امیلی فیلسوف فمنیست/بخش چهارم

این کتاب حاصل گفت و گوهای ولتر و مادام دوشاتوله در مورد انجیل عهد عتیق است که مسیحیان نیز آن را قبول دارند. پس از هرگفت و گو امیلی در رابطه با موضوع مورد بحث یادداشت برمی داشت و درپایان نظرات و کشفیات خود را بیان می کرد. “بررسی سفر پیدایش” از تدوین این یادداشت ها و تعمیم این کشفیات پدید آمده است. مادام دوشاتوله با دید انتقادی یک فیلسوف کتاب مقدس را در ترازوی عقل می سنجد و انگیزه هایی را که پشت جزم های این “کتاب آسمانی” قرار دارد افشاء می کند و مطالب غیرعقلانی آن را به شدت رد می کند.

بررسی سفر پیدایش که درشمار ادبیات مخفی آن روزگار بود بر معجزات، پیش بینی ها و حتی اخلافیات انجیل عهد عتیق داغ باطل فرومی کوبد و درستی رویدادهای مطرح شده در کتاب مقدس را مورد بررسی تاریخی قرار می دهد. او مطالب کتاب مقدس را عینا از لاتین نقل می کند و متن لاتینی آن را خود به فرانسه برمی گرداند و سپس آن را مورد انتقاد قرار می دهد. در این کتاب امیلی ضمن یک بررسی موشکافانه نتیجه گیری می کند که خدای کتاب مقدس بزرگ شده انسان ـ با تمام خصوصیات نیک و بد انسانی ـ است:

“در سِفر پیدایش موسی خدا را به عنوان یک کارگر تصویرمی کند که کار خود را بخش بخش انجام می دهد. برای او شش روز طول می کشد تا زمین و آسمان را بسازد. روز هفتم به استراحت می پردازد ـ گویی ازکار بزرگی که انجام داده خسته شده است. توراه او را با خصوصیاتی مانند حسادت، خشم، انتقام جویی و پشیمانی ـ به طورخلاصه تمام نقایص انسانی ـ تصویرکرده است. اگرخدا می خواست خود را به شکلی توصیف کند که برای انسان قابل درک باشد، حداقل باید با خصوصیاتی توصیف می کرد که مورد احترام آدمیان قرار می گرفت نه مورد نفرت و خواری آنان. نمی توان گفت که این به خاطرخامی قوم یهود است که خدا چنین می کند. چرا که … خدا کتاب خود را تنها برای یهودیان ننوشته است. این کتاب همین امروز هم مبنای دینی است که فرزند او برای بشر به ارمغان آورده است و او نیز اندیشه ما را درمورد آفرینش مورد اصلاح قرار نداد. ” (۸۳)

رابطه ی این خدا با قوم یهود به دور از هر نوع عقل سلیم است. امیلی به بربریت یهودیان توراه باور دارد. در این مورد او برقراری مجازات مرگ برای کسانی که از قوانین ختنه سرباز می زنند را شاهد مثال می آورد. همینطور این حکم توراه که باید “تمام کودکانی را که بدون غسل تعمید می میرند مورد لعنت قرار” داد. از دیدگاه مادام دوشاتوله تأکید انجیل عهد عتیق برمرگ آنر ا از مردم دور می سازد.

او تناقضات انجیل عهد عتیق را آشکار می سازد بویژه دو فصل نخست کتاب مقدس که پر از تناقض است. مثلاً از یک طرف کتاب اعلام می دارد که “و مردی نبود که زمین را بکارد.” در حالی که خدا قبلاً انسان را به صورت خود آفریده است (سِفرپیدایش باب نخست آیه ۲۷). و یا آنجا که یوسف خورشید و ماه و یازده ستاره را به خواب می بیند که دربرابر او تعظیم می کند، پدرش یعقوب  به او می گوید: “آیا من و مادر و برادرانت باید بیاییم و دربرابر تو تعظیم کنیم؟” (سفرپیدایش باب سی وهفتم آیه ی ۱۰) درحالی که “راچل” مادر یوسف درفصل قبل مرده است.

دوشاتوله دیدگاه انجیل عهد عتیق را در رابطه با آفرینش خورشید در معرض داوری عقل و اندیشه ی علمی قرار  می دهد:

“چقدرعجیب و غریب است که خورشید در روز چهارم آفریده می شود، لیکن ما در سه روز نخستین هم بامداد را داریم و هم شامگاه را” (۸۴)

او حتی درنگ نمی کند که پیشنهاد کند که کتاب آسمانی به جای جملات بالا چه باید می گفت. او صریحاً اعلام می دارد که:

“با هرکشفی در ستاره شناسی، پوچی داستان آفرینش آشکار می شود. به عنوان مثال خدا هیچ تفاوتی بین خورشید و ماه قائل نیست جز آن که یکی را پرنورتر و دیگری را کم نورتر می بیند. لیکن  امروز هر کودکی نیز می داند که ماه یکی از اجرام سماوی است که تأثیری در پدید آمدن شب ندارد و هیچ نوری غیر از نوری که از خورشید گرفته است صادر نمی کند” (۸۵)

مادام دوشاتوله تعجب می کند که خدا چگونه می تواند نور را از تاریکی جدا کند. نور و ظلمت را نه می توان با هم مخلوط کرد و نه از یکدیگر تفکیک نمود. تاریکی چیزی نیست جز نبود نور. او همچنین سؤال می کند که در سفرپیدایش چگونه کبوتر می تواند برگ سبز زیتون به نوح تقدیم کند درحالی که همه ی گیاهان به سبب فرورفتن درآب پژمرده شده اند. او همچنین شگفت زده می شود که چطور یعقوب در جریان صلح با “لابان” “به خدای ابراهیم و خدای ناحور” سوگند یاد می کند (سفرپیدایش باب سی و یکم، آیه ۵۳) درحالی که ناحور (پدرلابان) درشمار بُت پرستان است.

امیلی بخصوص از داستان “دینه” دختر یعقوب درسفر پیدایش برآشفته می شود. دینه را شاهزاده ای بنام شکیم در بیرون خانه می بیند و بدون آن که با وی ازدواج کرده باشد با او همبستر می شود و گویا بکارتش را برمی دارد (او را “بی عصمت” می سازد). لیکن شکیم که عاشق دینه است، حمور پدر خود را به خواستگاری می فرستد. یعقوب وپسران شرایط بسیار مشکلی از جمله ختنه کردن پسران قبیله را برای او برقرار می سازند که وی همه را می پذیرد. دو قبیله با یکدیگر متحد می شوند و دینه به عنوان همسر به خانه ی شکیم می رود. لیکن پسران یعقوب از شرایط صلح آمیزکمال سوء استفاده را به عمل می آورند:

“دو پسر یعقوب شمعون و لاوی هر یک شمشیر خود را گرفته دلیرانه برشهر آمدند و همه ی مردان را کشتند وحمور و پسرش شکیم را به دم شمشیرکشتند و دینه را از خانه ی شکیم برداشته بیرون آمدند و پسران یعقوب برکشتگان آمده شهر را غارت کردند زیرا خواهر ایشان را بی عصمت کرده بودند. و گله ها و رمه ها و الاغ ها و آنچه درشهر و آنچه در صحرا بود گرفتند و تمامی اموال ایشان و همه ی اطفال و زنان ایشانرا به اسیری بردند وآنچه درخانه ها بود به تاراج بردند.” (۸۶)

مادام دوشاتوله هیچ دلیلی برای انتقام جویی نمی یابد: “شاهزاده شکیم عاشق دینه است و او را بیرون برده تا او را به زنی بگیرد.” این چه خدای انتقام جو و بی منطقی است که بعدها یکی از اعقاب لاوی ـ برادری که مسئول کشتارجمعی است ـ را به صورت فرد برگزیده ی خود درمی آورد که معبد را اداره کند؟

مادام دوشاتوله با تمام کسانی که از دست پدرسالاران ـ که ابراهیم و اعقاب وی نیز از آن جمله اند ـ رنج می برند، احساس همدردی نشان می دهد. او ضمن پرسش های متعدد خود ستمبارگی و بی منطقی مستتر در کتاب مقدس را عیان می سازد: چقدرکنعانیان مهربانند که کودکی تنها مانند یوسف را به جستجوی برادران به صحرا می فرستند؟ راستی فرعون مصر باید دیوانه باشد که به خاطر تعبیر خوابی که هنوز صحت و سقم آن بر هیچکس روشن نیست حکومت مصر را به یوسف بدهد.

مادام دوشاتوله کشف می کند که در سفرپیدایش خدا حیوانات را نیز انسان می انگارد، با آنها به زبان آدمیزاد سخن می گوید و از آنها انتظاراتی را دارد که باید از انسان ها داشت. راستی مار زمانی که در بهشت حوا را وسوسه کرد با چه زبانی با او سخن گفت؟ آیا مار برای وسوسه ی انسان دلیل و برهان آورد وسخنرانی فرمود؟ خدا به حیوانات و انسان ها بصورت مساوی اندرز می دهد که “بارور باشید و توالد و تناسل کنید” و پس از طوفان نوح هم با انسان ها و هم با جانوران قول و قرار می گذارد. در دهمین طاعون مصر تمامی نخست زادگان انسان ها و حیوانات هلاک می شوند. در هفتمین روز آفرینش، حیوانات نیز مانند انسان ها به استراحت می پردازند و اگر گاوی به مرد یا زنی شاخ زند باید سنگسارشود و هیچ مجازات یا جریمه ای شامل صاحب گاو نمی شود گویی گاو خود صاحب اراده و اختیار است. 

مادام دوشاتوله در رابطه با رویدادهای کتاب مقدس و عملکردهای مختلف خدا موضعی مستقل اتخاذ می کند. او می پرسد که خدا چه نیازی داشت که این در و آن در بزند تا ببیند درشهر لوط چه تعداد آدم مؤمن وجود دارند؟ مگرخدا نمی دانست؟ چرا لوط دختران باکره را به لواط کاران عرضه کرد ـ چیزی که آنان هیچ علاقه ای بدان نداشتند؟ چرا خدا در رابطه با وقوع طوفان هشدار نداد تا آدمیان توبه کنند و چرا حیوانات را غرق کرد؟ چرا باید تمام بشریت در طول قرون و اعصار بار نافرمانی آدم وگناه نخستین را به دوش بکشد؟

امیلی از این موضوع برآشفته است که برخی اوقات باید مطالب کتاب مقدس را همانطورکه نوشته شده است پذیرفت، لیکن در موارد دیگر به تفسیر و تعبیر و تأویل تن درداد. چرا مفسران این قدر وقت تلف می کنند که دعایی را که یعقوب درحق یهودا می کند به صد شکل مختلف پیچ و تاب دهند تا آن را به عنوان “پیش گویی معروف” آمدن مسیح جلوه گر سازند؟ او می گوید که “از لحاظ تاریخی ثابت شده است که قبل از زمان داریوش سکه ی طلا در هیچ جای دنیا رایج نبود.” با وجود این در انجیل عهد عتیق می خوانیم که ابراهیم برای خریدن غاری که در آن سارا را دفن کرد سکه پرداخت و یوسف را برادران به بیست سکه ی نقره فروختند. این خود “مدرکی است انکارناپذیرکه اسفار پنچ گانه پس از زمان موسی به رشته ی تحریر درآمده است.” (۸۷). او همچنین باتوجه به نص صریح توراه اعلام می دارد که پسران یعقوب همه بُت پرست بوده اند زیرا “یعقوب به اهل خانه و همه ی کسانی که با وی بودند گفت که خدایان بیگانه ای که بین شما هستند به دور افکنید.”  (سِفرپیدایش باب سی وپنجم، آیه ی ۲).

دریک کلام دوشاتوله ی فیلسوف نمی تواند توجیه پدران کلیسا که “خدا چنین فرمان داد” را بپذیرد. او همچنین دیدگاه “سن آگوستین” را نیز مردود می شمارد که “قدرت این کتاب فراتر از ظرفیت مغز انسان است.” (۸۸) او به عنوان یک دئیست رادیکال خدای سِفر پیدایش که از انسان ناتوان تراست را با مقهوم “علمی” خدا که برمبنای تحلیل فیزیکی قوانین طبیعت قرار دارد جای گزین می سازد.

گرامرمنطقی

دردوران ما از ریاضی دانان و فلاسفه انتظار نمی رود که درباره ی دستور زبان نیز قلمفرسایی کنند. لیکن فیلسوفان قرن هیجدهم برآن بودند که درتمام حوزه های زندگی به ژرف پیمایی خردورزانه بپردازند. آنان اصرارمی ورزیدند که روح فلسفه باید بر همه جا حاکم باشد و در دهلیزهای پیچ درپیچ زندگی به عنوان چراغ راهنما عمل کند. “گرامر منطقی” هرگز در زمان مادام دوشاتوله منتشر نشد. سه بخش از آن را ساله ا بعد درلنین گراد در بین آثار ولتر پیدا کردند. به نظر می رسد که این کتاب پس از سال ۱۷۳۶ برشته ی تحریر درآمده است.

مادام دوشاتوله در “گرامر منطقی” تلاش می کند که رابطه ی تنگاتنگ بین زبان و منطق را به معرض نمایش بگذارد. در یک نگاه کلی زبان برپایه ی منطق طبیعی قرار دارد که هر انسانی از آن برخورداراست. در زندگی یک سلسله قوانین طبیعی وجود دارند که بکلی متفاوتند از جزم های دینی و قوانین ساخته شده توسط انسان. تحقیق درحوزه ی قوانین طبیعی می تواند به کشف بهترین دستورالعمل برای انسان منجرگردد. زبان نمایشگر روندهای ذهنی انسان است و لذا برای درک قواعد زبان باید قوانین منطق را نیز آموخت. سخن وسیله ای است  برای بیان “عملکرد روان {ذهن} برموضوع اندیشه ما”. دستور زبان یا گرامر از دیدگاه مادام دوشاتوله چیزی نیست جز توضیح این که چگونه زبان آنچه را که در ذهن ما جریان دارد به معرض نمایش می گذارد.

عملکرد ذهن آدمی سه حوزه ی اساسی را دربرمی گیرد: درک، قضاوت و تعقل. قضاوت یکی از اجزای کلام است. ما حتی مفاهیم ساده را نمی توانیم بدون دست یازیدن به قضاوت بیان کنیم. مثلاً زمانی که شما می گویید که “مردی را دیدم” عملاً این داوری را به عمل می آورید که آنچه دیده اید ازویژگی هایی برخورداراست که شما برای بیان آن کلمه ی مرد را مورد استفاده قرارمی دهید.  مادام دوشاتوله گرچه تلاش می کند که منطق زبان را توضیح دهد، لیکن اذعان دارد که بسیاری ازاستثنائات و گوناگونی ها وجود دارند و لذا نمی توان زبان را به یک سلسله اصول خشک و جامد تنزل داد. کلمات زیادی در محاوره به کار می روند که با قوانین منطق هماهگی ندارند. گرچه زبان در همه جای دنیا با غلط های مصطلح سروکاردارد و گرچه حتی زبان شناسان نیزممکن است در مواردی درکاربرد زبان اشتباه کنند، معهذا باید با احاطه برمنطق زبان در حد امکان از این اشتباهات اجتناب کرد. (۸۹) 

مبانی فیزیک

امیلی که متوجه شد کتاب های درسی فیزیک درفرانسه متعلق به ۸۰ سال قبل است، به نوشتن یک کتاب درسی جامع درباره ی فیزیک، که امیدوار بود پسرش بتواند آن را مورد استفاده قرار دهد، همت گماشت. در نگارش این کتاب، که به سال ۱۷۴۰ منتشر شد، امیلی از همکاری کوئه نیگ، دانشمند جوان فرانسوی برخوردارشد، لیکن کوئه نیک در پاریس شایعه پراکنی کرد که کتاب را او به رشته ی تحریر درآورده است. خوشبختانه این توطئه به کمک “موپرتیوس” عضو برجسته ی آکادمی علوم فرانسه که شهادت داد در جریان نگارش کتاب توسط امیلی بوده است نقش بر آب شد، لیکن برای امیلی شکی باقی نماند که جنسیت اش در قوت گرفتن این شایعه دخیل بوده است.

کتاب “مبانی فیزیک” آمیزه ای ست از فیزیک نیوتنی به زبان ساده و فلسفه ی لایبنیتز. در این کتاب او فلسفه ی لایبنیتز را به شکلی همه فهم و به مراتب شیوا تر و روشن تر از خود لایبنیتز ارائه می دهد. در این کتاب او نه تنها نظرات لایبنیتز را قابل فهم کرد، بلکه از لایبنتز فراتر رفت و نشان داد که دیدگاه های این دانشمند و فیلسوف آلمانی از بنیاد چندان استواری برخوردارنیست.

امیلی در راه همگانی کردن علم درفرانسه رنج بسیار برد و نگارش این کتاب در واقع تلاشی است برای بردن علم و فلسفه در بین مردم. یکی از مورخین تاریخ علم بنام مارگارت آلیس خاطر نشان می سازد که در این کتاب مادام دوشاتوله “تقریباً تمام علوم و فلسفه ی قرن هفدهم را خلاصه کرده است.” (۹۰ )

بیش از نیمی از بیست فصل کتاب مشخصاً به مقولات علم فیزیک مانند ماده، جاذبه، وزن، تعادل و نظایر اینها اختصاص یافته است. در این کتاب مادام دوشاتوله تلاش می ورزد که ارتباط متقابل درونی متافیزیک (فلسفه) و فیزیک را توضیح دهد. در این رابطه او ادعا می  کند که “نکاتی درمتافیزیک وجود دارند که به تبیین هندسه کمک می کنند ـ اگرچه این دو نوعاً متفاوتند.” (۹۱) این اندیشه ممکن است امروز ایده آلیستی به نظر آید، لیکن دئیسم انقلابی قرن هفدهم که مادام دوشاتوله یکی از نمایندگان علمی و فلسفی آن است، به عنوان پلی بین پندارگرایی و مادی گرایی به رشد اندیشه بشری خدمت کرد. 

رساله در باب خوشبختی

این رساله که درسال ۱۷۷۹ (سی سال پس ازمرگ مؤلف) منتشرشد. این کتاب احتمالاً در فاصله ی سال های ۱۷۴۶ و ۱۷۴۸، همان زمان که امیلی سخت مشغول ترجمه ی نیوتن بود، به رشته ی تحریردر آمده است. این اثر مـُهر دوران روشنگری فرانسه را برخود دارد. در این دوران تکاپوی فلسفی برای دست یابی به شادمانی در صدر برنامه اندیش ورزان قرار داشت. مادام دوشاتوله نیز مانند بسیاری از معاصرین خود شادمانی را به عنوان بزرگترین کنکاش های فلسفی مورد ستایش قرار می دهد. گرچه این اثر او را نمی توان نوآوری  به حساب آورد، لیکن برخورد شخصی او  به آرمان خوشبختی، از تازگی و طراوت ویژه ای برخوردار است. او نیز مانند معاصرینش سخت تحت تأثیر هدونیسم اپیکوری (۹۲) است و به پیروی از اپیکور توصیه می کند که لحظه را غنیمت شمارید، از چیزهای کوچک (مثلاً یک دست ظرف بلورین یا اثاثیه جدید خانه) لذت ببرید و درحد توان شاد باشید. اگر شما حتی مانند یک پادشاه از همه چیز نیز برخوردارید، در این صورت شادی را در شادمانی دیگران (توده ی رعایا) بجویید. او هیچ مبنای دینی یا سنتی برای اخلاق انسانی قایل نیست و وجدان بشری را معیار اخلاقیات می داند.

در این کتاب مادام دوشاتوله رهایی ازتعصب وپیش داوری را شرط لازم برای تحول یک انسان خردجو به حساب می آورد. از دیدگاه وی، هدف اصلی فلسفه رهایی از تعصب است چرا که اساساً حکمت با تعصب سر ناسازگاری دارد. اگر چه کتاب خطاب به نخبگان و سرآمدان جامعه نوشته شده است، لیکن حاوی یک سلسله دیدگاه های سیاسی است که خوشبختی کل جامعه را مدّ نظر دارد. امیلی درباره ی مخاطب کتاب تأکید می کند که اندیشه های وی در رابطه با “دزدان و قاتلین قابل پیاده شدن نیستند. آنان درشمارکسانی که کتابی را درباره شان می نویسم قرارندارند.” (۹۳)

جالب توجه است که زنی که شدیداً طرفدار منطق و تحلیل خردورزانه است، در اوج شورانگیزی ازخوانندگان خود می خواهد که احساس، شور زندگی و حتی توهم را در زندگی فراموش نکنند. درست است که باید مغز آدمی بر قلب وی حاکم باشد، لیکن انسان ماشین کوکی نیست که همواره با یک برنامه ی منطقی از پیش تعیین شده جلو برود. عاطفه و تخیل نیز در زندگی لازم اند. حتی توهم نیز می تواند منبع شادی و لذت زیبایی شناسانه باشد.

رساله در باب خوشبختی” که برای “آدم های این دنیا” نوشته شده است، توصیه می کند که “انسان باید برای شاد زیستن خود را از قید تعصب رهاکند، پارسایی را پیشه سازد، تندرست بماند، توان لذت بردن از خوشی های زندگی را در خود تقویت نماید و توانایی ایجاد تخیل و توهم درخود بوجود آورد.” (۹۴) این یادآور دیدگاه شلینگ، فیلسوف رومانتیک آلمانی است که اعلام می داشت خرد تحلیلی در رابطه با تکاپوی آدمی برای دست یابی به ژرفای وجود ناکافی وگمراه کننده است. ویلیام بلیک، شاعر انگیسی، نیز با مثله شدن زندگی انسان توسط اندیشه های منطقی وعلمی و تکنولوژی سخت سرناسازگاری داشت. او بر شعارهایی نظیر شعارهای ذیل پای می فشرد: “مرگ برقید و بند! زنده باد آسودگی” ، “شورانگیزی زیباست.” (۹۵)

توهم گرچه گمراه کننده است و به زعم برخی زیان بخش، لیکن اگر به درستی به کارگرفته شود می تواند کارکردهای مثبتی نیزپیدا کند. درست است که توهم اشیاء و پدیده ها را آنچنان که هستند نشان نمی دهد، لیکن آنها را با سرشت انسان تطبیق می دهد و عواطف لذت بخش ما را تقویت می نماید. مثلاَ در آینه های بزرگ نما یا کوچک نما ما اشیاء را آن چنان که در واقعیت امر هستند نمی بینیم “لیکن آنها را به شکلی به ما می نمایانند که دیدنشان برایمان خوش آیند است.” ما در نمایش های عروسکی و تئاترهای کمدی می خندیم زیرا به توهم خود میدان می دهیم. “توهم نیزمانند احساس اگر در طبیعت تان نبود نمی توانستید آن را در تملک بگیرید. با وجود این انسان نمی تواند از نگریستن به پشت صحنه پرهیزکند.” (۹۶) بسیاری از خوشی های ما از توهمات مان ناشی می شود و توهم چیزی نیست جز یک بازتاب خیال بافانه یا یک مشاهده ی ژرف زیبایی شناسانه.

کنش و واکنش بین قلب و مغز درسرتاسر این رساله مشاهده می شود. مادام دوشاتوله، مانند تمام بانوان دوستدار فلسفه در عصر خویش، بر آن است که زندگی را هدفی نیست جز حصول احساس و عواطف قابل قبول. او اندرز می دهد که هیچ چیز در زندگی ارزش تشویش ندارد؛ نباید بر هیچ چیز افسوس خورد و بخاطر این اشتباه یا آن اشتباه زانوی غم در بغل گرفت و یا ذهن خود را با چیزهای ناخوش آیند مانند مرگ مشوش ساخت. او با تکیه بر این اصل که باید به احساسات آزاد خویش میدان داد به خواننده هشدار می دهد که از اخلاق گرایانی که خویشتن داری را موعظه می کنند برحذر باشد چرا که این موجودات فاقد شور زندگی هستند.

عاطفه از دیدگاه مادام دوشاتوله به خودی خود ارزش ندارد مگر آن که شادمانی را با خود به ارمغان آورد. اگر انسان به جایی برسد که شادمانی را هدف اصلی زندگی خود قرار دهد، در این صورت “هیچ احساسی نیست که نتوان برآن چیره شد.” (۹۷) مثلاً فرد ممکن است در خوردن غذا حریص باشد، لیکن اگر بداند که پرخوری سلامتی او را به خطرمی اندازد و بیماری شادمانی را از او می گیرد، راه امساک را درپیش می گیرد.

همانطور که قبلاً گفته شد مادام دوشاتوله عاشق قماربود و مبلغ قابل توجهی در بازی قمار باخت. او اعتراف می کند که باید در این مورد جانب اعتدال را رعایت می کرد و اشتیاق به قمار را برای ایام پیری نگه می داشت ـ آنگاه که شرایط سنی قمار را به صورت یک ضرورت درمی آورد و برای فرد کمتر تفریحی به جای می گذارد. ازنظرمادام دوشاتوله قماربا نیاز درونی انسان انطباق دارد زیرا در انسان بیم و امید برمی انگیزاند. این انگیزه ای است ارزشمند زیرا شادمانی چیزی نیست جز گریز از یک زندگی خشک و صددرصد منطقی. انسان برای آن که خوش باشد باید ظرفیت این را نیز داشته باشد که آنقدرها در راه آگاهی از معمای وجود به پیش نتازد. این دیدگاهی است که قبل از مادام دوشاتوله فیلسوف برجسته ی هلندی اراسموس روتردامی بر آن انگشت نهاده است. به عنوان مثال او با طنز ویژه ی خود اعلام می دارد که پادشاهان بیش ازفیلسوفان به خدمت دلقک های خود ارج می نهند. (۹۸)  مادام دوشاتوله بازی قمار را نیز یکی از عوامل به غلیان درآوردن احساس آدمی می داند. قمار انسان را درحالت هیجان نگه می دارد و بر یکی از منابع شادی انسان انگشت می نهد.

مادام دوشاتوله برشوروشوق انسان برای فراگیری وکشف پدیده های تازه تاکید می ورزد و بویژه به زنان توصیه می کند که این احساس را در خود تقویت کنند. زنان باید عاشق فراگیری باشند زیرا دانایی آنان را از”وابستگی به مردان” رهایی می بخشد. اگر شادمانی کسی وابسته به دیگری باشد، این وابستگی قوام و دوام شادمانی وی را به مخاطره می افکند. کسب علم و دانش های نوین نه تنها به استقلال شخصیت و زندگی زنان مدد می رساند، بلکه اشتیاق دیگری را در آنان دامن می زند و آن علاقه به کسب قدرت است که “هیچ موجود برتری از آن بی نیاز نیست.” شهرت ممکن است یک توهم باشد، لیکن لذتی که با خود به ارمغان می آورد توهم آمیز نیست. مردان برای کسب شکوه و عظمت نیازی ندارند که در خود اشتیاق به آموختن را ایجاد کنند. آنان به شیوه های دیگری نیز می توانند این کار را انجام دهند. زنان، برای دست یابی به حقوق خویش و تسریع رهایی خود باید بیاموزند، اندیشه بورزند، پرچم آزادی خود را بر اوج قله های دانایِی برافرازند و فراتر از زمان و مکان پرواز کنند.

“رساله درباره ی خوشبختی” بر نقش عشق در ساختن و پرداختن زندگی انسان نیز تأکید دارد. باید هر نیرویی که در وجودمان نهفته است به کارگیریم تا طعم شیرین عشق را بچشیم. زیرا “آنگاه که عشق نیست زندگی نیست.”  با وجود این مادام دوشاتوله واقع بینی را در رابطه با هنر مهر ورزیدن به کنار نمی نهد. او آگاه است که بیماری و ضعف می تواند به صورت بازگشت ناپذیری عشق و شیدایی مردی که “روحش را تسخیرکرده بود” کاهش دهد. آنگاه که عشق، به مفهوم ویژه آن، دست نمی دهد باید با احساسات ملایم تری مانند دوستی و اشتیاق به فراگیری شاد بود.

رفاه جامعه که در اندیشه ی سیاسی قرن هیجدهم نقش کلیدی داشت، برای مادام دوشاتوله نیز از اهمیت اساسی برخوردار بود. او بر آن بود که رهبر مملکت باید در غم رفاه توده های مردمش باشد. اگرپادشاه در این حوزه موفق شود کشورش “هم از نظر قدرت و هم از جنبه ی شادمانی همگانی سرآمد” خواهد گردید.

پارسایی ازنظر او ارزشی است اجتماعی و پیش زمینه ی شادمانی. او پارسایی را چنین تعریف می کند: “هرآنچه که به شادمانی جامعه و به شاد زیستن ما به عنوان اعضای جامعه مدد رساند.” (۹۹) هرکسی که بر اساس ندای وجدان خویش عمل کند، به رضایت درونی دست می یابد. رضایت درونی خود عاملی است لازم برای سلامت روان آدمی.

ادامه دارد

۸۲. Examen de la Genèse

ســِفرپیدایش نخستین فصل ازکتاب های پنج گانه ی انجیل عهد عتیق است که به توراه نیزاشتهاردارد. ســِفـــْر (به کسرسین وسکون ف) مفرِد اَسفاراست وکلمه ای است عربی که معنی عام آن کتاب است وبشکل خاص به معنی توراه نیزبکاررفته است. درقرآن (آیه پنجم سوره ی جمعه) چنین آمده است: مثل الذین حملوا التوریه ثم لم یحملوها کمثل الحماریحمل اسفارا (آن کس که توراَه را بردارد وآنرا نفهمد بسان خری است که کتاب ها برپشت خود داشته باشد….)

۸۳. برگرفته ازمنبع مندرج درپانویس های شماره ۱۰ و شماره ی ۳۰ صفحه ی ۷۲.

۸۴. ایضاً، صفحه ی ۷۳.

۸۵. آیضاً

۸۶. سـِفرپیدایش، باب سی وچهارم آیات ۲۵ تا ۲۹ برگرفته ازترجمه ی فارسی “کتاب مقدس یعنی کتب عهد عتیق وعهد جدید که اززبان های اصلی عبرانی وکلدانی ویونانی (به فارسی) ترجمه شده است وبه همت انجمن پخش کتب مقدسه درمیان ملل بچاپ رسید”، صفحه ی ۵۳.

۸۷. . برگرفته ازمنبع مندرج درپانویس های شماره ۱۰ و شماره ی ۳۰ صفحه ی ۷۷.

۸۸. ایضاً

۸۹. ایضاً، صفحات ۶۸ تا ۷۱.

۹۰. Lisa Yount, A to Z of Women in Science and Math, Factsin File Inc., New York 1999, p. 36.

۹۱. برگرفته ازمنبع مندرج درپانویس های شماره ۱۰ و شماره ی ۳۰ صفحه ی ۴۷.

۹۲. هدونیسم که برخی آن را به فارسی به “عشرت طلبی یا “لذت جویی” ترجمه کرده اند نظریه ای است دراخلاقیات که خوبی را هرچیزی تعریف می کند که درزندگی باعث لذت یا آسودگی انسان شود. ازنظر هدونیست ها شرّ یا بدی هرچیزی است که رنج آدمی را سبب شود. دیدگاه هدونیستی که ازدیرباز درحکمت شرق و فلسفه ی یونانی وجود داشته است، در اپیکور فیلسوف برجسته ی آتنی قرن چهارم قبل ازمیلاد (از۳۴۱ تا ۲۷۰ ق.م.) به اوج خود رسید. اپیکور برجاودانگی ماده و عدم دخالت خدایان در امور طبیعت و زندگی انسان اصرار می ورزید و از شناخت انسان توسط حواس پنجگانه دفاع می کرد. او هدف شناخت را رهایی انسان از جهل و خرافات و ترس از خدایان و وحشت ازمرگ اعلام داشت و تأکید کرد که بدون اینها شادمانی بشرهیچ معنا ومفهومی نخواهد داشت. اپیکوررا براستی باید پدرهدونیسم به حساب آورد. دراین رابطه او برلذت ذهن تأکید می ورزید که برای کسب آن فرد باید به لشکر غم یورش ببرد و به لذت ذهن و آسودگی روان دست یابد. اندیشه های هدونیستی اپیکور، که کوکرسیوس فیلسوف رومی قرن نخست قبل از میلاد آن را به نظم کشیده است، بر فلاسفه، ادبا و هنرمندان بسیاری درهمه ی کشورهای جهان تأثیر گذاشت. خیام و حافظ را می توان از پیروان پروپا قرص هدونیسم اپیکوری در ایران به حساب آورد. برای آگاهی بیشتر از زندگی این فیلسوف بزرگوار به منبع ذیل مراجعه شود:

A.S. Bogomolov, History of Ancient Philosophy, Progress Publishers, Moscow 1985, pp. 259-272.

۹۳. رجوع شود به صفحه ی ۸۱ منبع مندرج درپانویس های شماره ۱۰ و شماره ی ۳۰.

۹۴. ایضاً، صفحه ی ۷۸.

۹۵. به نقل از کتاب کوچک، ساده و ارزشمند ذیل توسط پروفسورآدلر. اینجانب مطالعه ی این کتاب ساده ی انگلیسی را به تمامی نوآموزان فلسفه توصیه می کنم:

Dr. Mortimer j. Adler, Great Ideas, Great Books, Washington Square Press, New York 1966, p. 95.

۹۶. . رجوع شود به صفحه ی ۷۹ منبع مندرج درپانویس های شماره ۱۰ و شماره ی ۳۰.

۹۷. ایضاً، صفحه ی ۸۰.

۹۸. برای آگاهی بیشتر از نظرات این فیلسوف انسان گرای دوره ی رنسانس رجوع شود به دسیدریوس اراسموس، در ستایش دیوانگی، ترجمه، مقدمه و حواشی از دکتر حس صفاری، مجموعه ی سپهر اندیشه، چاپ سوم، تهران ۱۳۸۲.

۹۹. رجوع شود به صفحه ی ۸۱ منبع مندرج در پانویس های شماره ۱۰ و شماره ی ۳۰