضران سپاسگزاری کرد.
در واقع «دولت بختیار» موضوع اصلی گفت و گوی هر بار دیدارمان بود. در یکی از دیدارها که همگی در پاریس و بیشتر در رستورانی در محله «لا دفانس» بود، با هم یک گفت و گوی ضبط شده در نوار درباره دولت بختیار انجام دادیم. در آن دیدار و در دیدارهای پس از آن، همواره دو موضوع را بیان می کرد: نخست، شهامت استثنایی دکتر بختیار در قبول مسئولیت نخست وزیری در آن شرایط بحرانی و تزلزل ناپذیری او در ایفای آن تا واپسین لحظه، دو دیگر گفتن این نکته باریک و ماندگار در تاریخ ایران که «دولت بختیار طول نداشت ولی عرض داشت».
در مورد شهامت بختیار این خاطره ای است که آقای مشیری در آن دیدار بر زبان آورد (نقل به مضمون):
«روز بیست و دوم بهمن بود. ارتش اعلام بی طرفی کرده بود. من در دفتر نخست وزیری بودم. از طرف افسران گارد محافظ به من خبر دادند که جمعیت در حال پیشروی به سوی کاخ نخست وزیری است و امنیت نخست وزیر و همه کارکنان در معرض خطر جدی قرار دارد. من به اتاق نخست وزیر رفتم. بختیار همچنان پشت میزش مشغول کار کردن بود. صدای همهمه از خیابان به گوش می رسید. مقابل میز نخست وزیر ایستادم. بختیار سرش را بلند کرد و رو به من گفت: “چی شده مشیری، ترسیدی!”»
روشن است که این شهامت استثنایی نخست وزیر ایران موجب پیشگیری از به قدرت رسیدن خمینی و سلطه ی سیاه حکومت او نشد. ولی آنچه ماندگار است، کارنامه ی دولتی است که به گفته آقای مشیری: «طول نداشت ولی عرض داشت». آنچه در «عرض» این دولت جلوه ی تاریخی دارد، باورمندی به اصول اساسی انقلاب مشروطه است. اصولی که در چهارچوب آن:
– حکومت مشروط به انتخاب و رأی مردم ایران به عنوان صاحبان کشور است
– وجود قیمی به نام شاه یا ولی فقیه مردود مطلق است
-در اساس همه مردم بدون توجه به مقام و طبقه اجتماعی، جنسیت، قومیت، باوردینی و سیاسی شان در مقابل قانون مساوی هستند
بختیار و دولتش با شهامت استثنایی به مردم ایران یادآوری کردند که صاحب این چنین حقوقی هستند. نخست وزیر پی در پی به مردم ایران هشدار داد که در صورت به قدرت رسیدن ملایان، یک سرنوشت سیاه و قرون وسطایی در انتظار آنهاست. دولت بختیار آخرین فریاد دموکراسی در ایران مبتنی بر جدایی دین از دولت و منشور جهانی حقوق بشر پیش از به قدرت رسیدن خمینی بود که هنوز در پهنه تاریخ سیاسی ایران پژواک دارد و در آینده ای نزدیک با هم صدایی همگان طومار جمهوری اسلامی را در هم خواهد نوردید.
در تابستان ۱۳۹۵ که برای شرکت در بیست و پنجمین سالروز قتل دکتر بختیار به پاریس رفته بودم، از آقای مشیری وقت گرفتم و به منزلش در محله “لا دفانس” رفتم. مانند همیشه در کمال بزرگواری و احترام از من پذیرایی کرد. آثار مشکلات ناشی از کهولت سن در چهره اش هویدا بود. در آپارتمانش توجهم به میزی کوچک جلب شد که بر روی آن تصویرهای خانوادگی از جمله مادر و پدرش و نیز تصویری از دکتر بختیار و دکتر مصدق به چشم می خورد. تصویرهایی از نوه اش که در آمریکا زندگی می کند نیز در بخش دیگری از آپارتمانش جلوه داشت.
در آنجا باز هم با اشتیاق پای صحبتش نشستم و او باری دیگر از «عرض دار» بودن دولت و شهامت بی همتای دکتر بختیار برایم گفت. وقتی هنگام رفتنم رسید با توجه به اینکه من با تاکسی به آنجا رفته بودم و می خواستم با مترو برگردم، از من پرسید که آیا می دانم چگونه خودم را به ایستگاه مترو برسانم؟ از جوابم برداشت کرد که به درستی نمی دانم. آنگاه علیرغم دشواری در راه رفتن و امتناع مصرانه من، بزرگوارانه مرا جهت راهنمایی تا پله های مقابل ساختمانش که از آنجا می شد خود را به ایستگاه رساند همراهی کرد. در مقابل پله ها برای خداحافظی همدیگر را در آغوش گرفتیم و من بی اختیار با اشک به چشمان او نگاه کردم. به من گفت دوباره برای دیدارم برگردید تا دیر نشده است. به او قول دادم که بر می گردم. وقتی بالای پله ها رسیدم به عقب برگشتم و دیدم که دولتمرد شریف و همیشه حاضر در عرض تاریخ ایران آهسته به آپارتمانش بازمی گشت. در هجوم احساسات به سوی ایستگاه ترن رفتم.
خوشبختانه توانستم به قولم وفا کنم تا برای آخرین بار در دهم اسفند ماه ۱۳۹۶ آقای مشیری را به همراه همسرم در آپارتمان ویژه مراقبت از سالمندان مستقل در پاریس ببینم. پیش از رسیدن به آپارتمانش، از کارمند در ورودی خواستم که او را از آمدن ما آگاه سازد. ایستاده منتظر ما بود. ولی این بار به نظرم آمد که به خوبی مرا به جای نمی آورد. با این حال از ما پذیرایی کرد. در این دیدار از او پرسیدم که کدام خاطره از دولت بختیار بیش از هر خاطره ی دیگر در ذهنش حاضر است. او همان خاطره روز بیست و دوم بهمن و جمله بختیار به او که «چی شده مشیری، ترسیدی!» را تکرار کرد.
و من مراتب آخرین وادع را چنین به جای آوردم:
«آقای مشیری، شما بدانید که من به عنوان یک ایرانی کوچک و بسیاری دیگر از ایرانیان میهن دوست، قدرشناس همه خدمات شما به ایران هستیم. ما ممنونیم برای همه کوشش ها و میراثی که از خودتان به جای گذارده اید. ما بویژه از شما سپاسگزاریم که با قبول معاونت نخست وزیری دکتر بختیار، با گذشتن از جان و مال و آسایش خود در دفاع از ارزش های مقدس مشروطیت تلاش کردید. نام و خدمات شما برای همیشه در پهناوری آخرین دولت مشروطه با هدف احیای اصول مشروطیت برای استقرار حکومت مشروطه مبتنی بر جدایی دین از دولت و منشور جهانی حقوق بشر، محفوظ و درخشان خواهد ماند.»
دوباره که به پاریس برگردم، برای ادای احترام به آن خجسته دولتمرد به پرلاشز خواهم رفت، جایی که خاکسترش سپرده می شود.
برگردان فارسی شعر تایوتچلو، شاعر قرن نوزدهم روسیه، را به نام سیسرو، با استناد به سه ترجمه ی انگلیسی، انجام داده ام که در زیر تقدیم می شود:
«در گیر و دار جنگ و جدال و بحران داخلی
نقال شهر روم سخن سر داد:
من دیر از خواب غفلت بیدار شدم
و هنگامی فرا رسیدم
که شب تاریک بر روم چیره شده بود
ایدون باد وداع با روم شکوهمند
و از فراز بلندیهای مشرف بر پایتخت روم
نظاره کردن برغروب جلال و جبروت خونین روم
***
خجسته باد هر آنکس که مهمان این زمین است
در لحظه های سرنوشت ساز.
انگار خدایان او را فرا خوانده اند
که در جشن [شکافتن فلک] با آنها همراه شود
و در خلوت آنها و همطراز
شاهدی بر پیدایش طرح نوی تماشایی آنها شود
و مانند یک خداوند
با نوشیدن از جام خدایان، جاودانه شود.»
*ترجمه انگلیسی این شعر را در پشت جلد کتاب الکساندر کرنسکی بنام «روسیه و نقطه چرخش تاریخ» خواندم. کرنسکی آخرین صدراعظم دولت موقت روسیه بود که در ماه اکتبر ۱۹۱۷ به وسیله بلشویک ها سرنگون شد. کرنسکی پس از شکست، مدتی در روسیه پنهان شد تا آن که به فرانسه گریخت. کرنسکی پس از مهاجرت به آمریکا، بیشتر عمر خود را وقف یادآوری حوادث انقلاب روسیه و کوشش او در دولت موقت برای پیشگیری انقلابی کرد که آن را یک «فاجعه» تاریخی می نامید. او پس از ارایه ترجمه شعر، می نویسد:
«اگرچه من این شعر را در جوانی به دفعات خوانده بودم، ولی در واقع به درستی متوجه [ژرفای] معنی آن تا پس از سرنگونی تزارها [و تشکیل دولت موقت به وسیله کرنسکی] نشدم. خجستگی نصیب هر انسانی است که در زندگی اش، هنگامه سرنوشت ساز تاریخ جهان را تجربه می کند. زیرا او این بخت را می یابد که ژرفای دگرگونی تاریخ را مورد مداقه قرار دهد و در هم شکسته شدن نظم قدیم و آفرینش نظم جدید را از نزدیک مشاهده و لمس کند. او [به خوبی] می بیند که این زیربنای مناسبات و عامل های اقتصادی نیست که مولد اصلی تعیین سیر تاریخ و سرنوشت انسان ها است، بلکه عامل اصلی نبرد میان اراده انسان ها [و رهبرانی] است که برای آفرینش نظمی جدید از میان ویرانه های نظم قدیم، رویاروی یکدیگر قرار می گیرند.»
منابع برای برگردان شعر به فارسی:
پشت جلد کتاب الکساندر کرنسکی، روسیه در نقطه چرخش تاریخ، ۱۹۶۵، انتشارات دوئل، اسلون و پییرس، نیویورک
https://www.poetryloverspage.com/yevgeny/tyutchev/cicero.html
http://www.pereplet.ru/moshkow/LITRA/TUTCHEW/english.html