دوران ناصری در بازخوانی خاطرات اعتمادالسلطنه
کنت دومونت فُرت (Coonte de mont forte) از سال ۱۲۹۶ تا ۱۳۰۹ هجری قمری تحت نظر نایبالسلطنه، ریاست پلیس ناصرالدین شاه را به عهده داشت. ناصرالدین شاه که تنها به ظواهر و رویههای فرهنگ غرب شیفته بود، ضمن مسافرت به اروپا در سال ۱۸۷۸ میلادی از امپراتور اتریش خواست تا فردی را به منظور ادارهی پلیس تهران به او معرفی نماید. در تعامل دیپلماتیک دو دولت ایران و اتریش، سرآخر قرعه به نام کنت دومونت فرت افتاد و کنت به همراه شاه به ایران آمد تا ریاست پلیس ناصری را بر عهده گیرد. ضمن آنکه او در ایران به شکلی خلاصه شده به نام “کنت” شهرت یافته است.
کنت به محض ورود به ایران کتابچهای در خصوص شرح وظایف پلیس تنظیم کرد و آن را جهت بازبینی و تأیید به شاه سپرد. به واقع کتابچهی یاد شده اساسنامهای برای فعالیت قانونی پلیس تهران به حساب میآمد. تا آنجا که شاه در نبود پارلمان و دولت، نقش مجلس را در تصویب کتابچههایی از این دست به عهده میگرفت. همچنین کنت در آن روزگار باغی را در خیابان لالهزار خرید تا همانند بزرگان دربار ناصری برای خود خانهای اشرافی فراهم نماید. همین خیابان بعدها به خیابان کنت شهرت یافت و تقاطع آن با لالهزار را هم چهارراه کنت نامیدند. جایی که در نزدیکی آن قصر بسیاری از اطرافیان شاه نیز دیده میشد. حتا منزل تولوزان پزشک مخصوص شاه هم در نزدیکی خانهی کنت قرار گرفته بود.
در همان زمان لالهزار به سرعت رشد میکرد و نمادی برای زندگی اروپایی در ایران به شمار میآمد. حتا کافههای لالهزار با فروش انواع و اقسام مشروبات اروپایی رونق گرفته بود. مردم هم یاد میگرفتند که با آرایش و ظاهری اروپایی کت و شلوار بپوشند. مشروبات ایرانی هم علیرغم شهرت جهانی برای کارگزاران دربار ناصری اعتبار خود را از دست میداد تا جایی که افرادی همانند اعتمادالسلطنه و دیگران میآموختند که مشروبات مصرفی خود را از انواع خارجی آن در لالهزار تهیه نمایند.
در خانهی شخصی کنت ابتدا زندگانی خوشی برایش رقم میخورد. چون او به همراه همسر و سه فرزندش به شادکامی و خوشی در آن میزیستند. شاه هم او را دوست داشت و به گونهای آشکار فعال مایشایی و بگیر و ببند او را در دستگیری و شکنجهی شهروندان تهرانی نادیده میانگاشت. اما این روزگار خوش چندان نپایید و امواجی که از لایههای زیرین جامعه برمیخواست، او را نیز همانند بسیاری از درباریان و شخص شاه هدف گرفت. حتا امینالسلطان صدر اعظم جهت تقابل با نایبالسلطنه چه بسا کنت را در مخمصه میگذاشت. زیرا انجام وظیفه و فعالیت شغلی کنت، بخشی از مجموعهی اداری نایبالسلطنه به شمار میآمد. کنت پس از افت و خیزهای زیاد سیاسی سرآخر در سال ۱۳۰۹ هجری قمری برای همیشه از کار برکنار شد و تلاش او برای ماندگاری در سمت خویش راه به جایی نبرد. تا آنکه در سال ۱۳۳۵ هجری قمری در دورهی اقتدار بی رمق محمدعلی شاه، مرگ به سراغش آمد. کنت را پس از مرگ در گورستان دولاب تهران به خاک سپردند.
اعتمادالسلطنه عزل کنت را در گزارش سوم رجب سال ۱۳۰۹ هجری قمری آورده است. چون کنت چند روز پس از عزل خویش به دیدار اعتمادالسلطنه شتافت و دوستانه برکناری خود را به اطلاع او رسانید. چنانکه اعتمادالسلطنه در توضیح این دیدار مینویسد: “فرمان منصب جنرال آجودانی و رئیس تشریفات سفر را بمن نشان داد که باو مرحمت شده. هزار تومان هم اضافه مواجب باو دادند” (ص۷۹۲). به واقع در ماجرای عزل او، به نوعی دلجویی ناصرالدین شاه نیز بازتاب مییافت. همچنان که او تا پایان عمر خویش، در دربار شاهان قاجاری به انحای مختلف به کار اشتغال داشته است. اما با این همه میتوان انتظار داشت که کنت پس از برکناری، درآمدهای بی حد و حساب دوران ریاست خود را بر پلیس تهران از دست داده بود.
پس از آنکه کنت اقتدار بی حساب خود را بر پلیس تهران از دست داد، بانک روس نیز ضعف او را غنیمت شمرد و مدعی شد که مبالغی از کنت طلب دارد. اما کنت به این موضوع تمکین نکرد. ضمن آنکه همسر خود را به همین منظور به سفارتخانههای روس، انگلیس و اتریش فرستاد تا شاید بتواند از اقتدار و اعتبار این سفارتخانهها به نفع خویش در بازپرداخت طلب بانک روس سود جوید. در نهایت کنت از گشت و گذار اداری در سفارتخانههای یاد شده، سودی عایدش نشد. و به ناچار تابعیت دولت ایران را پذیرفت. نتیجه آنکه بانک روس هم مطالبات خود را از کنت با دولت ایران در میان نهاد. تا جایی که دولت ایران تصمیم گرفت تا خانهی کنت را جهت ادای دین به مزایده بگذارد.
اعتمادالسلطنه مدعی بود که این خانه بیش از بیست هزار تومان نمیارزد. حال آنکه کنت اصرار داشت تا ضمن تبانی و زد و بند با کارگزاران ایرانی بتواند خانهی خود را در مزایدهی دولتی به بیش از پنجاه هزار تومان به فروش برساند (ص۹۲۷). در همین راستا کنت از سر ناچاری به اعتمادالسلطنه پناه آورد. چون او وساطت و شفاعت اعتمادالسلطنه را نزد شاه برای خویش کارساز میدانست. ولی اعتمادالسلطنه حسابگرانه کنت را به “اصطبل همایونی” فرستاد، که به منظور دادخواهی در همان جا بست بنشیند. زیرا شاه در تهران حضور نداشت، میرآخور نیز عریضهی کنت را نزد امینالسلطان (صدر اعظم) برد و صدراعظم به او تا بازگشت شاه از مسافرت مهلت و فرجه داد. تا آنکه در این خصوص دستور لازم از خود شاه اخذ گردد (ص۱۰۲۶).
موضوع قرضهای کنت موضوعی همیشگی برای ناصرالدین شاه به شمار میآمد. زیرا کنت به اتکای شگردهایی از این دست همیشه هدایایی را از شاه دریافت میکرد. حتا او پیش از این هم زمانی اصرار میورزید تا تابعیت دولت روسیه را بپذیرد. چون سفیر اتریش ادعا داشت که کنت پس از حضور در ایران همچنان مبالغی را به طلبکاران خود در اتریش بدهکار است. چیزی که به آشکار خشم شاه را برمیانگیخت (ص۵۳۳).
در طول ریاست کنت بر پلیس تهران شهروندان این شهر همواره با گماشتگان او در جنگ و ستیز به سر میبردند. چون افراد پلیس او به جای حفظ امنیت همیشه در برانگیختن ناامنی در سطح جامعه مشارکت داشتند. چه بسا در این ناامنیها، بخشهایی از حاکمیت نیز علیه او با گروههایی از مردم همداستان میشدند. چنانکه گماشتگانِ گروهبندیهای درون حکومتی نیز به سهم خویش به وسعت و گستردگی ناامنیهای شهر تهران دامن میزدند. در نمونهای از آن افراد گارد نایبالسلطنه مردم را علیه او شوراندند و در مشارکت با هم خانهی کنت را در محاصره گرفتند. موضوع تا آنجا بالا گرفت که سرآخر نیروهای نظامی دیگری از حاکمیت به پراکندن گروه معترضان اقدام نمود (ص۲۸۳).
از سوی کنت، میرزا ابراهیم همه کارهی پلیس تهران شمرده میشد. او از جایگاه مستشار کنت، مستنطق اصلی زندان و محبس پلیس به حساب میآمد. ولی توپچیهای دولتی به سرکردگی اللهوردی خان میرپنج توپچی باشی همواره افراد کنت را جهت عرض اندام به چالش میگرفتند. آنان که حمایت بی چون و چرای نایبالسلطنه را به همراه داشتند، با برنامهریزی قبلی یک بار به افراد پلیس یورش بردند. در این یورش تعدادی از نیروهای پلیس زخمی و تعدادی هم کشته شدند. چنانکه توپچیها، میرزا ابراهیم را نیز به گروگان گرفتند و در ملأ عام با حضور اللهوردی خان شمع به مقعدش فروکردند. سپس میرزا ابراهیم را لخت و برهنه در انظار عمومی گرداندند. پس از این ماجرا به فوریت موضوع توسط کنت به شاه گزارش گردید. زیرا کنت انتظار داشت پیش از گزارشِ جانبدارانهی نایبالسلطنه، حمایت شاه را به نفع خویش برانگیزد (ص۱۰۱). گفتنی است که اقتدار کنت نزد شاه تا آنجا بالا گرفته بود که او فرمانبری از نایبالسلطنه را نیز نادیده میانگاشت.
شکنجهی متهمان توسط کنت و میرزا ابراهیم حد و مرزی برای تفکیک افراد خودی از غیر خودی نمیشناخت. کنت حتا اسماعیل بزاز یکی از مقلدان شاه را پس از شکنجههای فراوان با خفت و خواری به زندان سپرد. با این بهانه که “تقلید” او را نزد شاه به اجرا نهاده بود. اما در نهایت، اسماعیل بزاز با وساطت مستقیم شاه از محبس کنت رهایی یافت (ص۲۳۱).
کنت جدای از نقش پلیس، ادارهی بخشهای دیگری از امور شهر را هم در اختیار خود داشت. نظافت عمومی و رفت و روب شهر هم از وظایف او به شمار میآمد. او گر چه هزینههایی از این دست را از بودجهی دولتی دریافت میکرد، ولی این پولها کمتر در جایی هزینه میشد. کنت حتا از جندههای شهر هم مالیات میگرفت. با چنین رویکردی سیاست جندهپروری و دامن زدن به فقر و فساد اداری، بخش “قانونمندی” از وظیفهی او به شمار میآمد.
همچنین او در دستگیری، حبس و کشتار بهاییان و طرفداران ملکم خان به نیکی نقش دولتی خود را به عنوان پلیس به اجرا میگذاشت. کنت بر چنین بستری به عنوان ضابط دولتی کارگزار اجرایی مهمی برای اعمال سانسور و تفتیش عقاید شمرده میشد. تا جایی که در خصوص مهار فعالیتهای دارالترجمه، اعتمادالسلطنه را نیز به چالش میگرفت. چون او مدعی بود که کارکنان دارالترجمه در تهران روزنامهی قانون را پس از انتشار دوباره به چاپ میرسانند (۷۵۱-۷۴۸). کنت یک بار نیز به دستور شاه سوار بر اسب به قهوهخانهای پا گذاشت و با شمشیر خود تابلوهای آن را پاره کرد. گویا تصویر این تابلوها شک و تردیدی را در شاه برانگیخته بود که نقش نقاش، کنایههایی را در خصوص او به کار گرفته است (ص۳۵۲).
همچنین علاقهی مردم تهران به بلبل برای او بهانهای را فراهم دیده بود تا کنت از صاحبان بلبل هم به ازای هر قفس ماهی یک قران مالیات بگیرد. در همین راستا از کاسبان شهر سبزیفروشی به دلیل عدم تمکّن، از پرداخت مالیات برای قفسهای بلبل خود باز مانده بود. ولی پلیس بنا به دستور کنت او را دستگیر و زندانی کرد. سپس زندانی بیچاره را در زندان به فلک بستند و او نیز ضمن شکنجههای فراوان جان سپرد. اعتمادالسلطنه در گزارش این ماجرا به سادگی مینویسد: “از دو ماه قبل تا بحال در محبس کنت دو نفر کشته شد” (ص۲۷۹). موضوع قتل سبزیفروش در شهر هنگامهای به پا نمود. حتا عدهای موضوع را به شاه اطلاع دادند. کارگزاران حکومتی نیز به منظور چارهجویی، بین مردم شایع کردند که کنت بر کنار شده است. شایعهی برکناری کنت گر چه هر از چندگاهی بین مردم رشد میگرفت اما پس از فروکش کردن ماجرا، راه به جایی نمیبرد و کنت همچنان به وطیفهی خویش در شکنجه و آزار مردم ادامه میداد.
مالیات بستن کنت بر جندهها نیز به ماجراهای شگفتآوری در حاکمیت دامن میزد. حتا درآمدهای عجیب و غریب او از این رهگذر حسادت و کینهی آشکار و پنهان ظلالسلطان را به همراه داشت. همچنان که در گزارشی از اعتمادالسلطنه چنین برمیآید که ظلالسلطان به منظور تقابل و رویارویی با کنت سربازان ویژهی خود را مأمور نمود تا به بهانهی حمایت از جندههای شهر به قرارگاه پلیس یورش برند و آن را در اختیار گیرد. در این ماجرا کنت هم از سر استیصال، به منظور چارهگری از شاه یاری خواست (ص۲۱۶ -۲۱۵).
در ماجرایی دیگر دو نفر از افراد عادی ایل قاجار به پلیس شکایت بردند، تا شاید توسط پلیس بتوانند سارق اموال دزدیده شده را بشناسند. ولی پلیس از شاکیان خواست تا برادرشان را که تحت تعقیب قرار داشت به پلیس تحویل دهند و آن وقت پلیس نیز برای دستگیری دزدِ اموال آنها اقدام خواهد کرد. مالباختگان به همین منظور برادرشان را به پلیس تحویل دادند، اما پلیس پس از شکنجهی متهم او را از زندان آزاد کرد. تا آنجا که فرد شکنجه شده در بیرون از زندان جان سپرد. پس از این ماجرا اقوام او بیکار ننشستند و ضمن عریضهای جهت دادخواهی موضوع را به شاه گزارش کردند. شاه نیز به کنت دستور داد که از این تاریخ حق ندارد افراد ایل قاجار را بدون هماهنگی با ایلخان ایشان (عضدالملک) به زندان بفرستد. چنین دستوری در خفا اعتراض اعتمادالسلطنه را هم بر میانگیخت. همچنان که او خطاب به ناصرالدین شاه در خاطرات خویش مینویسد: «پس قربان وجود مبارکت شوم. علی خان مرده حُکمش چه شد؟ پولیس معرکه میکند! واشریعتا وااسلاما» (ص۲۶۵).
عتمادالسلطنه عقیده داشت که در طول ریاست کنت بر پلیس تهران، بیش از ششصد نفر در محبس به قتل رسیدهاند. چنانکه جلیل میرزا از شاهزادگان قاجاری هم در یکی از همین کشتارهای خاموش به قتل رسید. بر پایهی یادداشتهای روزنامه خاطرات او را پلیس محلهی سنگلج بی هیچ دلیلی دستگیر کرد و به خانهی سیدمحمد کدخدای سنگلج برد تا زندانی شود. کدخدا که از قبل با جلیل میرزا دشمنی داشت از موقعیت پیش آمده بهره گرفت و پس از در آوردن چشم و بریدن زبان، گوش و بینی، جسد او را با نفت به آتش کشید. سپس خانوادهی مقتول در جست و جوی او به پلیس روی آوردند. در پیگیری ماجرا هرچند پلیس از زندانی بودن او در خانهی کدخدای سنگلج خبر میداد، ولی کدخدای سنگلج موضوع را کتمان کرد تا مردم جسد سوختهی او را مقابل خانهی شیخ هادی یافتند.
خانوادهی جلیل میرزا پس از کشف جسد او، جهت دادخواهی موضوع را به شاه گزارش کردند. اما شاه متظاهرانه سید بودن قاتل را بهانه نهاد و آشکارا از محاکمه و کشتن قاتل سر باز زد. ناصرالدین شاه سپس دستور داد که قاتل را به پدر مقتول بسپارند تا خود او آنگونه که بخواهد عمل کند. پس از آن حدود سیصد نفر از شاهزادگان قاجار موضوع قصاص قاتل را مغتنم شمردند و در نمایشی اعتراضی او را به خیابان کشاندند و قاتل بر بستری از بیتدبیری شخص شاه، در اجتماع بیست هزار نفری مردم تهران پس از شکنجههای فراوان، وحشیانه زجرکش شد. اوباش شهری در انظار عمومی، به این هم اکتفا نکردند چنانکه سرآخر جسد بیرمق کدخدا را جهت قصاص به سبزه میدان کشانیدند و همانند شاهزاده جلیل میرزا به آتش کشیدند.
اعتمادالسلطنه به چنین حرکتی “غیرت ایرانی” نام میگذارد. ولی اعتراض همگانی مردم به فعال مایشایی پلیس تهران، ترس ناصرالدین شاه را در پی داشت. همچنان که او در دستوری به کنت از او خواست تا کلیهی زندانهای شهر تهران حتا زندانهای خانهی کنت و یا کدخداهای شهر برچیده شوند. قرار شد زندان تنها به “محبس دولتی” منحصر گردد (ص ۵۷۴).
حال و وضع پلیس ناصری همواره در خارج از کشور به موضوعی ناب برای روزنامهها بدل شده بود. در همین راستا اعتمادالسلطنه به کاریکاتوری از روزنامهی “نورمان” فرانسه اشاره میکند. در کاریکاتور یاد شده به گردن شاه با لباسی رسمی طنابی میبندند و این طناب را به دست کنت میسپارند. در همین کاریکاتور کسی طبل میزند و دیگری نی؛ در حالی که کنت با ریسمانی که به گردن شاه آویخته بود، برایش میرقصد و او را با خود به هر سو میکشاند. در این تصویر اسباب شکنجه نیز زیر پای کنت دیده میشد. همچنین زیرِ کاریکاتور نوشته شده بود: “حقهبازی کنت”. اعتمادالسلطنه میگوید: «خیلی خندیدم. صورت را برای شاه فرستادم. شاه خوشش نیامده بود» (ص۱۸۵).
کنت آموزههای خود را از شکنجه توسط پلیس اتریش آزادانه ضمن نوآوری در ایران به کار میبست. برای شاه نیز از جلوههای غربی به تنهایی اموری همانند نوآوری کنت جهت سرکیسه کردن مردم و شکنجه بی حساب و کتاب آنان ارج و قرب داشت. با این احوال شگردهای کنت سرآغازی برای شکنجه در ایران مدرن باقی ماند. شگردهایی که در دورههای دیگر ضمن نوآوری بیشتر تنها و تنها دادخواهان جامعه را هدف میگرفت تا در سایهی آن حاکمیتی غیر مردمی همچنان بتواند به زندگی ستمگرانهی خود ادامه دهد. متأسفانه بعدها حتا مشروطه هم که به آرزوی برآوردن قانون پا پیش نهاده بود، نتوانست بر هنجارهایی از این دست فایق آید.
ادامه دارد