دست‌هایم را

از پنجره بیرون نمی‌کنم

پاهایم را

از گلیمم درازتر

محکوم به جرم زنده ماندنم

      – حکم محتوم حضرت «کرونا»

تا در خلوت خاموش اتاقم

که خالی‌است از ترنم گپ و گفت و حضور ِنگاه

روزان و شبانِ بی‌شتاب را

هی بچرخم دور خودم، بچرخم، بچرخم

تا این نادیده هیولای حشری را

سوگند دهم به آبروی درختانِ خیابان‌های بی‌عابر

که خسته‌اند از دست تکان دادن

برای اتوبوس‌ها و قطارهای بی‌مسافر

گُم شود مدتی

پشتِ مرزهای کابوس و رویا

شاید در یک حواس‌پرتی

کسی صدا کند مرا

از پشتِ این پنجره‌ی ناامن:

«خانه‌ ای همسایه؟

برخیز برویم هواخوری

بهار دو هزار و بیست

مثل هیچ بهاری نیست

پارک‌های پُر گل و گیاه

با نیمکت‌های خالی‌شان تماشایی‌است

چمن‌زارهای پُر از مرغابی و خرگوش و آهو

زنده‌تر از هر رویایی‌است

بیا برویم هواخوری

زنده‌ مانیِ ما سالخورده‌گانِ زمانه را

زبانِ گویایی نیست

برخیز!

برابرِ این مرگِ نفرت‌انگیز

عاشقانه بایست»

۳۰ آوریل ۲۰۲۰