امیلی فیلسوف فمنیست/بخش سوم

درگذشته، و هنوز هم، بسیاری می پندارند که اگر انسانی، بخصوص زنی، درحوزه ی خردورزی گام بردارد باید هوای دل را بالکل ازسر بدرکند و خود را وقف تفکر، تأمل و تحقیقات علمی و فلسفی سازد. مولیر، نمایش نامه نویس قرن هفدهم فرانسه، درنمایشامه مشهور خود بنام “زنان خردمند” (۶۰) تصویر خانم جوراب آبی را ارائه می هد که با فلسفه ازدواج کرده است. او به خاطرعشق استثنایی اش به آموختن مورد ریشخند خاص و عام قرار می گیرد. او بر آن ست که زگهواره تا گور باید دانش آموخت. در دنیای او جایی برای عاطفه، عشق، لذت جویی و روابط معمولی انسانی وجود ندارد. مادام دوشاتوله از این قماش زنان نیست. او یکی از  با عزم ترین و مصمم ترین انسان هاست که همانقدر زیورالات را دوست دارد که علم و فلسفه را. او در همان حال که در پی دست یابی به لذات زنانه است، بر برابری زنان و مردان تأکید می کند و خواستارشکوفایی زنان، بویژه درقلمرو اندیشه و اندیشه ورزی است. امیلی در این زمینه در پیشگفتار، ترجمه ی ماندویل، آنجا که از وظیفه ی این ترجمه سخن می گوید، چنین می نویسد:

“من بار سنگین تعصب را که در همه جای جهان ما را ازکسب علم محروم می سازد بر دوش خود احساس می کنم. این یکی ازتناقضات زندگی است که همواره مرا به تعجب واداشته است. آنگاه که می بینم قانون به ما اجازه می دهد که سرنوشت ملت های بزرگ را رقم زنیم، لیکن جایی نیست که به ما بیاموزند که فکرکنیم …. بگذارخواننده تأمل کند که چرا هیچگاه درطول قرون متمادی یک تراژدی خوب، یک شعر قشنگ، یک افسانه ی قابل احترام، یک نقاشی ظریف، یک کتاب خوب درباره ی فیزیک توسط زنان تولید نشده است. چرا جلو پیشرفت این جنبندگان که درک شان از هرلحاظ مشابه مردان است، توسط برخی نیروهای مقاومت ناپذیر درقلمرو مردان گرفته می شود. بگذارمردان برای این مسأله دلیل بیاورند، لیکن تا زمانی که دلیلی ارائه نشود زنان حق دارند علیه نحوه ی آموزش و پرورش خویش اعتراض کنند… اگرمن شاه بودم به سوء استفاده ای که نیمی ازبشریت را به حاشیه رانده است پایان می دادم. من کاری می کردم که زنان درتمام حوزه های حقوق بشر، بخصوص آنجا که به ذهن و اندیشه مربوط می شود، شرکت جویند. در ظاهر به نظرمی رسید که زنان تنها به خاطر این پای به عرصه ی وجود نهاده اند که به مکر و فریب دست یازند ـ این تنها ورزش فکری است که به آنان اجازه داده شده است. آموزش و پرورش جدید وسیعاً به نوع بشر فایده خواهد رسانید. زنان ارزشی فراتر خواهند یافت و مردان نیز دستاوردهای تازه ای را خواهند یافت. من براین باورم که یا بسیاری اززنان به علت نقص نظام آموزشی در عالم بی خبری بسر می برند و یا به دلیل تعصب و عدم برخورداری از شهامت فکری استعداد های خود را به دست خویش مدفون می سازند. تجربه ی شخصی من این واقعیت را تأیید می کند. من برحسب تصادف با مردان ادیب آشنا شدم که به من دست دوستی دادند. درآن زمان بود که من تازه باورکردم که من هم موجودی هستم صاحب مغز….” (۶۱)

سنایی غزنوی، شاعرشهیر پارسی گوی، دربیت ذیل دانشمندان انسان ناگرا را به دزدان با چراغ تشبیه کرده است:

چوعلم آموختی ازحرص آنگه ترس کاندرشب

چودزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا

مادام دوشاتوله نیز درپایان مقدمه ی بالا بر رسالت انسانی علم تأکید دارد. او در رابطه با انسانی ساختن علم و دانش بشری، که تا آن زمان همواره در انحصار مردان بوده است، به زنان چشم امید دوخته است:

“بیدادگری مردان در محروم ساختن ما از علم باید حداقل این خدمت را انجام دهد که ما را از نگارش کتابهای بد بازدارد. بگذارید که این مزیت را برآنان داشته باشیم که جبّاریت آنان علیه ما به یک ضرورت بشارت بخش تبدیل گردد.” (۶۲)

این منشور رهایی را مادام دوشاتوله درحدود ۲۶۰ سال پیش به جهانیان اعلام داشته است. او نه تنها بر برابری زنان ومردان درحوزه علوم تأکید می ورزد، بلکه فراتر از آن خواستار برابری زنان در حوزه ی کارهای فکری و فلسفی است و فراموش نکنیم که حتی در ایالات متحده ی آمریکا تا پس ازجنگ دوم جهانی زنان را دردانشکده های فلسفه راه نمی دادند.

امیلی فیلسوف

درقرن هفدهم فلسفه ی دکارت (۱۵۹۶ تا ۱۶۵۰ میلادی)، ضمن تکیه بر راسیونالیسم (خردگرایی) با مذهب، دولت و ادبیات آن زمان، که هنوز اسیر خماری های اسکولاستیکی قرون وسطی بودند، در رویارویی قرارگرفت. دکارت برآن بود که ذهن سرچشمه ی شناخت آدمی است و عناصر اصلی شناخت در ذهن ذاتاً و به صورتی مستقل از تجربه وجود دارد. درست است که خردگرایی دکارت با مردود شمردن تجربه راه به سوی پندارگرایی دارد، لیکن در آن عصر تأکید برخرد به عنوان یگانه چراغ راهنمای حقیقت، کمتر از یک انقلاب فکری نبود.

ریاضیات در نظام خردگرایانه ی دکارت جای مهمی را اشغال می کرد. این ریاضی دان، فیزیک دان و فیزیولوژیست فرانسوی از بینان گذاران هندسه ی تحلیلی است که در مکانیک بر نسبیت حرکت و سکون تأکید نمود و قانون عام عمل و عکس العمل را تدوین ساخت. او درکیهان شناسی نظریه ی بکر تحول طبیعی منظومه ی شمسی را عنوان کرد. اگر چه فیزیک دکارت، بر ریاضیات و تحلیل منطقی تأکید دارد، لیکن فارغ از جزم گرایی دینی نیز نیست. این فیزیک از نوعی دوگانگی رنج  می برد. به عنوان مثال دکارت خدا را منبع انواع حرکت ها می داند و بر آن است که خدا ماده را همراه با حرکت و سکون آفرید و در ماده حرکت و سکون را با کمیت یکسانی قرار داد.

از دیدگاه دکارت هدف نهایی شناخت چیرگی بر نیروهای طبیعت است. شناخت منطقی آدمی باید وی را قادر سازد که رابطه علت و معلول را درک کند و به کشف و اختراع وسایل تکنیکی نایل آید و جوهر انسانی خود را تعالی بخشد. این مهم میسر نخواهد شد مگر آن که انسان تنها خرد خویش را دلیل راه خود قرار دهد. انسان نباید هیچ  چیز را به شکل برده وار و تحت تأثیر یا تلقین دیگران بپذیرد. اعتقادات انسان ها پشیزی ارزش ندارند مگر آن که با معیارهای عقلی به اثبات رسیده باشند. (۶۳)

خردجویانی که دراین عصر به مقابله با جزم ها و واقعیت های تثبیت شده برخاسته بودند را فیلسوف می نامیدند. بسیاری از روشنفکران این دوران از جمله فردریک ولیعهد پروس، که بعدها پادشاه شد، از پیروان پروپا قرص مکتب کارتازیانیسم (مکتب فکری دکارت) بودند. مادام دوشاتوله از پیروان پروپاقرص این مکتب فکری بود و بر تحلیل منطقی جهان پای می فشرد. لیکن مخالفت با اندیشه های استقرار یافته ی دوران کار بی اندازه مشکلی بود، بخصوص برای زنان که در قلمرو زندگی روشنفکرانه راه نداشتند.

از دیگر فیلسوفانی که بدواً سخت توجه مادام دوشاتوله را به خود جلب کرد گوتفرید ویلهم لایبنیز فیلسوف بزرگ آلمانی (۱۶۴۶ تا ۱۷۱۶) و رئیس آکادمی علوم برلین بود. لایبنیتز در ریاضی مخترع حساب دیفرانسیل و در فیزیک از پیشگامان قانون بقای انرژی است. او در زمین شناسی، زیست شناسی و تاریخ نیز استاد بود. او در سال ۱۷۱۴ کتابی نوشت تحت عنوان “موناد شناسی” که بنیاد نظریه ی او را در فیزیک تشکیل می دهد. از نظر لایبنیتز کل جهان هستی از ذرات غیرقابل تقسیمی بنام “موناد” تشکیل شده است که غیرمادی هستند و باید آنها را در قلمرو روح جستجوکرد.

مونادها که تعدادشان به بی نهایت می رسد ذاتاً فعالند و قدرت درک دارند. لایبنیتز الهیات را به عنوان حلقه ی رابط بین ماده و حرکت در نظرمی آورد. او در بحث از حرکت اصل تضاد را مردود می شمرد و بر آن بود که مونادها با یکدیگر رابطه ی علت و معلولی ندارند، لیکن یک جهان هماهنگ و متحول را تشکیل می دهند که ریشه دریک “نظم ازپیش تعیین شده” از جانب “موناد متعالی” (خدای قادرمطلق) دارد. (۶۴)

لایبنیتز درسال ۱۷۱۶ زمانی که امیلی ده ساله بود درگذشت. آثار این فیلسوف بزرگ بعدها اثرات عمیقی بر امیلی جوان نهاد. لیکن چیزی نگذشت که این بانوی خردمند ازلایبنیتر فراتر رفت و خویشتن را کلاً وقف نیوتن کرد ـ کسی که امیلی تقریباً تمام زندگی خود را به مطالعه ی آثار او و ترجمه شاهکارش اختصاص داد. ولتر در این مورد چنین می نویسد:

“روح مادام دوشاتوله برای چیزهای ظریف ساخته شده بود، لیکن چیزهای واقعی. او احساس کرد که مونادها و نظم از پیش تعیین شده … ارزش عطف توجه ندارند… بنابراین او که از شهامت لازم برای ارتقاء اثر لایبنیتز برخوردار بود، شهامت آن را نیز داشت که آن را به دور افکند…. در نهایت او خود را وقف نیوتن ساخت. نیوتن هرگز سیستمی را ارائه نداد که مبتنی بر ظریف ترین دستاوردهای هندسه یا آزمایشات تجربی نباشد.” (۶۵)

ولتر نیز همانطور که گفته شد هم برمادام دوشاتوله اثرگذاشت وهم ازاو تأثیر پذیرفت. امیلی نیز مانند ولتر، درفلسفه دیدی “دئیستی” دارد. به این معنی که خدا را به عنوان محرک اصلی می پذیرد، لیکن طبیعت را خود زاینده و متکی به قانومندی های ویژه خود تفسیر می کند. در این دیدگاه جایی برای برای جزم اندیشی دینی و قبول سلطه ی کلیسا وجود ندارد. مادام دوشاتوله از لحاظ مبارزه با سنت های دیرپای دینی و غیردینی به مراتب از ولتر پیگیرتر است. او در راه همگانی کردن علم درفرانسه رنج بسیارکشید.

دو شاتوله بر بنیاد فلسفی فیزیک تأکید دارد وتلاش می ورزد فیزیک را با فلسفه پیوند دهد. ازدید وی “نکاتی درمتافیزیک (فلسفه) وجود دارند که به تبیین هندسه کمک می کنند. گرچه این دو نوعاً متفاوتند.” او انسان ها را از”روزمرگی” (۶۶) برحذرمی دارد و همگان را به ژرف اندیشی و تفکرانتقادی نسبت به تمام پدیده ها فرا می خواند:

“جامعه و طبقه ی متوسط بر این نکته آگاهی ندارند که شامی که صرف می کنند چقدرکار برده است. آنان نمی دانند که چند واگن، چند حیوان و چه تعداد انسان از دهات به شهر آمده اند تا آنان بتوانند شام لذیذشان را صرف کنند. آنان درهمه ی اینها چیزی را بجز راحتی خودشان، که برایشان به صورت امری عادی و غیرقابل توجه درآمده است، نمی بینند. لیکن این فیلسوف است که دراینجا کار و کوشش تمام انسان هایی را که برای این لذت رنج برده اند مشاهده می کند.” (۶۷)

مادام دوشاتوله، مانند همه ی فیلسوفان ژرف اندیش بر فراز زمان و مکان حرکت می کند و بی توجه به ارزش های متداول زمان وتقلید و چشم و همچشمی زندگی را بدانسان که می خواهد به پیش می برد. ولتر در این رابطه می نویسد:

“او در مورد علم با کسانی سخن می گفت که فکر می کرد می تواند از آنان بیاموزد. او هرگز مسئله ای را به خاطرجلب توجه نسبت به خود با کسی مورد بحث قرار نمی داد. او برای مدتی طولانی به محافلی رفت وآمد می کرد که ارزش او را درک نمی کردند و او نیز به این بی اعتنایی توجهی نداشت. بانوانی که درکنار ملکه با او قمارمی کردند، هرگزتصور نمی کردند که درکنار مفسر نیوتن نشسته باشند. روزی او را دیدم که یک عدد ۹ رقمی را بی هیچ کمکی در ذهن خود بر۹ عدد دیگر تقسیم می کرد، درحالی که یک نفر ریاضی دان که درکنارش بود نمی توانست با او همگامی کند.” (۶۸)

امیلی، به عنوان یک فیلسوف، فیزیک دان، ادیب و دانشمند ریاضی نه تنها تمام تعهدات خود را در جامعه به انجام می رسانید، بلکه از هر نوع تفریحی نیز رویگردان نبود. او هم به مطالعه علاقمند بود و هم به بهترین چیزهایی که در زندگی یافت می شوند. هیچ چیز انسانی از او بیگانه نبود بجز غیبت و حرف زدن پشت سر دیگران. او نه وقت آن را داشت و نه تمایل به این که پشت سر کسی غیبت کند. ولتر تعریف می کند زمانی که به وی گفتند که فلان و بهمان در حقش بی عدالتی کرده اند او پاسخ داد که دوست ندارد به این حرف ها گوش دهد: “یک روز به او جزوه ای رقت آور نشان دادند که مؤلف آن بدون آن که وی را بشناسد به خود جرأت داده بود که از او بدگویی کند. او گفت که نویسنده وقت خود را با نوشتن آن حرف های بی سروته تلف کرده است و وی قصد ندارد که با خواندن این جزوه وقت خود را به هدر دهد. روز بعد خبردار شد که نویسنده ی جزوه ی مذکور زندانی شده است. او به نفع وی عرضحال نوشت بدون آن که نویسنده ی جزوه خبر داشته باشد.” (۶۹)

مادام دوشاتوله از معدود انسان های اندیشه ورز است که خرد، تخیل و احساس را بهم پیوند می دهند. ولتردرباره این ویژگی وی چنین می نویسد:

“سبک او عالی بود. کلمات و اصطلاحات مناسب را درکنار هم قرار می داد. دقت، درستی و نیرومندی در سرتاسر نوشته های وی به چشم می خورد. انضباطی آهنین و شخصیتی نیرومند داشت… او بهترین اشعار را از حفظ بود و این برتری را بر نیوتن داشت که ژرف اندیشی فلسفی را با پرشورترین و ظریف ترین سلیقه برای ادبیات درآمیخته بود. به راستی که باید به حال فیلسوفی گریست که خود را به بررسی واقعیات خشک تنزل داده است ـ آن که زیبایی تصور و احساس را گم کرده است.” (۷۰)  

آثار

مادام دوشاتوله از نادره انسان های چند ساحتی روزگار است که با احاطه به شعبه های مختلف علم، فلسفه، ادبیات، مذهب و هنر ملات لازم را برای پیوند بین حوزه های گوناگون معرفت انسانی فراهم آورده است. ذیلاً شمه ای از مهمترین ترجمه ها و تحقیقات وی معرفی می شود:

افسانه زنبوران عسل (ترجمه)

مادام دوشاتوله درسال ۱۷۳۵ ترجمه اثرمعروف دکتربرناردو ماتدویل را تحت عنوان “افسانه ی زنبوران عسل” (۷۱)  آغازکرد. دکتر ماندویل پزشکی بود بد نام، عیاش و میخواره که طبابت نمی کرد. او در محلات پست لندن زندگی می کرد و معروف بود که از پولی زندگی می کند که مشروب سازان به او می دهند تا درمطبوعات برای مشروبات الکلی تبلیع کند. وی درسال ۱۶۷۰ در هلند متولد شد وپس از ترک دانشگاه ایدن درسال ۱۷۱۹ به انگلستان رفت و تا آخر عمر (۱۷۳۳) دراین کشور رحل اقامت افکند

ماندویل شهرت خود را به عنوان فیلسوف و نویسنده تنها مدیون اثری طنزآمیز است که درسال ۱۷۰۵ با نامی مستعار تحت عنوان “کندوی پر وزوزه یا دغلانی که شرافتمند شدند” (۷۲) منتشر شد. از آنجا که این اثر توجه چندانی را جلب ننمود، ماندویل درسال ۱۷۱۴ آن را مورد تجدید نظر قرار داد و همراه با یک مقاله ی مفصل تحت عنوان “بررسی درباره ی منشاء پارسایی اخلاقی” (۷۳) و چند مقاله ی کوچکتر با نام اصلی مؤلف تجدید چاب کرد. این بارکتاب عنوان “افسانه ی زنبوران عسل یا عیوب فردی، منافع اجتماعی” (۷۴) را برخود داشت. انتشار این کتاب نیز آنطور که باید و شاید با اقبال چندانی مواجه نشد. لیکن چاپ جدیدی از افسانه ی زنبوران که در سال ۱۷۲۳ انجام گرفت عکس العملی را که ماندویل انتظارش را داشت به همراه داشت. این چاپ عنوان فرعی پرطمطراق “تحقیقی پیرامون ماهیت اجتماع” (۷۵) را برخود داشت. هیئت منصفه ی شهر میدل سکس این کتاب را برای اخلاق عمومی زیان بخش تشخیص داد. بحث و جدل در مطبوعات پیرامون این اثر آغاز شد و ماندویل با رغبتی آشکار در این مجادلات شرکت کرد. این کتاب در زمان حیات نویسنده ۵ باردیگرتجدید چاپ شد و درسال ۱۷۲۹ ماندویل جلد دوم افسانه ی زنبوران را منتشر ساخت. بحث و جدل درسر تا سرقاره ی اروپا ادامه یافت. درفرانسه کتاب ماندویل درشمارکتبی طبقه بندی شد که باید طعمه ی آتش شوند.

ماندویل در افسانه ی زنبوران عسل ابتدا شرارت های اساسی جامعه ی سرمایه داری عصرخود را افشاء می کند. در این اثر ریاکاری، آز، چاپلوسی و خصلت انگل صفتانه اقشار مختلف جامعه به معرض نمایش گذاشته می شود. جامعه ی انسانی بی شباهت به جامعه ی زنبوران عسل نیست که در آن توده های مردم زحمتکش شب و روز جان می کنند تا عده ای انگشت شمار درناز و نعمت زندگی کنند و برگرده ی آنان سوار شوند. افسوس که تولیدکنندگان واقعی همه ی ثروت ها ـ زحمتکشانی که کاخ ها را می سازند ـ درکوخ ها زندگی می کنند:

محکوم به خیش و داس و بیلند

وامانده و خسته و علیل اند

از بهردو لقمه نان ناچیز

مطرود ولایت و ذلیل اند (۷۶)

کارگران و زحمتکشان فقیر و شرافتمند ناگزیرند که خودرا از رمق بیندازند زیرا ثروتمندان راحتی و تجمل را دوست دارند و پول های کلانی را در رابطه با مد، تفنن و جلوه فروشی خرج می کنند. وکلای آزمند و مرافعه جو، پزشکان شارلاتان، کشیش های تنبل و جاهل، ژنرال های جنگ افروز و تبه کاران از یک قماش اند. همه را عقل سلیم مردود می شمارد. لیکن همه اینها برای کارکرد این جامعه ارزش حیاتی دارند. راستی چرا؟ دلیل اش این است که وجود انگلی همین افراد است که تقاضا را برای همه نوع کالا و هر نوع خدمتی ایجاد می کند و موجب تشویق صنعت، اختراعات و ابتکارعمل می گردد. بنابراین در این جامعه:

تجمل صد هزاران مرد بی برگ و نوا را

کاربخشیده است

تکبر بی شماران مرد و زن را

روح بدمیده است

غرور و رشک با بیهودگی

دمساز گردیدند

سیادت برصنایع کرده و

همباز گردیدند

بزرگان با حماقت ها و

پوچی های ذاتی شان

شرارت بار بنمودند

اسباب بزرگی شان

ولی این عیب ها درحوزه ی

خورد وخوراک و مسکن و پوشاک

نموده ربه النوع تجارت را

به غایت چابک و چالاک (۷۷)

راستی چه اتفاقی خواهد افتاد اگر درجامعه ی انسانی معجزه ای رخ دهد و بامداد یکی از روزهای بهاری دغلان و مفتخواران و کلاشان سر از بسترخواب بردارند، به ندای وجدان پاسخ گویند و دست ازشرارت بردارند. آیا جامعه ی انسانی رشک بهشت خواهد شد؟ ماندویل به این پرسش پاسخ منفی می دهد. او می گوید که روزی روزگاری همین اتفاق درکندوی زنبوران عسل رخ داد. زنبوران کارگر که از وفور شرارت و عیب در کندوی خود به تنگ آمده بودند وزوزه را سر دادند. زنبوران مفتخور که از شکایت توده ی زنبوران به تنگ آمده بودند، ناگهان دغل کاری، انگل منشی و شرارت را به دور افکندند و جمله زنبوران به صورت موجوداتی پرهیزگار درآمدند. صرفه جویی جای ولخرجی و اسراف را گرفت. تجمل از کندو رخت بربست و مصرف هرچیز اضافه بر نیازهای طبیعی متوقف گردید. مشاغل انگلی از بین رفتند و زنبوران که از خاک پرستی وتمایلات تجاوزکارانه به دور بودند، خود مصداق شعرذیل شدند:

دگردرخارجه لشکرندارند

تسلط را ز بد بدترشمارند

شکوه پوچ و جنگ و قدرت و زور

روان سازند با خواری سوی گور (۷۸)

در یک کلام اصول درست و سالم جامعه ی انسان چیرگی یافت. اما دریغ همین اصول بود که خانه خرابی و سقوط را برای جامعه به ارمغان آورد. ماندویل این موضوع را طی اشعار ذیل تصویر نموده است:

بنگر به شکوه و رازکندو

گویی که شده است سحروجادو

آندم که تجارت و صداقت

کشتند رفیق با نزاکت

پاشیده بگشت نظم دیرین

بی مایه نمود شهد شیرین

سوداگر و تاجر و رباخوار

رفتند زکندوی شرر بار

چون پیشه و کسب گشت ویران

روباه شدند جمله شیران

انبارخوراک و توشه و زاد

پوسید و برفت جمله برباد

بی کاره شدند کارگرها

بیچاره شدند رنجبرها

کاسد شده کار هر هنرمند

صورتگر و کنده کار دربند

آن کندوی پرخروش و معمور

پر آبله شد چو زخم ناسور (۷۹)

بطور خلاصه یک بحران اقتصادی درکندو آغازشد: بیکاری افزایش یافت، کالاها در انبارها انباشته شدند، درآمدها کاهش یافتند و عملیات ساختمانی متوقف شد. نتیجه آن که جامعه ی انسانی به شکلی انتظام پذیرفته است که در آن انگل ها، جنگ افروزان، اسراف پیشه گان و آدم های پست رونق و خوشبختی به ارمغان می آورند و فضایلی چون دوستی، صلح، درستکاری، صرفه جویی و اعتدال به فاجعه اقتصادی منجر می گردد. ماندویل اعلام داشت که بسیاری از عیوب و لغزش ها که هرکدام درحد خود وحشت برانگیزند زمانی که با هم جمع می شوند “برای شادترین و شکوفاترین جوامع لازم” هستند. مثلاً فحشاء شوهران را شاد نگه می دارد و باعث قوام و دوام خانواده می شود و یا فراوانی آشغال درخیابان ها نشانه ی وفور نعمت درشهر است.

مادام دوشاتوله کتاب دکتربرناردو ماندویل را به عنوان نمونه ای از اندیشه ی آزاد یک فیلسوف ژرف اندیش ستود و به ترجمه ی آن همت گماشت. او درمقدمه ی ترجمه ی خود نوشت که بر این اعتقاد است که این اثر:

“یکی ازآثار ارزشمند جهانی است که بیش از هر اثردیگر مناسب حال بشریت می باشد. این کتاب، از دید من، بهترین اثراخلاقی است که تا به امروز به رشته ی تحریر درآمده است. این اثری است که به عالی ترین صورت ممکن انسان ها را قادر می سازد که سرچشمه ی واقعی احساسات خود را بشناسند ـ احساساتی که تقریباً همه ی آدم ها بدان دچارند بدون آنکه درباره شان فکر و بررسی کرده باشند. ایده ها ممکن است درخشان باشند، لیکن اگر این ایده ها به انسان ها یاد بدهند که خود را بشناسند، در این صورت این کتاب به انسان های اندیشه ورز (که کتاب فقط برای آنان نوشته شده است) فایده ها خواهد رساند.” (۸۰)

دوشاتوله ماندویل را به عنوان “مونتاین انگلیس” (۸۱) مورد ستایش قرار می دهد. لیکن این برخورد ستایش آمیزسبب نمی شود که لغزش های اورا درشیوه ی نگارش نادیده بگیرد. دراین رابطه مارکیزدوشاتوله می نویسد: “من آن عبارات را اصلاح کردم وتمام چیزهایی را که فقط به انگلستان و آداب و رسوم آن ارتباط داشت حذف نمودم.” ذهن نقاد مادام دوشاتوله وی را بر آن داشت که که دیدگاه ها و تفسیرهای خویش را نیز به کتاب بیفزاید. او با امانت داری و صداقت یک نویسنده و مترجم مسئول مشخصاَ اعلام داشت که ملحقات به مترجم تعلق دارد، نه مؤلف.

ادامه دارد

۶۰. Les Femmes Savantes

۶۱. رجوع شود به منبع مندرج درپانویس های شماره ۱۰ و شماره ی ۳۰ صفحه ی ۶۱.

۶۲. ایضاً.

۶۳. M. Rosenthal and P. Yudin, A Dictionary of Philosophy, Progress Publishers, Moscow 1967, p. ۱۱۷.

۶۴. رجوع شود به روزنتال درمنبع شماره ۶۳ صفحه ی ۲۴۱.

۶۵. ازمقاله ی ولتردرستایش ازمادام دوشاتوله. رجوع شود به منبع مندرج درپانویس های شماره ۱۰ و شماره ی ۳۰ صفحه ی ۸۵.

۶۶. من این اصطلاح را ازجناب دکترآرامش دوستداروکتاب “درخشش های تیره” وی به عاریت گرفته ام.

۶۷. ازمنبع مندرج درپانویس های شماره ۱۰ و شماره ی ۳۰ صفحه ی ۶۳. 

۶۸. همان منبع مندرج درپانویس شماره ی ۶۵ صفحه ی ۸۷.

۶۹. آیضاً، صفحه ی ۸۹.

۷۰. ایضاً.

۷۱. The Fable of Bees

۷۲. The Grumbling Hive, or Knaves Turn’d Honest

۷۳. An Enquiry into the Origin of Moral Virtue

۷۴. The Fable of Bees or Private Vices, Public Benefits

۷۵. Search into the Nature of Society

۷۶. B. Mandeville, The Fable of Bees or Private Vices, Public Benefits, with an Essay on Charity and Charity Schools. And A Search into the Nature of Society, ۵th Edition, London 1728, p. 3.

افسانه ی زنبوران عسل درزبان اصلی انگیسی به شعرسروده شده است. اینجانب درحد بضاعت اندک خویش، وبنا به ضرب المثل معروف “کاچی بهترازهیجی است”،  آنرا به شعرفارسی . برگردنیده ام.

۷۷. همان منبع مندرج درپاورقی شماره ی ۷۶، صفحه ی ۱۰.

۷۸. ایضاً، صفحه ی ۱۸.

۷۹. ایضاً، صفحات ۱۸ تا ۱۹.

۸۰. ازمنبع مندرج درپانویس های شماره ۱۰ و شماره ی ۳۰ صفحه ی ۵۹.

۸۱. میشل آیکویم سیو دو مونتاین       

Michel Eyquem Sieur de Montaigne