تاریخ به یک اندازه از گذشته و حال سخن میگوید. شرح اعصار گذشته صرفاً نه نوعی بازیابیِ واقعیتهای عینی بلکه در عین حال فهم آنها در پرتو ارزشها و اولویتهای کنونی است. وقتی گسستها و پیوستها، نقاط عطف و پیشرفتهای گذشته را مشخص میکنیم بدون استثنا دربارهی منابع و نظرات، رویدادها و دورههایی که به نظرمان مهم هستند، دست به انتخاب میزنیم. به حرف فاتحان جنگ گوش میکنیم یا به حرف مغلوبان؟ به روایت بردگان اعتماد میکنیم یا به روایت برده داران؟ فقط مردان قدرتمند را تجلیل میکنیم یا از زنان نامرئیِ پشت صحنه هم حرف میزنیم؟ تنها انقلابهای خشونتآمیز را نشانه ی تحول میدانیم یا پیشرفتهای جزئی در تعاملات روزمرهی فرهنگ را هم در نظر میگیریم؟ زمان را تکرار حتمیِ گذشته میدانیم یا نوعی دعوت به خیالپردازی دربارهی سرنوشتی متفاوت؟ شاید خود رویدادها به اندازه ی اهمیتی که برای معنایشان، یعنی به اصطلاح درسهای تاریخ، قائل ایم مهم نباشند. از این منظر، کتابهای مهم تاریخ خودشان تاریخسازند زیرا اتفاقات گذشتههای دور را به روایتی دربارهی مبارزهی کنونی برای بنای آینده ای بهتر تبدیل میکنند.
خواننده ی این روایت تاریخیِ جذاب و مستند، این مبارزه ی جانانه میان رفتار انسانی و غیرانسانی، از پیوستگی میان گذشته و حال حیرتزده میشود: تعصب و فساد مخرب کنونی، سقوط کشوری بزرگ و متکثر به ورطهی نارواداری، اختلاف و ناامیدی، ثمرهی تلخ بذر نفرتی است که در قرن نوزدهم کاشته شد. وهمن به توصیف اوضاع هولناکی میپردازد که دانشجویان تاریخ با آن آشنایی دارند اما مسئله این است که این اتفاقات هنوز هم، در جهان پستمدرن قرن بیست و یکم، ادامه دارد. کشتار بیرحمانهی زنان، مردان و کودکان بیگناه به دست اراذل و اوباش و پیروان نادان و سادهلوح روحانیون که میپندارند قتل کفار سبب جلب تأییدات الهی میشود، یادآور یهودستیزیِ دوران جنگهای صلیبی است؛ شکنجه ی بیرحمانه ی زندانیان برای واداشتن آنها به دست برداشتن از عقاید خود و در غیر این صورت، اعدام ایشان به دوران سلطه ی دستگاه تفتیش عقاید در اسپانیا شباهت دارد؛ آتش زدن، غارت کردن و از بین بردن روستاهای بهائی یادآور پاکسازی قومی در بالکان است؛ نابود کردن عبادتگاهها و اماکن مقدس بهائیان، و حتی هتک حرمت مردگان در قبرستانها یادآور ویرانگریِ بیخود و بیجهت وَندالها ]در اروپای قرون وسطی[ است؛ نهادینهکردن تبعیض در قوانین و محروم کردن بهائیان از حق ازدواج، کار و تحصیل یادآور وضع قوانین نورمبرگ در سال ۱۹۳۵ در آلمان نازی است. این احساسات غیرانسانی را میتوان در فتوای رهبر ایران، آیت الله خامنهای، مبنی بر «نجاست» همهی بهائیان دید (فقها این واژه ی تحقیرآمیز را در اشاره به سگ و خوک هم به کار میبرند). همچون دیگر نمونههای تاریخیِ بلاگردانی، علت این اعمال فجیع نه ارتکاب خطایی از سوی قربانیان بلکه ناشی از غرضورزی و انحراف فکریِ عاملان این فجایع است-آنها باید به انسانیت زدایی از دیگران و نابودی ایشان بپردازند تا احساس قدرت کنند.
هدف اصلی از نسبت دادن هر چیز بدِ قابلتصوری به بهائیان، ناآگاه نگه داشتن توده های دیندار است-دیندارانی که مطیع و آلت دستِ روحانیونی هستند که فکری جز پیشبرد دسیسههای سیاسیِ خود در سر ندارند.
توجه به این گذشته ی تاریک و نفرتانگیز، و حساسیت روشنفکران پیشرو ایران نسبت به این ظلم و ستم فاحش، حاکی از میل به زندگی در جامعه ای عادلانه است که در آن همه ی ایرانیان، فارغ از عقایدشان، از حقوق برابر بهرهمند باشند. محکومیت فزاینده ی بهائیستیزی نشانه ی دگرگونیِ تدریجیِ استبداد روحانیتسالار به فرهنگ شفقت است، فرهنگی مبتنی بر آگاهی راسخ از این که حقوق بشر به همه ی انسانها تعلق دارد. در این برهه ی تاریخی، در زمان خیزش دوباره ی مردم و دست و پنجه نرم کردن با گذشته، این کتاب به خوبی نشان میدهد که رفتار غیرانسانیِ نهادینه با گروهی از ایرانیان صلح طلب و مترقی، پیامدهای فاجعهباری برای همهی ایرانیان داشته است. استاد وهمن به روشنی نشان میدهد که تاریخ بهائیستیزی، از بدو پیدایش جنبش انقلابیِ بابی در میانه ی قرن نوزدهم تا نسلکشی در دوران قاجار، و وضعیت بهتر اما همچنان مخاطره آمیز دوران پهلوی و احیای فاجعهبار کارزارِ ایدئولوژیک پس از انقلاب ۱۳۵۷، سرشار از نظریههای توطئه ی بیمارگونه ای بوده است که به دست روحانیون منفعتطلب و مرتجع ساخته و پرداخته میشود. این نظریهها گروهی از ایرانیان مترقی و متعهد به نوزاییِ اخلاقی ایران را جاسوس کشورهای خارجی، اهریمنصفت، شیطانپرست و دشمن اسلام جلوه میدهند تا با فریب دادن آدمهای زودباور قدرت را در دست روحانیون نگه دارند. هدف اصلی از نسبت دادن هر چیز بدِ قابلتصوری به بهائیان، ناآگاه نگه داشتن تودههای دیندار است-دیندارانی که مطیع و آلت دستِ روحانیونی هستند که فکری جز پیشبرد دسیسههای سیاسیِ خود در سر ندارند.
بعضی از آرمانهای بهائی عبارتاند از حکومت دموکراتیک و مشورتمحور به جای جزماندیشیِ اقتدارگرایانه؛ نظم بینالمللیِ صلح آمیز به جای حمله و تجاوز؛ برابری زن و مرد به جای تبعیض جنسیتی؛ عدالت اجتماعی و تحول اخلاقی به منظور از بین بردن فساد فراگیری که به سود اقلیت و به زیان اکثریت است؛ آموزش و پرورش مدرن و به رسمیت شناختن آزادی انتخاب در امور معنوی بدون دخالت واسطه های مرموزی به نام «علمای دین». همه ی این اعتقادات رهاییبخش، تهدید مستقیمی برای روحانیونی به شمار میرود که مروج ایدئولوژیهای جزم اندیشانه و اقتدارگرایانه ای هستند که پیامدی جز مصیبت و بدبختی برای ایرانیان نداشته است. امروز در شهرها و روستاهای سراسر کشور، در ویدیوهای موجود در یوتیوب و شبکههای اجتماعی، در فیلمها، کتابها، مجسمهها و نقاشیها و در فریاد توده های آزادیخواه و عدالتطلب ایران شاهد دمیدن طلیعهی آگاهیِ مردمی هستیم که فهمیده اند رهایی بهائیان یعنی رهایی همه ی ایرانیان.
شاید چشمگیرترین وجه روایت تاریخیِ وهمن نه بیش از یک و نیم قرن ظلم و ستمِ بیوقفه بلکه استقامت شگفتآور جامعهی بهائی در برابر چنین نفرت و خشونتی باشد. مرد بیگناهی را در نظر مجسم کنید که تنها به علت اعتقادات دینیاش جلوی چشم همسر و فرزندانش با ضربه ی چاقو به قتل می رسد و هرچند قاتل به ارتکاب جرم اعتراف میکند اما دادگاه او را تبرئه میکند چون از نظر فقهی قتل کافر حلال است. این اتفاق، که به شکلی یکسان در سالهای ۱۸۵۰، ۱۹۰۳، ۱۹۵۰ و ۲۰۱۶ رخ داده، تنها یکی از اعمال شنیعی است که وهمن به شرح و توضیح آن پرداخته است. بهائیستیزی تنها در گذشته ای دور رخ نداده است بلکه واقعیت روزمره ی حال است. بنابراین، حیرتآور است که بهرغم سالها تلاش و کوشش مداوم، از جمله استفاده ی چهل سالهی جمهوری اسلامی ایران از قدرت و منابع عظیم خود-دادگاههای انقلاب و سپاه پاسداران، شکنجهگران و نیروهای امنیتی، و نفرتپراکنیِ بی وقفه در کتابهای درسی و رسانه های حکومتی- روحانیون نتوانسته اند که جامعه ی بهائی را از بین ببرند یا روحیه ی اعضای این جامعه را در هم بشکنند. برعکس، نفرتپراکنان امروز به روشنی میبینند که تلاشهایشان نافرجام مانده است و شمار فزاینده ای از ایرانیان متنفذ، خواه مذهبی یا سکولار، ضمن ابراز همدردی و حمایت از بهائیان، از سکوت خود در گذشته ابراز پشیمانی میکنند و با ترویج فهم جدید و رهایی بخشی از شهروندی، خواهان رعایت حقوق این اقلیت ستمدیده میشوند.
نسخهی اصلیِ فارسیِ این کتاب-که بیش از یک دههی قبل با عنوان «صد و شصت سال مبارزه با آیین بهائی» منتشر شد-به سرعت به یک اثر تاریخیِ بسیار مهم تبدیل شد. اکنون بسیاری از صاحبنظران این کتاب را معتبرترین منبع تاریخی درباره ی بهائیستیزی در ایران میدانند. این کتاب به بحثی ضروری در میان نسل جدیدی از روشنفکران و فعالان ایرانی دامن زده زیرا آنان به کنکاش در گذشته ای مشغول اند که به وضعیت کنونی انجامیده است. در این مقطع سرنوشتساز تاریخی، در زمانی که مدافعان حقوق بشری همچون نسرین ستوده و شیرین عبادی، و روحانیون شجاعی نظیر آیت الله منتظری و آیت الله معصومی تهرانی، جسورانه به ابراز همبستگی با هموطنان بهائیِ خود پرداخته اند، این کتاب الهامبخش فیلم های بدیعی مثل تابوی ایرانی (رضا علامهزاده) و باغبان (محسن مخملباف) بوده که به آگاه کردن عموم مردم از وضع اسفناک این جامعه ی صلحطلب یاری رسانده اند. اکنون به لطف گروهی از مترجمان و ویراستاران، ترجمهی انگلیسیِ دقیق و آراستهای از این کتاب در دسترس خوانندگان سراسر دنیا قرار گرفته است، آن هم در زمان مهمی که عده ی زیادی از جهانیان اخبار مبارزه ی ایرانیان برای دموکراسی و حقوق بشر را با علاقه دنبال میکنند.
مطالعهی کتاب دکتر وهمن درباره ی بهائیستیزی ضروری است؛ این اثر در آنِ واحد، حماسه ای تاریخی، کارِ دل و چالشی اخلاقی است. خوانندگان کتاب نباید فراموش کنند که نویسنده هرچند پژوهشگر ممتاز ایران شناسی است اما خویشاوندان و دوستانش هم قربانیِ خشونت متعصبانه بودهاند و خود نیز دهه ها در تبعید به سر برده است. ایمانِ راسخِ او به قدرت منقلبکننده ی حقیقت، بهرغم این تجربه ی تلخ، درخورِ اعتنا است. طرفه این که اگر وهمن به میهن بازگردد شکنجه و زندانی خواهد شد. در برابر دروغها و تهمتهای مداوم دستگاه تبلیغاتیِ نفرتپراکن جمهوری اسلامی، که یادآور ۱۹۸۴ جورج اورول است، وهمن با نگارش اثری معتبر به تعمیق شناخت تاریخی یاری رسانده و به خوبی نشان داده که دانشپژوهی میتواند نوعی مقاومت در برابر ظلم و ستم باشد. این کتاب به ما یادآوری میکند که نخستین گام برای بنای دنیایی بهتر، استفاده از قدرت کلمات و کمک به تنویر افکار است. دکتر وهمن با نگارش این اثرِ بدیع تاریخی هدیه ای ماندگار به ما ارزانی داشته است: پنجرهای به گذشته ای تاریک، و دری به آیندهای روشن.
برگرفته از نشریه ایتنرنتی آسو