به یاد ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ در تهران افتادم. اکثر خیابان ها سنگر بندی شده بود. من همراه دوستانی ابتدا به سمت پادگان باغ شاه رفتیم، چه بلبشویی بود. عده ای از دیوار پادگان بالا رفته بودند و بعد دیدیم که با مقادیری کوله پشتی سربازها و یکی دو سرباز که از سرشان خون می ریخت بیرون آمدند، و آن دو سرباز بخت برگشته را به عنوان ساواکی، فاتحانه با خود می کشیدند. و ما ساکت بودیم و شاید که امروز فکر می کنم، گیج و گنگ بودیم. جوانی ۲۴-۲۳ ساله!
از آنجا با سیل انسان ها به پادگان جی رفتیم و بعد به اوین. اوین خالی. و بعد شخصی بیرون آمد با پایی که از زانو قطع شده و دستانش را بلند کرده فریاد می زد: این است سند جنایت پهلوی. همه همراهی می کردند، بدون آن که اندکی فکر کنند، چرا این پا فاسد نشده است؟
بعد به دانشگاه رفتیم ، همه در خدمت جوجه اسلامی ها در جنب و جوش بودیم و شب هم خیابان ها بسته شد و ماشین ها کنترل می شد و اگر کسی اعتراضی می کرد، در لحظه لقب ساواکی بهش داده می شد و همه بر او هجوم می آوردند. هفته ها این نمایش ادامه داشت. وقتی آقای خمینی آمدند و یک راست به بهشت زهرا رفتند، ما نفهمیدیم که ایشان می گویند قرار است این گورستان آباد شود. بله ما نفهمیدیم. چه قدر سخت است مرور کردن لحظاتی که اگر اندیشه می کردی، شاید به گونه ای دیگر می شد! برگشتم به کانال گردی. در کانالی به نام ای فیلم، زیرنویسی آمد: تا چند لحظه دیگر پخش مستقیم جشنواره سینمایی فجر و اهدای جوایز فیلم ها. تأمل کردم.
چند سال اولی که در ایران بودم، آن زمان به ما احترام می گذاشتند و یا سیاهی لشگر می خواستند، دعوتمان می کردند برای جشنواره فجرشان و من هم بمانند بسیاری هنرمند دیگر هرگز به این شامورتی بازی آنها نرفتم/نرفتیم و بعد هم که شهروند جهان شدم. در این ۳۴-۳۳ سالی که به تبعید آمدم هرگز به ایرانی که جمهوری اسلامی به آن حکومت می کند، برنگشته ام. اما صدها بار دلتنگ ایرانم بودم. هیچوقت هم کاری با فجر و جشنواره و این چیزها نداشتم ولی نمی دانم چرا در این روز دوشنبه تعطیل اجباری میل دیدن پخش مستقیم را کردم! چهل سال از عمر جمهوری اسلامی گذشته است. قبل از این کانال در کانالی دیگر آقای رئیس جمهور اعلام کردند که ما برای ساختن موشک های زمین به هوا، هوا به هوا و یا هوا به زمین احتیاج نداریم از کشوری اجازه بگیریم. و از این گنده گنده گفتن ها! و بعد وقتی به تالار مراسم جشنواره رفتم از طریق تلویزیون، با صحنه هایی که دیدم اگر شما هم می دیدید، امکان نداشت که در جا نگویید، منظورتان از موشک، موشک های کاغذی است؟!
مجری برنامه ای را اعلام می کند، سپس ۵ نفر داوران بخش اول به صحنه می آیند و هرجا که قرار است فیلمی نمایش داده شود، این هیئت داوران باید به گوشه هایی از صحنه بروند و فیلم که تمام شد، برگردند سرجایشان، یعنی از قبل نمی شد جای این داوران را طوری برنامه ریزی کنند که آنقدر مثل توپ فوتبال به اطراف پرتاب نشوند؟ در تمام طول برنامه که فکر می کنم حدود ۲ ساعت بود، مدام آدم ها از هر طرف می آمدند و در گوش مجری یا چیزی می گفتند، و یا برایش یادداشتی می آوردند. مرا یاد برنامه هائی که خودمان بدون هیچ امکاناتی برگزار می کنیم، می اندازد. مگر در آن کشور موشک ساز نمی توانستند به مجری یک گوشی بدهند، آن هم در مراسم جشن سی و هفت سالگی مهم ترین حرکت سینمای شان به گفته خودشان!؟
در جایی دیگر قرار است ۴۶ نفر از فیلمی که راجع به اسارت نوجوانان در عراق در زمان جنگ می باشد، به روی صحنه بیایند، بدون آن که از قبل برای آن ها جایی را تدارک دیده باشند. در همین شلوغی شخصی در گوش مجری می گوید، وزیر ارشاد فراموش شد . و مجری بخت برگشته هول شده و در میان تعریف و تمجید از فیلم و جنگ و سینما، ناگهان حضرت وزیر ارشاد را به روی صحنه دعوت می کند. خلاصه هزار اتفاق پیش بینی نشده ی دیگر در این بازار شام می افتد.
صحنه ی کمیک دیگر تقلید از اسکار و اعتراض مارلون براندو در چهل و پنجمین اسکار بخاطر نقشی که در پدر خوانده بازی کرد، دختری سرخپوست را جای خود فرستاد، و آن دختر هم تمام اعتراض سرخپوستان را آنجا بیان کرد و اسکار را از طرف براندو نپذیرفت.
در این جشن مسخره هم، جوانی افغان به جای کارگردان فیلم مسخره باز، به روی صحنه می آید و شروع می کند که ما افغان ها زندگی سختی در ایران داریم و بعد نوع یک دفعه کانال عوض می شود و از طرف همه ی افغان های بخت برگشته از حکومت ایران تشکر و قدردانی می کند! نمی دانم چرا این جوان متن را حداقل یکبار نخوانده بود، آن قدر تپق زد که مجری می خواست قطع کند و جوان رضایت نمی داد. و در پایان از طرف کارگردان از گرفتن جایزه اسکار، ببخشید سیمرغ خودداری کرد! تا اینجا درست ولی همین کارگردان در جایی دیگر سیمرغی دیگر را خودش می آید و دریافت می کند و می گوید: از عنوان آن جایزه خوشم نمی آید و برای همین نگرفتم. ولی از عنوان این جایزه خوشم می آید و می گیرم. تا کی می خواهید مردم را گول بزنید؟ و البته همین حرف های کارگردان و چند نفر دیگر در پخش مستقیم برنامه در تلویزیون سانسور می شود! نمی دانم چرا اکثر تهیه کنندگان سینمای ایران با لهجه لاتی صحبت می کنند ؟یکی از آنها تهیه کننده فیلمی بود که ۷ جایزه گرفت. تهیه کننده همسر خانم کارگردان است. فیلمی که بیشترین جایزه ها را درو کرد.
فیلمی است درباره ریگی که جمهوری اسلامی اعدامش کرده است. خانم نرگس آبیار کارگردان فیلم بعد از گرفتن سیمرغ به مانند آقای حاتمی کیا در سال گذشته که متعرض بود برای نگرفتن سیمرغ، با سابقه ی نوشتن یک رمان، اعتراض کردند که چه عجب امسال سیمرغ را دادید. یکی از فیلم سازان قبل از انقلاب که بعد از انقلاب هم ، همه گونه همکاری کرده است، سیروس الوند، می گوید: چرا از فیلم سازان ۴۰ سال قبل، یک فیلم در فستیوال نیست؟ ما که با بودجه های ۸۰۰- ۷۰۰ میلیونی فیلم می سازیم، بودجه ۲۰ میلیاردی فیلم خانم آبیار از کجا تأمین شده است؟در جایی دیگر گفته شده است که بودجه فیلم بیش از ۵۰ میلیارد می باشد.
از دیگر صحنه های ناراحت کننده دادن جایزه بهترین هنرپیشه نقش دوم مرد به آقای علی نصیریان است، که مجری اصرار دارد بگوید جایزه یک عمر فعالیت و جا نمی افتد. و آقای نصیریان می گویند: بعد از ۴۰ سال جایزه نقش دوم دادید؟
بله آقای نصیریان چی فکر کردید، شما که در تمام مراسم آنان به همراه آقای دولت آبادی شرکت می کنید، شده اید مرغ عزا و عروسی شان! فکر نکردید که با شما این گونه رفتار می کنند! شما چرا باید این جایزه را بگیرید؟ در این آخرین سال های عمرتان این جایزه برای شما چه سودی دارد؟ چرا اجازه می دهید با هنرمندی بمانند شما اینگونه رفتار کنند؟
در پایان فیلم دیگری جایزه می گیرد و تهیه کننده فیلم از تمام عوامل دعوت می کند بروی صحنه بیایند و وقتی که می خواهد صحبت کند، مجری در بین حرف زدن ایشان از داوران و جایزه دهندگان می خواهد صحنه را ترک کنند. و تلویزیون هم صحبت های اورا پخش نمی کند. اگر بخواهم ایرادات مراسم را بگیرم، هزاران ایراد دیگر هست، در همین جا بسنده می کنم و قول می دهم که هفته دیگر به بررسی فیلم هائی که در جشنواره بودند و جایزه گرفتند، بپردازم.