اگر به گفت ‌وگوی درونی خویش در پیوند با رمان ‌هایی که خوانده ‌ام و گفته ‌ام باید درباره‌ شان چیزی بنویسم عمل می‌کردم پرحجم ‌ترین بخش کارنامه‌ ی کاری زندگی‌ ام همین می‌شد. با این که در این باره کم ننوشته ‌ام اما آن‌چه نوشته‌ ام قطره ‌ای از آن‌ چه باید نیست.

هنگامی که رمان «روزگار شیرین» مصطفی عزیزی را می‌ خواندم به دو دلیل همین گفت ‌وگوی درونی را با خود داشتم نخست این‌که برای بار نخست میان خوانده‌ هایم در گونه ‌ی زندان و بازجویی، ادبیات قربانی مقوله‌های دیگر نشده بود، و دوم این‌که رمان با سودجویی از ترفند قصوی سه‌گانه ای توانسته بود در لذت بخشی ادبی به هنر پذیر موفق عمل کند؛ واقعیت، خیال، و خوف از موقعیت حاضر.

عزیزی موفق شده است صورت پذیرفتنی از روایت رمان در محور زندان و بازجویی و آزار دستکم غیر جسمی را رقم زند. با این‌که طرح و توطئه داستان محور سیاسی به معنای خاصش را دارد، و ندارد، در چشم ‌انداز بزرگ‌تر نویسنده از تجربه‌ های زندان خود بهره برده است تا رمان را روایت کند، و بسیاری از تمهیداتی که در رمان هست هم‌خوان با شیوه‌ های بازجویی در بند ویژه زندان سپاه پاسداران جمهوری اسلامی است. اما هیچ‌کدام این‌ها نویسنده را به دام قربانی کردن قصه به دلیل سیاست‌ زدگی نینداخته است.

عکس از پویا میری

شاید حُسن بزرگ «روزگار شیرین» توجه و تاکید نویسنده به جزئیات در نوشتن باشد. که در واقع رمان‌های خوب و خواندنی هم رمان‌هایی هستند که در اجزاء دقت و ممارست به خرج می‌دهند. کاری که در این رمان هم کمابیش هست و همین آن را از نمونه ‌های این ژانر متفاوت می‌کند.

در جایی که آدم شماره ‌ای بیش نیست و سراسر زندگی ‌اش را باید از دریچه ‌ی عکس ‌هایی که به کار پرونده‌ سازی بازجو می‌خورند مرورکند، واقعیت و خیال و خوف و مصیبت دست به دست هم می‌دهند تا آنچه رقم زده می‌شود، نشود گفت حاصل کدام یک از آن سه گانه و چه بسا بیشتر است:

«-راستی، این جا دیگه فقط یه شماره هستی ۹۴۱۸۰، از اسم و رسم خبری نیست دیگه.» (صفحه‌ی ۱۱)

رمان های خوب شاهدان زمانه‌ ی خویش هستند و شاید به‌ تر از کتاب‌های تاریخ بشود با نگاه به آن ‌ها روزگار آدمیان را درک کرد. برای همین اطلاع دهی و درهم ‌آمیزی موضوع‌ها، حوادث و وقایع در رمان از ناگزیرهای دل ‌نشین است، به شرطی که نویسنده مجبور به توضیح و تشریح و پانویس نشود. اگر در رمان پانویس‌ها زیاد باشند معنایش این است که موضوع به درستی بخورد قصه نرفته و نویسنده کوشیده است آن را بخورد روایت بدهد.

معنای این حرف من این است که نویسنده تا موضوعی را در حد ملک طلق خویش هضم و هموار نکرده و دیگر مال خودش نپنداشته باشد، خوب است بخورد داستان ندهدش و یا اگر داد از ناگزیری ‌هایی باشد که هیچ جور نمی‌شود از شرشان خلاص شد.

شیرین زن حسرت ‌به دلی است. این را از همان روزهای کودکی که شنیده بود مانند طوق لعنتی با خود حمل کرده و حالا در زندان  هم از اولین‌ هایی است که به خاطر محزونش خطور می‌کند:

«-آجی جان، آدم چیو خیلی دیر فراموش می کنه؟

آجی آهی بلند کشیده بود و زمزمه وار و زیرلبی گفته بود: «حسرت» و بعد به چشم های او و لیلی نگاه کرده بود و گفته بود:

«-حسرت! نذار حسرت به دل بمونی!» (صفحه ‌های ۱۷ و ۱۸)

که گذاشته بود و حسرت به دل مانده بود. حسرت به دلش کرده بودند و هنوز هم بود.

رمان از به روز بودن و استفاده از ابزارهای آشنای این دوران نه ترس دارد و نه این استفاده عاریه و ناهمخوان به نظر می‌رسد حتی بازجو هم از همین محمل‌های اجتماعی سود می‌برد که کار پرونده‌سازی را پیش ببرد:

«- خانمِ شیرینِ کاوه، مرحومِ سراج سوهانی در فیسبوکشون نوشتن این اولین باره که شما را دیدن. لطفاً توضیح بدید چه جور     با آقای سوهانی آشنا شدین؟” (صفحه‌ی ۱۸)

بازجو عکسی از فیس‌بوک را با پرسشی همراه می‌کند و به شیرین می ‌دهد تا به بهانه‌ ی پاسخ، خیال و خوف و واقعیت و فانتزی را در هم بیامیزد و از آن مکعب تنگ و ترش به روزگار شیرین و تلخ خویش نقب بزند. در همین موردهاست که نویسنده موفق عمل کرده و توانسته از دام نه چندان گریختنی افتادن در موضوع سیاست صرف و نامربوط به ادبیات بگریزد.

حُسن دیگر کار عزیزی نثر خوب و روان و تا حدودی یک دست اوست که اگر از برخی حواشی در امان می‌ ماند بسیار بهتر هم می‌شد. عزیزی نویسنده‌ ی هوشمندی است. در مجموعه داستان های کوتاهش «من ریمون کارور هستم» این را نشان داده است.

زندانی آیا می‌تواند سر بازجو شیره بمالد و آنچه را خود صلاح می‌داند از میان زندگی و خاطرات خود برگزیند و بگوید و دستش رو نشود:

«- خب؟ بیشتر توضیح بدید. اینم بگم شما توی تور ما بودید ما همه چیز رو می دونیم، همه چیز رو هم ندونیم خیلی چیزا می دونیم فقط می خوایم از زبان خودتون بشنویم تا چند تا نکته ی تاریک، روشن بشه. به سود شماست که همه چیز وُ روشن و واضح توضیح بدید.» (صفحه‌ی ۲۱)

پس زندانی در دام بازجوست. اگر ماجرا اتهام قتل و یا خودکشی و یا مرگ شوهر است راستی بازجو چرا چنین ادعایی می‌کند؟ چرا بازجو مدعی است که شیرین در تور آنان بوده است. با زبان ازوپ* روبه‌رو هستیم. این زبان مخفی در جاهای مختلف بیرون می‌زند، مثلا وقتی شیرین از قول مادر همسرش در مورد پدر او می‌نویسد به مذاق بازجو خوش نمی‌آید:

« -وقتی کار نوشتن ­اش تمام شد و آن را امضاء کرد و انگشت زد و به آن­ سوی آینه فرستاد بازجو خیلی سریع نوشته را خواند و به حرف­های خانم ­تاج در مورد پدربزرگ سراج که رسید از آن حرف­ها خوش­اش نیامد و گفت:

– زنده­گی آقای سوهانی بزرگ موضوع پرونده‌ی ما نیست. اما به‌ هر حال ایشان فرد معتمد و خوش‌نامی بودن. ضمناً ایشون خودکشی نکردن، ترور شدن و ضارب ایشون هم محاکمه و اعدام شد. در این مورد خانم دیباچی کم ‌لطفی کردن. به‌هرحال اگر لازم شد بعداً در موردش بیشتر صحبت می­کنیم.» (صفحه‌ی ۱۲۸)

 یا در جای دیگری با زیرکی گورستان خاوران را به میان می‌کشد تا نشان دهد موضوع کاملا سیاسی است.

«-وقتی فهمیدم پدر و مادرم آن­هایی نیستند که بزرگم کردند، سهراب­وار به جست­وجوی هویت و اصل و نسبم افتادم که رسیدم به آقای سوهانی و بعد مادر را یافتم و با او و چند شاخه گل سرخ آمدیم بر سر مزاری که مادر نمادین برای پدر ساخته بود. وقتی گفتم پس پدر در کجا خاک است گفت: «در جایی در سرزمین شرق تمام خاوران مزار اوست.»» (صفحه ۲۷۲)

یکی دیگر از امتیازهای رمان همین دودلی هایی است که در هنرپذیر بوجود می‌آورد و مانع می‌شود که خواننده با یقین به حوادث و وقایع نگاه کند.

شیرین که از بند بلند و باز نشدنی عشقی قدیمی نتوانسته بدر آید، تن به جدایی از عشقی میانه‌ ی آن عشق کهنه و این دل ‌بستگی تازه می‌دهد تا با همسر سراج سوهانی شدن هم از سهراب روزگار بگذرد و هم از سهیل سال‌های دور.  همین تمهیدات همه جانبه است که “روزگار شیرین” را در میان رمان‌های ژانر زندان و بازجویی سال‌های اخیر در حیطه ‌ای که من خبر و خواندگی دارم موفق می کند. درباره‌ی امتیازات روزگار شیرین بیش از این‌ها می‌توان نوشت من اما این اندک را نوشتم تا قولی که به خویش داده بودم را دست کم این بار عمل کرده باشم. خواندن روزگار شیرین را توصیه می‌کنم. و به مصطفی عزیزی که رمان اولش توانسته جلب نظر کند، تبریک می‌گویم.

*ازوپ یا ایزوپ (به یونانی تلفظ: آیسوپوس) از نویسندگان یونان بود که قصه و افسانه می‌نوشت.بنا به گفته هرودوت، ازوپ برده‌ای از اهالی سارد بوده ‌است. تحت نام ازوپ افسانه‌هایی تعریف و منتشر شده‌ اند که منشأ تعداد بی‌شماری از امثال و حکم هستند. ازوپ دارای سیصد و چهار افسانه است. ازوپ یونانی غلامی بود زرخرید که بعدها صاحبش او را آزاد کرد و دلفیها او را به قتل آوردند. ا زوپ در سال‌های قرن ششم پیش از میلاد می‌زیسته و با کورش هخامنشی هم‌دوره بوده‌است. برخی منابع ازوپ را با لقمان حکیم یکی دانسته‌اند. داستان‌های او به اکثر زبان‌های دنیا ترجمه شده و شاعر توانای ایرانی ناصرخسرو قبادیانی، چندی از افسانه‌های او را به نظم آورده است، مانند:

روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست…

مولانا جلال‌الدین رومی نیز برخی از داستان‌های پندآموز «ازوپ» را در مثنوی به صورت شعر در آورده است.