یادداشت های یک فروردین

اول فروردین

سال نو

چشم هایش را  سرمه زده است

و وقتی داخل می شود

سلامی زنانه به من می دهد

فروردین ۲

تا مبادا زنی مملوک شوم

و کسی مرا به نام خویش قباله زند

همه درها و پنجره ها را باز می کنم و همه پاسبانخانه ها را

می بندم

فروردین ۳

با آنکه به هیچ  خوردنی مایل نیستم

امروز

برای زندژی قلاب انداخته ام

و روبه رویش منتظر نشسته ام

فروردین ۴

چونان فندکی ارغوانی

میان کف دستم می گذارمت

و می ایستم که شعله بگیری

اما باد

نمی گذارد ترا

روشن کنم

فروردین ۵

گویی مرگ هم مرا به بازی گرفته است

هر روز به گرفتنم آماده می شود

و پشیمان می شود

می دانم او نیز مرا به جد نمی گیرد

فروردین ۶

خیالی زنانه را چون چارقدی به سر می نهم

و از همه تعهداتم می گریزم

و خویش را پنهان می کنم

فروردین ۷

برای هر سفری

نیازمند ویزایم

الا برای تو و عشق

۸

دوباره زندگی از من گریزان شده است

مثل بی خوابی

دیگر هیچ چیز مثل سابق نخواهد بود

من خیلی خسته ام

۹

انگشتانت را می انگارم

در هنگامی

که حروف را می فشرند تا به من پیامک بنویسند

۱۰

چنانکه روبه روی آیینه

روبه رویت می آیم

یخه های پیرهنم را راست می کنم

دو طره هایم را از پیشانی جمع می کنم

و بعد بیرون می روم

۱۱

چشمانت

چندان به دنبال من اند

که به هر سو حرکت می کنم  به چند جا کشیده می شوم

و به چندین چیز بر خورد می کنم

برای این است

که مدام با چندین جراحت بر تنم بر می گردم

۱۲

چنانکه گوشواره ام

ترا بر می دارم که به گوشم بزنم

آنگاه

از سر زنانگی  می پرم

۱۳

امروز پیراهنی چپه یخه به بر کرده ام

و مردی چشم چران در ذهنم

با من می گردد

۱۴

دخیل های رنگارنگ در من

چنانکه زیارتگاهی

می رقصند

چرا که هر عاشقی به مرادی

به این زیارت آمده است و دخیل بسته است

۱۵

حروف نام تو عاشق من اند

از هر جایی به این حروف برسم

سرخ می شوند و بیست بار واپس می نگرند

۱۶

بوی تو

در بوی شامپوی من آمیخته است

چرا که وقتی به موهایم می مالم

در حباب های رنگارنگ کف آن

ترا پیدا می کنم

۱۷

با عجله از پلکان پایین می روم

که سال نو با من برخورد می کند

و من زیر پای مسافران

ریز ریز

می ریزم

۱۸

با نگاهی عمیق

روبه روی کامپیوترم افتاده ام

که صدای امیل تو

مثل صدای قطره آبی در برکه

مرا به هم می ریزد

۱۹

گردن بند زنگ زده

گردنت را از من مخفی کرده است

که به حسودی من

دو دور

گردنت را بغل گرفته است

۲۰

وقتی که سرزمینی را دوست می داری

 و در آن سرزمین مردی را

می دانی چه فاجعه ای رخ خواهد داد؟

۲۱

به پشت دراز کشیده ام

و رشته های رنگارنگ را بر می دارم

تا ترا ببافم

حالا

هر طور دوست دارم

می بافمت

۲۲

امروز نشستن بر زانوی تو و شنیدن صدای پیانو

نقشه مرا می کشند

اما نمی دانم چگونه؟

۲۳

امروز

صدای هورت کشیدن سوپ تو و لرزش ران های من

و رنگ گردویی میز و صندلی آن کافه ایتالیایی

مرا پر رنگ تر می کند

۲۴

وقتی که آن دستمال کاغذی را

می بری به سوی لبانت

زانوی راستم را به زمین می نهم

و هر پنج حرف نامم

به هوا پرت می شوند

۲۵

امروز برای تو فقط

چراغ سبز روشن می کنم

و گرنه برای همه زندگی ام

تنها چراغ قرمز روشن کرده ام

۲۶

همه می دانند

که عشق و سیگار چقدر کشنده اند

اما تنها آدم های خیلی کمی

می خواهند و می توانند

که ترکشان کنند

۲۷

هی جانم!

می دانم چنانم در خود نهفته ای

که حتی بازرسان اتمی محمد البرادعی هم

نمی توانند پیدایم کنند

۲۸

امروز

کارت زرد

برای همه عاشقانم بلند می کنم

و خود را عقب می کشم

۲۹

دوباره

آن شماره ای که خواسته ای

خارج از دسترس است

می دانی

هر چه من بخواهم

از دسترس خارج است

۳۰

حالا پیراهن گل زردم

تا رانم کوتاه شده است

یعنی دیگر آن مرد چشم زرد

تا زیر زانو هایم می رسد