گفت و گو: کوروش پارسا

آیا نمی توان به جای توافق بر سر “چه باید کردها” که با توجه به افق های بسیار متفاوت و گاه متضاد چندان واقعی به نظر نمی آید، بر سر “چه نباید کردها” توافق کرد؟ مثلا همه تعهدنامه ای امضا کنند که بنابر آن از اسلحه و قهر برای حل و فصل اختلافات و حذف یکدیگر از عرصه سیاسی استفاده نشود؛ همه متعهد شویم به تجزیه کشور تن نخواهیم داد؛ از حمله نظامی به ایران دفاع نخواهیم کرد؛ دست رد به استبداد دینی کنونی و قانون اساسی تبعیض آمیز آن زده و متعهد شویم تشکیل یک مجلس موسسان تعیین کننده قانون اساسی آینده ایران باشد. مطمئن نیستم که حتی این اقدام تا چه حد واقعی، عملی و مطلوب باشد. آینده هر چه شود پیگیری چنین پروژه ای توسط جمهوری خواهان شاید از این حسن برخوردار باشد که آنان با سربلندی اعلام کنند به سهم خود برای  دست یابی به یک قاعده و توافق نامه  ملی برای تضمین یک مبارزه مدنی، مسالمت آمیز و دموکراتیک منفعل نبوده اند

برای آشنایی با دکتر مهرداد درویش پور و سوابق ایشان شرح مختصری بیان می کنم:

مهرداد درویش‌پور (متولد ۱۳۳۹ در تهران) از اوان نوجوانی  در جنبش چپ علیه استبداد سلطنتی و سپس  استبداد دینی فعالانه حضور یافت. در خرداد ۱۳۶۰  با نقد نظریه ‌ای رایج در ایران که لیبرال‌ها را یکی از دشمنان اصلی مردم می‌دانست، بنیادگرایی اسلامی را خطر اصلی در راه دموکراسی دانست.  در ۱۳۶٢ به کردستان رفت و بیش از یک سال در کنار مبارزان کرد به سر برد. در ۱۹۸۴ به سوئد مهاجرت کرد و از جمله با انتشار نشریه تئوریک “تلاش” به نقد  ارتدوکسی در چپ پرداخت.  از نیمه دوم دهه ۱۹۸۰ با نقد انقلاب اسلامی، مجازات اعدام، خشونت و قدرت، سوسیالیسم استبدادی و مردسالاری به شکل‌گیری گفتمان‌های نوین چپ و دموکراتیک و به ویژه فمینیسم در سطح ایران یاری رساند.

درویش پور در نقد انقلاب اسلامی بر این باور است که با پایان عصر اقتدارهای سنتی (سلطنتی) و کاریزماتیک (جمهوری اسلامی) در ایران، زمینه گذار به اقتدار عقلایی در قالب جمهوری پارلمانی سکولار فراهم شده است. او از نظریه‌ پردازان و فعالان شکل بخشیدن به بدیل جمهوری ‌خواهی است و به لحاظ سیاسی تمایلات سوسیال دموکراتیک چپ و ضد تبعیض و عدالت جویانه دارد.

او در حوزه حقوق بشر، جنبش زنان، دانشجویی، ضدنژادپرستی و صلح  نیز به لحاظ نظری و عملی فعال بوده و مقالات متعددی منتشر کرده است. در آغاز دهه نود عضو رهبری اتحادیه سراسری ضد نژادپرستی به نام  Stoppa Rasism و  از فعالان جنبش صلح و ائتلاف ضد جنگ در سوئد بود. از آغاز جنبش دانشجویی ١٨ تیر همراه با دیگر یارانش با پایه ریزی “جنبش همبستگی با دانشجویان” و سپس “جمعیت پشتیبانی از مبارزات مردم ایران” که  تظاهرات  های بزرگ  در  استکهلم را سازمان دادند، فعالیت خود را بیشتر در زمینه حقوق بشر  متمرکز کرد. در جنبش سبز نیز بزرگترین تظاهرات حمایت از مبارزات مردم ایران در خارج از کشور را در استکهلم به همراه دیگر یاران و دوستانش سازمان داد.

درویش‌پور از دهه ۱۹۹۰ فعالیت آکادمیک را به اشتغال اصلی خود بدل ساخت. سالها در دانشگاه استکهلم به عنوان استادیار و سپس به عنوان استاد جامعه‌شناسی و دانشیار در مددکاری اجتماعی در دانشگاه ملاردالن سوئد به تدریس و تحقیق پرداخت. از او چندین کتاب و دهها مقاله آکادمیک در زمینه زنان، مهاجرت،  خشونت ناموسی و خشونت علیه زنان، تبعیض قومی و نژادی و همپیوستگی به زبان‌ های فارسی و سوئدی و  انگلیسی انتشار یافته است.

کانال تلگرام جمهوری ایرانی مصاحبه ای با ایشان در مورد آخرین تحولات ایران داشت که متن خلاصه و ویرایش شده کتبی آن در پی می آید:

س: آقای درویش پور شما حدود یازده ماه پیش در کوران حوادث دی ماه ٩۶ مقاله ای نگاشتید در وبسایت اخبار روز و در آن بیان داشته بودید که ایران آبستن یک انقلاب است. با توجه به گذشت این یازده ماه ارزیابی شما از وضعیت جنبش های اعتراضی بخصوص پس از این اعتراضات و اعتصابات اخیر هفت تپه چیست؟ آیا ایران هنوز شرایطی دارد که واجد وقوع یک انقلاب باشد؟

آن مقاله و  چند سخنرانی و مصاحبه مرتبط با آن، در بخشی از جامعه محافظه کار سیاسی ایران با این واکنش روبرو شد که گویا دچار “توهمات انقلابی” شده و تصویری غلو آمیز از شرایط ارائه داده ام. همان هنگام ضمن رد این ادعا تاکید کردم هدف مقاله طرح یک پرسش بود که تیتر آن با دقت انتخاب شده بود. نه تنها به خاطر طرح پرسمان به جای حکم، بلکه به ویژ ه از آن رو که “آبستن” بودن به معنای زایش نیست، بلکه تنها به شکل گرفتن نطفه نظر دارد. نطفه ای که می تواند سقط شود یا با رویش و زایش توام شود. از پیش هم نمی دانیم آن نطفه چه فرجامی خواهد یافت. امروز بیش از هر زمان دیگری بر این باورم که از دی ماه گذشته نطفه یک جنبش اجتماعی گسترده که گفتمان جامعه را دگرگون ساخت شکل گرفت. منظور من فراروئیدن به انقلاب به کلاسیک – از نوع انقلاب ۵٧ یا انقلابهای خشونت بار در جهان نیست، بلکه قبل از هرچیز اشاره به رنگ باختن تتمه امید بخشی از روشنفکران و جامعه به امکان اصلاح این نظام است که بیش از هر زمان دیگری زمینه ذهنی گذار از نظام را در سطح عمومی فراهم کرده است. خیزش دی ماه و تداوم زنجیره ای اعتراضات پس از آن نقطه اختتامی بر مجادله دیرینه و فرسایشی این که آیا نظام ظرفیت اصلاح و تغییر پذیری دارد یا خیر، نهاد.

خیزش دی ماه شروع فرآیندی بود که  مردم طی آن کل حاکمیت را زیر سئوال بردند . البته  درخیزش دانشجویی کوی دانشگاه در هجدهم تیر هفتاد و هشت نیز هر دو جناح به زیر سئوال رفتند و به یک معنی تولد صدای سوم در یک جنبش اجتماعی بود. اما ١٨ تیر محدود به دانشجویان بود حال آنکه خیزش دی ماه جنبش توده ای فراگیری بود که  نه به یک گروه و نه یک شهر محدود نبود. خیزش گسترده قشر محرومان  و تهی دستان جامعه که در این چهار دهه شاهد آن نبوده ایم. خیزش عمدتا سلبی و پوپولیستی ناراضیان از نظام که با توجه به شعارهای  آن از جمهوری ایرانی گرفته تا رضا شاه روحت شاد پیام و نشانه شناسی در عین روشنی  چند پهلویی داشت بود که حمایت چپ و راست جامعه را برانگیخت. اعتراض تهی دستان  سرخورده از نظام با اعتراض طبقه متوسط تا حدودی متفاوت است. در دهه های اخیر طبقه متوسط  در مقایسه با فرودستان جامعه بیشتر با خواست های سیاسی، درجه آگاهی و سطح توقع بیشتر پیشگام اعتراضات گسترده سیاسی بوده است.

خلاف تصور، طبقه فرودست معمولا اولین گروهی نیست که به میدان مبارزات سیاسی پا می گذارد،  بلکه گاه در مراحل پایانی وارد کارزار می شود. به ویژه در جامعه ای همانند ایران که علاوه بر دشواری تشکل یابی، فشارهای اقتصادی، دغدغه نان نگرانی اصلی شان است و لزوما همچون طبقه متوسط با خواست های سیاسی به میدان نمی آیند. در دی ماه گذشته اما با وضعیتی روبرو شدیم که طبقات فرودست به صورت گسترده با شعارهای نه فقط اقتصادی بلکه سیاسی به میدان آمدند و این زنگ خطر جدی  برای نظام بود. هم از منظر ترکیب طبقاتی این جنبش و هم  شعارهای آن که کل حاکمیت را به چالش کشید. امری که به یک نقطه عطف و جابجایی، دگردیسی و چالش گفتمان اصلاح طلبی حاکم بر بخش مهمی از  شهروندان منجر شد. امروز بعد از  ده ماه بهتر می توان به این پرسش جواب داد که آیا شاهد انقلاب بودیم یا خیزش دی فروکش کرد و پایان یافت؟

نخست آن که نه با گسترش روز افزون و نه با خاتمه و فروکشی این خیزش ها بلکه با نوعی تداوم زنجیره ای آن در شهرهای مختلف، با خواست های  متفاوت معیشتی، محیط زیستی، ضد تبعیض و سیاسی در میان قشرهای گوناگون جامعه (کامیونداران، بازاریان، کارگران، دانشجویان، اقوام تحت ستم و شهرهای مختلف) روبرو هستیم. تداوم این اعتراضات به معنای فراگیری دامنه اعتراضات نیست، بلکه خصلت زنجیره ای آن حفظ شده است. به نوعی به تعبیر گرامشی نوعی “جنگ های موضعی” بین شهروندان و حکومت در جریان است.

دیگر آن که سرکوب این اعتراضات که در بسیاری از موارد از خصلت دفاعی یعنی مبارزه برای جلوگیری از بدتر شدن شرایط بر خوردار بوده (از جمله در هفت تپه)  تنها به سیاسی تر شدن بیشتر آن منجر می شود که یک نمونه آن در اعتراضات اخیر دانشجویی در حمایت از هفت تپه و دیگر کارگران است که با شعار دانشجو، کارگر اتحاد، اتحاد همراه شده است.

سوم آن که با تداوم این اعتراضات با گسترش “تحقیر ترس” روبرو هستیم. امری که می تواند زمینه ساز فراروئیدن اعتراضات به یک “انقلاب” شود، با توجه به آن که عنصر ترس و نگرانی نقش مهمی در فراگیر نشدن خیزش ها دارد. امروز پیش بینی این که چه کسی دست بالا را در این خیزش ها خواهد داشت دشوار است. نباید ظرفیت سرکوب حکومت را دست کم انگاشت یا به دشواری تشکل یابی و فقدا ن رهبری بی اعتنا بود. همبسته نبودن و سراسری نبودن اعتراضات هم خود مشکل دیگری است.  تنش ها، پراکندگی خواست ها و حتی واگرایی هایی که در بخشهای مختلف مبارزات وجود دارد مانع جدی از آن است که این اعتراضات به یک خیزش سراسری هدفمند بدل شود.

اما نقطه های قوت این اعتراضات نیز بایستی مورد توجه قرار گیرند:

ترس هرچه بیشتر تحقیر شده است؛

شکل های عمدتا دفاعی (مبارزه برای جلوگیری از بدتر شدن اوضاع) به تدریج به مبارزه تعرضی (مبارزه برای بهبود وضعیت) و چالش نظام فرا می روید؛

جناح های گوناگون حکومت نیز هم از گسترش این اعتراضات واهمه دارند و هم ناتوان در پاسخ گفتن به آنند؛

و بالاخره فشارهای بین المللی بر جمهوری اسلامی نیز بیشتر شده و اپوزیسیون داخل و خارج  نیز در حال تحرک بیشتری هستند.

بنابراین می توان گفت ما دیگر به دوره قبل که اصلاح طلبان دست بالا داشته و گفتمان غالب درکانالیزه کردن اعتراضات مردم بودند برنخواهیم گشت. به یک معنی دوره ای که مردم برای جلوگیری از بدتر شدن اوضاع به صندوق های رای اصلاح طلبان دل بسته بودند، به طور جد به سر آمده است . این به آن معنا نیست که هیچ بخشی از اصلاح طلبان در تحولات آینده نقشی نخواهند داشت. اما نقش هژمونیکی آنان برای بهره برداری و کانالیزه کردن اعتراضات مردم به پایان خود رسیده است. امروز جامعه برای سراسری شدن خیزش ها و همبسته شدن و سازمان یابی به عنصر رهبری نیازمند است. این فرآیندی است که خلا صدای سوم در آن احساس می شود. تا زمانی که این عناصر همگون نشود ما همچنان در کشاکشی بسر خواهیم برد که فرجام آن مشخص نیست.

شما برای این خیزش سراسری و تبدیل این اعتراضات زنجیره ای و پراکنده به یک جنبش عمیق، یکی از عوامل بازدارنده را عدم وجود رهبری متمرکز دانسته اید که البته راجع به آن بحث خواهیم کرد، اما می خواهم بدانم شما نقش اپوزیسیون خارج از کشور را در ایجاد این همبستگی چه طور می بینید؟

رسانه ها و فضای مجازی  نقش مهمی در خبررسانی، تولید امید، تداوم بخشیدن به اعتراضات، آگاهی بخشی و تحقیر ترس و فراگیر کردن همبستگی دارند. جامعه ایرانی خارج از کشور به جای این که سهم عمده ای از وقت و انرژی خود را صرف دعوا با یکدیگر  یا مسایل حاشیه ای کند، بهتر است اصلی ترین وظیفه خود را به پشتیبانی و مشارکت در این اعتراضات قرار دهد. این یکی از اولویت های جدی نه تنها نهادهای حقوق بشری بلکه اپوزیسیون است. حوزه دیگر “لابی گری” حقوق بشری  – به معنای اعمال فشار به دولت های خارجی به قصد اعتراض به جمهوری اسلامی در سرکوب  اعتراضات – است که در داخل کشور هم برای فعالین سیاسی و مدنی و صنفی امید می آفریند، و هم اعتماد به نفس شان را از این که تنها نیستند بالا می برد و هم هزینه حکومت را در سرکوب اعتراضات افزایش می دهد. قرار نیست تنها دولت ها اعتراض کنند، بلکه باید نهادهای مدنی  و مستقل همانند کانون نویسندگان، اتحادیه های کارگری و غیره را نیز در راستای حمایت هرچه بیشتر از اعتراضات مردم بسیج کرد. این گونه پشتیبانی و مشارکت ها به جای آلترناتیوسازی نقش مهمی در اعتمادسازی در افکار عمومی ایفا می کند. اگر مردم در داخل شاهد آن شوند که هموطنان خارج از کشوری تنها سنگ خود را به سینه می زنند و حرکت آنان را نادیده یا دستکم می گیرند، بازخورد درخوری نخواهد داشت و اعتمادزایی نمی کند.

نقطه ضعف اساسی عدم وجود رهبری سیاسی است که شما در ارتباط با کاهیدن ترس، پشتیبانی از مبارزات، ایجاد امید و اعتماد فرمودید که خارج از کشور می تواند نقش داشته باشد. سئوال اساسی من این است که این مرجعیت و رهبری سیاسی برای گذار به دموکراسی به طور کلی در داخل و خارج چگونه شکل می گیرد؟ نقش داخل و خارج را شما چگونه می بینید؟

این سئوال پیچیده ای است. ما هم با تجربه انقلابات کلاسیک نظیر پنجاه و هفت در ایران، یا انقلاب روسیه  و برخی از انقلابات مخملین که رهبری آن در خارج بود روبرو هستیم – الگوهایی که امید و تمایل به ایجاد آلترناتیو سازی در خارج می آفریند- و هم با نمونه هایی از اپوزیسیون سازی در خارج از کشور نظیر عراق و سوریه و لیبی که بیشتر ابزارهایی در دست قدرت های بیگانه برای سازمان دادن مداخله نظامی یا جنگ های نیابتی بوده اند. بدیل هایی که اعتماد برانگیز نشدند و نتوانستند به مرجع و یا اتوریته ای ملی بدل شوند، بلکه در بهترین حالت به ابزاری موثر در سازماندهی جنگ داخلی بدل شدند. این فرایند در مورد ایران نیز دور از انتظار نیست. از این رو باید اپوزیسیون متحدی شکل داد که برآمده از پیوند داخل و خارج  باشد. چنین اپوزیسیونی از بخت بیشتری برای برخورداری از اطمینان و اعتبار ملی فراگیر برخوردار خواهد بود تا آلترناتیوسازی در خارج از کشور که چند مهره در داخل هم با آن همراه باشند.

آلترناتیو سازی های چلبیستی بیشتر بهار عربی را به زمستانی سیاه بدل کرده اند. بیم آن می رود که بخشی از اپوزیسیون ایران تحت عنوان ضرورت شتاب بخشیدن برای تدارک دوران گذار خود را با فرآیندی روبرو سازد که بیشتر به ابزار دست قدرت های بیگانه  امثال عربستان و اسراییل و تندروترین جناح های امریکا بدل شوند. در این صورت به رغم پشتیبانی مالی و تبلیغاتی و حتی نظامی این قدرت ها، تردید دارم که آنها بتوانند به یک آلترناتیو فراگیر ملی که یکپارچگی ایران را در یک گذار مسالمت آمیز به دمکراسی حفظ کنند، بدل شوند. البته نباید به پراکندگی کنونی تن داد و این تشتت و حمله به یکدیگر را در قالب اپوزیسیون ادامه داد.

باید نوعی همسویی و همرایی را سازمان داد، گفت و گو کرد، تماس  داشت و حتی برخی مواقع همکاری های مشترک داشت و حتی درباره ضرورت آلترناتیو فراگیر ملی اندیشید که در داخل کشور ریشه و اعتبار اجتماعی داشته و محصول همکاری داخل و خارج از کشور باشد. امروز در داخل جبهه ملی به تحرک بیشتری روی آورده است و سازمان های جبهه ملی در همکاری با سه جریان جمهوری خواه در خارج از کشور همکاری تنگاتنگی دارند. این گونه سالم تر و قابل تکیه ترند تا حرکت هایی که به اتکا قدرت های خارجی و یا اپوزیسیون سازی در خارج از کشور تکیه می نمایند.

در این ارتباط نظرتان راجع به شورای مدیریت گذار که دوستان در حال تدارک آن هستند و به نوعی البته ترکیبی از رهبران جامعه مدنی بنا بر ادعای ایشان و رهبری شخصیت های سیاسی در خارج از کشور که می خواهند شروع کنند به مدیریت دوران گذار به اصطلاح با رهبری حرکات اعتراضی و شکل دادن به آن چیست؟ آیا گمان دارید که می تواند تجربه موفقی باشد یا خیر؟

تمایل چندانی به بحث در این مورد ندارم و هنوز زود است که قضاوت قطعی به دست داد. به چند عنصر مثبت و منفی آن می توان اشاره نمود. این مثبت است که مدیران “مدیریت دوران گذار” به جای  تماشاچی بودن ” از جسارت و  شهامت و اعتماد به نفسی برخوردارند که سعی می کنند قبل از فروپاشی حکومت به فکر مدیریت راه چاره برآیند. درهم آمیختن شخصیت های سیاسی و مدنی در داخل و خارج و رفتار فراگروهی و غیر ایدئولوژیک آن هم نیاز زمانه است.

امروزه جامعه ایران بیش از واگرایی نیازمند نزدیکی و همگرایی است تا قدرت فعالیت اپوزیسیونالی خود را افزایش دهد. اما برخی ملاحظات انتقادی جدی نیز در پروژه این دوستان وجود که نباید دستکم گرفت. نخست اینکه گاه برخی از این دوستان چنان از دوران انقلابی در ایران سخن می گویند که گویی امروز  خیزش های سراسری و اعتصاب سراسری در راه است یا به آن فراخوان هفته ای می دهند و گویی حکومت در آستانه فروپاشی است و تنها دغدغه سازماندهی دوران گذار و خلا ناشی از قدرت است تا جامعه از هم نپاشد.

درست است که جمهوری اسلامی با چالش های بسیار جدی روبررو است اما این واقعیت را نیز باید مد نظر داشت که کشوری به مراتب ضعیف تر و کوچکتر همانند سوریه – با حمایت صریح تر غرب و امریکا و ایران و روسیه از دسته بندی های نظامی حکومت و اپوزیسیون سالها پس از جنگ داخلی- حکومت اسد ساقط نشده است.

هدف از ارائه تصویر خوش بینانه و غلو آمیز از سرعت فروپاشی جمهوری اسلامی و دغدغه مدیریت دوران گذار همزمان برای تولید ترس و امید کاذب صورت می گیرد. تولید ترس از این رو که گرایشات اپوزیسیون به جای پیگیری ارزش ها و سیاست های خود دچار استرس شده و تمام دغدغه شان تدارک دوران گذار شده و با تلقیل گرایی سیاسی از تبلیغ سیمای مستقل خود و رقابت سیاسی صرف نظر کرده یا آن را کمرنگ کنند، تا ضرورت وحدت عمومی و “جبهه مشترک” به سایه نرود.

اصرار بر پیش برد پروژه های شتاب زده از این ایراد هم برخوردار است که در صورت شکست، سرخوردگی سیاسی را افزایش می دهد. به نظرم ما هرچه کنیم نمی توانیم به  سادگی تمام اپوزیسیون را گرد هم آوریم. تفاوت بنیادی در اهداف و مشی سیاسی چالش بزرگی در این راه است. برای نمونه تاکید به جا بر گذار مسالمت آمیز، همکاری با گروه های طرفدار مبارزه مسلحانه و خشونت آمیز را با دشواری روبرو می سازد و در صورت همکاری اعتمادزدایی می  کند.

پایبندی به یکپارچگی ارضی نیز مهم است. با وجود اینکه من ناسیونالیست نیستم و در نقد به ویژه انواع افراطی و شووینیستی ناسیونالیسم فراوان نوشته ام، اما نیک می دانم ایران امروز با یکپارچگی ارضی و تحول مسالمت آمیز شانس بیشتری برای دموکراسی خواهد داشت. اگر جامعه به سمت دامن زدن به تنش های اتنیکی، تجزیه یا تبلیغ خشونت پیش رود ما با بخت چندانی برای دموکراسی روبرو نخواهیم شد. در آن صورت خطر سوریه ای شدن ایران می تواند به یک تهدید واقعی بدل شود. دغدغه ای که در اذهان بسیاری از مردم نیز وجود دارد. موضع گیری های برخی از  همراهان اتنیکی (تحت ستم) پروژه “مدیریت دوران گذار” به رغم تاکید این دوستان بر یکپارچگی ارضی به میزان پای بندی اینان به آن تردیدهایی برمی انگیزد.

نکته سوم این که امروز جامعه ایران دچار گرایشی نوستالوژیک نیرومندی شده است. یعنی در حالی که جامعه نظام استبداد سلطنتی را  پشت سر گذاشته و استبداد دینی را نیز پس زده و علی القاعده باید بیشتر به جمهوری پارلمانی و دموکراتیک تمایل داشته باشند (به ویژه آن که عصر حکومت های ایدئولوژیک کمونیستی نیز پشت سر گذاشته شده است)، اما شاهد قوت گرفتن رویکردهای نوستالژیک هستیم. بسیاری در نوستالژی بازگشت به سلطنت بسر می برند ؛ برخی از اصلاح طلبان نیز دنبال “عصر طلایی امام” می گردند؛ برخی گروه های چپ نیز دوباره یاد نوستالژی های خود افتاده اند. در این میان اما گروه های طرفدار سلطنت بیش از همه به دنبال بازگشت به گذشته هستند. شعار رضا شاه روحت شاد با توجه به اینکه ایران دوران عصر پهلوی از ایران امروز بهتر بود، پیام سیاسی روشنی دارد که مردم سکولاریسم ناقص عصر پهلوی را به فاجعه ی امروز ترجیح می دهند. با این همه هیچ جامعه ای با بازگشت به گذشته، آینده دموکراتیکی را پی ریزی نکرده است. حتی هنگامی که شوروی فروپاشید مردم به دنبال بر سر کار آوردن یک تزار دیگر نرفتند بلکه به استقبال آینده رفتند. در ایران بخش بزرگی از هواداران رضا پهلوی ناسیونالیست های افراطی هستند که معتقدند حکومت پهلوی بهشت برین بوده و هر کسی که علیه آن مبارزه کرده است خائن و شریک جرم جمهوری اسلامی است. با چنین نگاه تعصب آلود و هسیتریکی که همانند آن را در شعار “حزب فقط حزب الله ” تجربه کرده ایم؛ با جریانی که پایه اجتماعی آن خشن ترین برخوردهای کلامی را نسبت به مخالفان خود در پیش می گیرد؛ با جریانی که از  “اشغال” ایران سخن گفته و فراموش می کند که خود مردم انقلاب کردند؛ خوب همه اینها نشانگر نوعی اقتدار طلبی نوستالژیک ناسیونالیسم افراطی است که در پی انتقام گرفتن از امروز از طریق تکیه بر گذشته است که خود رضا پهلوی از آن بهره می برد و پایگاه اجتماعی ایشان بیشتر این گونه می اندیشد. از این رو درباره همکاری با رضا پهلوی به عنوان راهی برای برون رفت از اوضاع فعلی نگران هستم که تاریخ یکبار دیگر تکرار شود. یعنی همان گونه که برای مقابله با سلطنت پهلوی همسویی با بنیادگرایی اسلامی پیشه شد، امروز برای مقابله با جمهوری اسلامی ائتلاف با رضا پهلوی که بر هواداران ناسیونالیست و دیکتاتور سلطنت طلب خود استوار است تبلیغ شود.

ما باید در وحله نخست بر ارزش های دموکراتیک پافشاری و قطب نیروی دموکرات و جمهوری خواه را تقویت کنیم و در عین حال گفت و گو و تعامل و همسویی با دیگر نیروهای اجتماعی را نیز نادیده نگیریم. این راه حل مناسب تری برای جلوگیری از جایگزینی یک دیکتاتوری با دیکتاتوری دیگر است.

به طور کلی شما هم  علیه بخشی از اپوزیسیون که می خواهد با تکیه بر نیروی خارجی جلو بیاید نقد کردید، حالا چه سازمان مجاهدین چه بخشی از نیروهای قومی که فاز مسلحانه دارند و در راهروهای وزارت امورخارجه امریکا و عربستان برنامه ریزی می کنند، و هم سلطنت طلبانی که خواستار بازگشت نوعی دیکتاتوری استبدادی و ناسیونالیسم افراطی هستند. بخش مهمی که هم اکنون متاسفانه پراکندگی دارند و بسیار نیز مهمند برای گذار به دموکراسی پایدار جمهوری خواهان سکولار دموکرات هستند که در واقع خواهان نوعی جمهوری پارلمانی متکی به موازین حقوق بشر هستند. در مورد اینها و پراکندگی این گروه و موقعیت و شرایط آنها چیست؟

در راستای بحث قبلی اضافه کنم گفت و گو با گروه های اتنیکی یا حتی  رضا پهلوی یا حتی اصلاح طلبان نباید قطع شود. ما باید زبان خصومت را در اپوزیسیون کنار بگذاریم و تمام مبارزه باید علیه جمهوری اسلامی متمرکز شود. اما لازم نیست یا گزینه همکاری را برگزید، یا گزینه خصومت و دشمنی با یکدیگر در اپوزیسیون را. می توان با  درهم آمیختن رقابت و همسویی به نیاز دوگانه زمان پاسخ داد. تاکید بر رقابت سیاسی سالم و همزمان تأمین همسویی در لحظه حاضر مفیدتر است تا ذوب شدن در دیگری به بهانه وحدت طلبی یا تدوام دشمنی با گروه های دیگر.

در مورد خود رضا پهلوی مطمئن نیستم که ایشان تا چه حد می خواهند نماینده جریان ناسیونالیسم سکولار ایرانی باشند یا گفتمان لیبرال را در جامعه نمایندگی کنند؟ تا آنجا که به جمهوری خواهان برمی گردد، آنان در میان روشنفکران، تکنوکرات ها، تحصیل کردگان، فرهنگیان و قشرهای پیشرو جامعه، به صورت جدی نیروی قابل توجهی را هم از نظر کادر و هم از نظر توانایی و تحصیلات و کارآیی هایشان در بر دارد. بخشی از آنان نیز پیش از گذشته بر عنصر عدالت اجتماعی تاکید می کنند و به جنبش کارگری و محرومان نیز توجه می کنند. بسیاری از چهره های خوشنام نیز در جمهوری خواهان وجود دارند. اینها نقطه قدرت این جریان است.  اما این جمهوری خواهان خلاف دست اندرکاران “شورای مدیریت دوران گذار” از اعتماد به نفس درخوری برخوردار نیستند. در حالی که نیرویی به مراتب قدرتمند تر از آنند. هم از این رو برای تشکیل قطب بزرگ جمهوری خواهی گام های لازم و تساهل درخور را نشان نداده اند. اگر قطب جمهوری خواهی فراگیری شکل گیرد بسیاری از افراد شاخصی که امروز به دنبال ائتلاف با غیرجمهوری خواهان هستند بیشتر به این قطب جذب می شوند. با پراکندگی کنونی جمهوری خواهان اما ممکن است با سناریوی تلخ گذشته مواجه شویم. در گذشته چپ گرایان به رغم آن که نیروی قابل توجهی بودند، اما به دلیل پراکندگی چندان اثر گذار نبودند. گویی اکنون جمهوری خواهان  در این وضعیت به سر می برند. شاید پیشینه چپ  بخشی از جمهوری خواهان در وسواس آنها برای “مرز بندی” بی تاثیر نباشد. گویی برای جمهوری خواهان دشوار است که نهنگ دریاهای بزرگ پر تلاطم باشند و ترجیح می دهند که در برکه ای آرام شنا کنند و آرامش و پاکیزگی برکه را نیز حفظ کنند. ما نمی توانیم با منزه طلبی، انزواجویی و آرمان گرایی بر وضعیت دشوار ایران غلبه  کنیم. ما در کنار تبلیغ ارزش های خود نیازمند پراگماتیسم در سیاست نیز هستیم. نیازمند نوعی از همگرایی،  گشاده رویی در تشکیل دستکم قطب بزرگ جمهوری خواهی و حتی فراتر از آن آمادگی برای گفتگو با نیروهای غیر جمهوری خواه سکولار چه  اصلاح طلب”، چه گروههای اتنیکی تحت ستم، چه “مشروطه خواه  و حتی گروه های تندرویی که چندان به دمکراسی باوری ندارند.

همچنین، منظور من از این که نبایستی به آلت دست قدرت های خارجی بدل شویم این نیست  که هیچ نوع رابطه ای با جوامع غربی نبایستی برقرار شود. یک بدیل معتبر اجتماعی قطعا به ارتباط و حمایت های بین المللی هم نیاز خواهد داشت . برای مثال ANC در افریقای جنوبی، آنقدر از نیروی اجتماعی قدرتمندی در جامعه برخوردار بود که روابط بین المللی اش نه تنها به اعتبار او خدشه ای وارد نمی کرد، بلکه آن را نیز معتبرتر می ساخت. اما در شرایط امروز ایران تا هنگامی که با گروه های خرد و به هم ناپیوسته و کوچکی سر و کار داریم که از پایگاه و اعتبار اجتماعی درخوری برخوردار نیستند و هم از این رو اعتبار خود را از طریق کریدورهای کاخ سفید و حمایت کشورهایی دیگر جستجو می کنند؛ این روش ها تنها اعتبارزدایی کرده و تاثیر منفی می گذارد.

تا آنجا که به جمهوری خواهان بر می گردد اولویت جمهوری خواهان بایستی تشکیل قطب بزرگ جمهوری خواهی باشد. در این راستا فعالیت مشترک چهار گروه جمهوری خواهی (حزب چپ، سازمان های جبهه ملی درخارج از کشور، همبستگی جمهوری خواهان و اتحاد جمهوری خواهان) مثبت است، اما باید فراتر رفت. علاوه بر ضرورت گسترش همکاری با دیگر نیروهای جمهوری خواه، باید با توجه به نقش تاریخی شخصیت ها در ایران، مجمعی از شخصیت های جمهوری خواه شکل داد که در کنار گروه های جمهوری خواه به عنوان اتوریته قطب جمهوری خواهی حضور پیدا کنند. اما هنوز در بخشی از  جمهوری خواهان با گرایش هایی روبرو هستیم که به اصلاح طلبان که سهل است حتی به تغییر رفتار رهبری دلبسته اند. خوب روشن است که این به اعتبار جمهوری خواهان به عنوان یک جریان اپوزیسیونالی ضربه می زند. همان گونه که تبلیغ درز گرفتن  جمهوری همچون “شکل حکومت” و به جای آن همرایی با رضا پهلوی به آن لطمه می زند. مستقل و رسا کردن صدای جمهوری خواهی به عنوان یک صدای اپوزیسیونالی بسیار مهم است. جمهوری خواهان به یک معنی متمایز از جریان راست رادیکال یا چپ رادیکال یا اسلامیست های رادیکال  یا گروه های اتنیکی افراطی جریانی معتدلند، اما از در طرح خواست گذار از جمهوری اسلامی باید “رادیکال” بوده و با زبانی شیوا و رسا سخن بگویند. در غیر این صورت به سرنوشتی همچون اصلاح طلبان روبرو خواهند شد.

ارزیابی من این است که در آینده بخش مهمی از اصلاح طلبان رادیکال به سمت جمهوری خواهان چرخش خواهند کرد. این نیز اهمیت دارد که در هنگامه گذار مسالمت آمیز بخشی از بدنه حکومت نیز جدا شده و به اپوزیسیون بپیوندد. در غیر این صورت ریسک تخاصم قهرآمیز بالا خواهد بود. تشکیل قطب بزرگ جمهوری خواهی اگر کوتاهترین راه برای تحول دمکراتیک نباشد مطمئن ترین راه برای گذار مسالمت آمیز و دموکراتیک است که نه بازگشت به گذشته و نه تن دادن به شرایط کنونی را در پیشانی خود نخواهد داشت.

اگر نکته پایانی دارید خواهش می کنم که بیان بفرمایید؟

گمان ندارم که هر بلوکی باید تنها کار خود را انجام دهد. برای گفتگو، تعامل و برخی همسویی ها باید با دیگران اقدام کرد. اما در لحظه حاضر تصور “جبهه واحد” متشکل از تمام جریان های اپوزیسیون به هر نامی که باشد واقع بینانه نیست، بلکه رویایی است که برخی چند دهه با مسکوت گذاشتن “شکل نظام” برای آن تلاش کرده اند که تا کنون بی نتیجه بوده است. اما پرسش این جا است اگر در لحظه حاضر نمی توانیم یا دقیقتر بگویم نمی خواهیم با جریان های خواهان احیای سلطنت و رضا پهلوی ائتلاف مثبت کنیم، آیا در کل اپوزیسیون نمی توان “توافق نامه منفی” را سامان داد؟

یعنی به جای توافق بر سر “چه باید کردها” که با توجه به افق های بسیار متفاوت و گاه متضاد چندان واقعی به نظر نمی آید، بر سر “چه نباید کردها” توافق کرد؟

مثلا همه تعهدنامه ای امضا کنند که بنابر آن از اسلحه و قهر برای حل و فصل اختلافات و حذف یکدیگر از عرصه سیاسی استفاده نشود؛ همه متعهد شویم به تجزیه کشور تن نخواهیم داد؛ از حمله نظامی به ایران دفاع نخواهیم کرد؛ دست رد به استبداد دینی کنونی و قانون اساسی تبعیض آمیز آن زده و متعهد شویم تشکیل یک مجلس موسسان تعیین کننده قانون اساسی آینده ایران باشد و….

یعنی اگر ما نمی توانیم کارزار مشترک را با یکدیگر در بسیاری از عرصه ها به پیش ببریم حداقل بدانیم که چگونه می توان با “توافق نامه ای منفی” قواعد یک مبارزه دموکراتیک را امضا کرد و به آن پایبند بود.

زنده یاد داریوش همایون آنگاه که در قید حیات بودند در دفاع از همگرایی مشروطه خواهان و جمهوری خواهان چندین بار با من گفتگو داشتند. من ضمن رد امکان پذیری آن، از مثبت بودن امکان “توافق منفی یا سلبی” سخن گفتم. مطمئن نیستم که حتی این اقدام تا چه حد واقعی، عملی و مطلوب باشد. اما آن را بر ائتلاف مثبتی که با به حاشیه راندن رقابت سیاسی و سیمای مستقل جمهوری خواهان، برنده آن را رضا پهلوی خواهد کرد، یا با دامن زدن به دشمنی در اپوزیسیون نسبت به یکدیگر که خطر لبنانیزه شدن و سوریه ای شدن ایران را در بر دارد ترجیح می دهم.

آینده هرچه شود پیگیری چنین پروژه ای توسط جمهوری خواهان شاید از این حسن برخوردار باشد که آنان با سربلندی اعلام کنند به سهم خود برای  دست یابی به یک قاعده و توافق نامه  ملی برای تضمین یک مبارزه مدنی، مسالمت آمیز و دموکراتیک منفعل نبوده اند!

نقل از لینک زیر

https://t.me/IranianRepublic/6651