هورلا (داستان کوتاه از مجموعهای به همین نام)
نویسنده: گی دو موپاسان
برگردان: شیریندخت دقیقیان
نشر چشمه
براساس متن داستانِ «هورلا» نوشته “گی دو موپاسان”، نویسنده شخصیتی که از طبقهی متوسط، مجرد و محافظهکار است را در ردای راوی توضیح میدهد. راوی داستان از احساس و اندیشههایی که ماهیت فرار انسان از ذات خویش و واقعیت زندگی است، در رنج است. روایت تاریخی داستان چنان است که گویا راوی خود نویسنده است.
موپاسان برای توضیح روایت از سبک توضیح زنده و آشکار استفاده میکند تا شرایط ذهنی خود و چگونگی تأثیرگذاری آن بر زندگیاش را شرح دهد. انگار راوی به آرامی حقیقت را از دست میدهد. بررسی زندگی نویسنده نشان میدهد که هر کس در مواجهه با ترس و ناگزیری فکر به مرگ چه احساسی دارد و از درون چه برخوردی با آن دارد. موپاسان برای جلبتوجه خوانندگان، از روش تاریخی حوادث استفاده میکند. او همزمان با کشاندن خواننده برای تجربه یک سری رویداد، در مواجهه شخصیاش با آن رویدادها، تلاش میکند از دید آنها طفره رود. به نظر میرسد؛ نویسنده انتقاد از بینظمیِ ماهیت و طبیعت بشر را برای توجیه ماهیت هورلا به کار گرفته است. او آرزوی عضو دیگری در بدن دارد (ص ۱۱) که میتوانست معجزه ای در زندگی ما باشد. انگار توضیح نویسنده، تنها راهی است که میتوانیم آنچه در پیرامونمان جدید است را کشف کنیم. متن در پیشرفت خود، چنان مینماید که راوی ضعف حس بویایی انسان را نقطه ضعف او میداند که در مقایسه با سگ، انسان را ضعیفتر میداند (ص. ۱۱). در واقع او یک ارگان بدن را مورد توجه قرار نمیدهد. بلکه هیچ یک از اعضای بدن را موردتوجه قرار نمیدهد. در رابطه با گوشها، به نظر او، گوشها هوایی که ما را در محاط خود دارد و طنین نامأنوسی هم دارد را به درون ما میرسانند و به این شکل فریبمان میدهند. تسلط نیروهای ماوراءالطبیعه از درک انسان فراتر است. به همین خاطر ما نمیتوانیم تأثیرهای اسرارآمیزی را دربیابیم که تمایل به تغییر روحیه ما دارند. بنابراین، به خاطر ضعف ماهیت و طبیعتمان به عنوان انسان، آنچه لازم است انجام دهیم، تحمل اسرار طبیعی است که همراه با هوا به ما وزیده میشود.
نویسنده از شکل نوشتاری وقایعنگاری روزانه استفاده کرده تا اندوه و اضطرابی که طی چهار ماه با آن مواجه بوده است را توصیف کند. او استدلال میکند؛ بعد از دیدار و احوالپرسی با موجود موهوم و ناشناخته برزیلی که سوار قایق سفید سه دکله بوده، ناخودآگاه نیروی فراطبیعی را دعوت کرده از خانهاش بازرسی کند و شکنجهاش دهد. پس از این ماجرا است که او حس میکند موجودی عجیب و نامرئی نزدیک او حضور دارد. موجودی که «هورلا» تعبیرش میکند. این امر موجب کنترل هستی او میشود. او هم چنان استدلال میکند؛ رنج هورلا در حدی است که حتا شبها نمیتواند بخوابد. شکنجه در گام نخست فیزیکی است. راوی حکایت میکند که دچار تبی شدید میشود که درنتیجه، احساس بیماری میکند. هنگامیکه در آرامش روحانی از خواب بیدار میشود، پیادهروی میکند و در راه بازگشت احساس بیقراری و فروپاشی به او دست میدهد. او فکر میکند که هوای نامرئی پیرامون ما پُر است از نیروهای ناشناختهای که نشان بدی هستند و ما باید تحملشان کنیم. با خواب در آرامشی فرو میرود که مردی غیرمسلح، موپاسان کابوسهای زنده ای را تجربه میکند سرشار از شکنجه و ناراحتی. بدیهی است که با بیداری هم مشکلها بهکلی حل نمیشوند. احساس عجیبی از ماورای طبیعت که فضا را میپوشاند، احساس نیرویی که او را تماشا میکند و زانو بر قفسهی سینهاش مینهد.
غیر از شکنجههای فیزیکی، موجودهای نامرئی بهتدریج شروع به کسب قدرت در ذهن نویسنده میکنند. در این مرحله است که او شروع به پرسشگری از حقیقت خود میکند، حقیقتی که احساسش را نادیده میانگارد. تلاش میکند بفهمد که هورلا با چه زنده است. او آزمونهای متفاوتی انجام داد و سرانجام کشف کرد که زنده ماندن او به واسطه شیر است و آب. با اینحال او راضی نیست زمانی که در نیمهشب پرسیده است؛ آیا شیر بنوشد یا آب. “جنون دارم؟” طرح چنین پرسشهایی برای شناخت و یافتن خرد خویش است. موپاسان ادعا میکند که آنچه گفته است آگاه است و او میتواند آن را بیپرده بررسی کند. او خود را از دست رفته و بازنده احساس میکند و آماده است که خود یا هورلا را بکُشد. به خاطر زندگی کردن در خانه ای همراه با موجودی نامرئی، او فردی تحملناپذیر شده و شخصیت اصلی برنامهریزی میکند که او را بکُشد. پس از اجرای دقیق برنامه، شخصیت اصلی مطمئن میشود که او هورلا را در دام خود اسیر کرده است. او ادعا میکند که تحت تأثیر شادی جنونآمیز درک و دریافتن حضور او در آنجا بوده است. او میتوانست احساس کند چگونه مخلوقی در بیقراری کامل در حال حرکت در فضا است و دستور ادامه راه برایش صادر کرده است. به هر رو، او بیرون رفت و خانه ای که دوستش داشت، خود و خانوادهاش در آن زندگی کرده بودند را در شعلههای آتش سوزاند. هم چنانکه زبانه آتش از دیوارها به سوی سقف قد میکشیدند، او متوجه شد که خدمتکارش را سوزانده است.
***
زندگی نویسنده در این کار چگونه منعکسشده است و چطور این موضوع به نظر شما در مورد خود داستان، تأثیرگذار بوده است؟ پرسشی است که با خواندن هورلا در ذهن خواننده جوانه میزند. موقعیتهای آفریده شده در داستان نشان میدهد که روایت زندگی موپاسان در داستان گفته شده است. بهعنوان شخصیت اصلی داستان و استفاده از راوی اول شخص مفرد شکی باقی نمیگذارد که نویسنده راوی زندگی خویش است. قصههای کوتاه در فرم نگارش خاطرهنویسی، این فرصت را ایجاد کرده که نویسنده بتواند همهی رویدادهای مهم را حتا در چند واژه توضیح دهد. در خاطره ۱۲ میگوید: “چند روزی است که کمی تب دارم. گویی بیمارم یا بهتر بگویم: احساس اندوه میکنم. (ص.۱۰)” آزار و شکنجهی نیروی نامرئی او را مأیوس و از زندگی ناامید میکند. به عنوان نمونه در بخش پایانی داستان نویسنده میگوید: “مرگ و نابودی زودرس؟ همهی وحشت انسان از این پدیده سرچشمه میگیرد! پس از انسان، هورلا. پس از انسان که میتواند هر روز؛ در هر ساعت و دقیقه بمیرد، اکنون موجودی آمده که نمیباید بمیرد تا زمانی که روز، ساعت و دقیقه ی آن فرارسد. زیرا او به مرز وجود خود رسیده است. نه… نه… بدون تردید او نمرده است. پس… پس… در این صورت جبر روزگار مرا وامیدارد که خودم را بکشم. (ص.۴۰)”
همین نمونه نشان میدهد که او به شدت درهمریخته و ناراحت است و دیگر ارزشی برای زندگی کردن نمییابد. همهی این نشانهها توضیح واقعیتی است که او هنوز مطمئن نیست که هورلا را کشته باشد. براساس ساختار و محتوای داستان، داستان هورلا نیمه سرگذشت نویسنده است. در رابطه با زندگی نویسنده و این داستان، میتوان ذهنیت او را در داستان شاهد بود. میتوان دید که چگونه نویسنده احساسات خود را بیپرده و گسترده پیش از آنکه نقشی به آنها بدهد، وصف میکند. سال ۱۸۹۲ موپاسان تلاش کرد با خودکشی به زندگی خود پایان دهد. بهعنوان خواننده، نظرم این است که نویسنده با این کار میخواهد پیامی را به کلیت جامعه برساند. پرسشهای نویسنده از خود، آنهم در مورد حقیقت وجودی خود، بهوضوح نشان دهنده مرحلهای است که انسان از حقیقت دور میشود. خاطرههای یادشده در داستان حامل شرایط روانشناسانه شخصیت اصلی است و ترسی که او را در خود فرومیبرد. هورلا زندگی شخصی دیگران را کنترل میکند و خودش هم نمیتواند در برابر این کردار ایستادگی کند. او کوشش میکند خانه را ترک کند و به پاریس برود اما پس از بازگشت باز هم کابوسها پدیدار میشوند و رهایش نمیکنند. “درهرحال دیوانگی من هم مرز جنون بود و ۲۴ ساعت زندگی در پاریس کافی بود تا مرا به حالت عادی برگرداند. (ص. ۱۹)”
سرانجام اینکه در داستان هورلا، نویسنده فردی از طبقه متوسط، مجرد و محافظهکار را بهعنوان شخصیت اصلی انتخاب میکند که در معرض احساس و اندیشه های خویش است تا ذات دوری جستن انسان از واقعیت را نشان دهد. رویدادهای داستان کوتاه هورلا چنان توصیف میشوند که نویسنده بتواند با توضیح های خود روند داستان را مشخص کند. روایت داستان چنان است که راه را برای کندوکاو خواننده برای ادامه داستان با تخیل خویش بازمیماند. در این معنا این داستان این پرسش را پیش روی خواننده میگذارد که در مواجهه با مخلوقی نامرئی که نهتنها خودِ فرد را کنترل میکند که؛ اراده، آزادی و عمل فرد را مدیریت میکند، چه باید کرد؟
حواشی داستان هورلا:
بسیاری از منتقدین سینمایی معتقدند که داستان هورلا همانندی دارد با فیلمهایی که داستان ارواح و اشباح را به صورت خشونتبار و تخیلی نشان میدهد. اما منتقدین ادبی این باور را ندارند و میگویند: این داستان در سال ۱۸۸۷ زمانی که هنوز چنین فیلمهایی رواج نداشته اند، نوشته شده است. به همین دلیل داستان هورلا هیچ شباهتی با چنین فیلم یا کتاب هایی ندارد. نویسنده عناصر داستان های علمی تخیلی از یک سو و اِلِمانهای داستانهای جنون روانشناختی و نیروهای ماورای طبیعی از سوی دیگر را درهمآمیخته تا حکایت مردی را بنویسد که اسیر نیرویی ناشناخته شده است. گویی نویسنده خود را در داستان تکرار میکند؛ ساختار داستان طوری است که نگرانی و اضطراب را بدون افزودن عناصر ملودرام یا شوکآمیز در خواننده رقم میزند. این اتفاق تنها با آگاهی ماندگار در شناخت شرایط انسان رخ میدهد: ترس، پارانویید و جنون.
چیزهایی که براساس واقعیت یا واقعیت علمی بنا شدهاند، نه آنچه در شب رخ میدهد که چیزهایی مرئی که با چشم غیرمسلح دیدنشان ناممکن است. به عنوان خواننده در پایان داستان، میشود خود را توطئهگر برای داستان و خواننده حس کرد.
فلوبر میگوید: موپاسان نویسنده ای نبود که به عنوان یک قاعده، متکی باشد به نیروهای فرا طبیعی یا به آن باور داشته باشد. بدنه ی اصلی داستان به واقعگرایی جنگ متکی است و تأثیرات آن بر مردم. موضوع دیگری که میشود به آن اشاره کرد، وسواس او برای بیگانه سازی طبقه بورژوا است. در داستان هورلا، راوی شخصی است عادی. در فرایند داستان هم هیچگاه همدردی خواننده را طلب نمیکند و به همین خاطر سراسر داستان از لحظههای احساساتی تهی است. یعنی چیزی که داستان را مؤثر میکند.
اگر به موضوع از منظر قهرمان داستان بپردازیم، باید گفت قهرمان موپاسان در داستان هورلا، ضد قهرمان مدرنی است که حتا میشود به امروز منتقلش کرد. مانند بی تفاوتی به برخی رویدادها. زمانی که نویسنده بی آن که توضیحی بدهد که هورلا میتواند وامپایری باشد که در آبهای مقابل خانه اش همراه کشتی برزیلی در همان شروع داستان میبیند، او خواننده را در اندیشه مهاجرت فرومیبرد بی آن که در این مورد توضیحی داده باشد. هنگامیکه از توهم آنفولانزا صحبت میکند و ویژگیهای ذهنش را خنثی میکند، میتوانست به کارکرد تریاک در جامعه هنری بین ثروتمندان اشاره کند. چیزی که هانتر توماسون “چاقویی داغ در شکم خوک” نامش میدهد.
نکته پایانی اینکه داستان هورلا با راوی اول شخص مفرد به خواننده اجازه میدهد که وارد ذهن شخصیت اصلی شود و درون او را بکاود. کسی که تا پایان داستان نامی ندارد. نکته مهم دیگر این است که تأثیر آنی راوی بر خواننده راهی دراز دارد تا برداشت او را دریافت کند. در نخستین بند که به توضیح بیماری میپردازد، راوی میگوید؛ بیماری او را از پا انداخته اما نابود و زمینگیر نکرده است. بهاینترتیب او به خواننده میگوید: نگاه کن ببین در کمال سلامت و آرامش کامل میتوانم تمام داستان را روایت کنم. با همین ارجاع راوی نشان میدهد و ثابت میکند که دیوانه نیست.
* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد در اروپا است.
Abbasshokri@gmail.com