خدایان

تو چون

همانند خدایان

از آسمان هفتم

یا زئوس

از فراز کوه اُلمپ

همچون قیصر

از اریکه ی کولوسیوم

به زمین و زمان می نگرى

ومرا گونه اى از جانوران ِ زمین مى بینى

حس گلایاتورى با منست

که بى سپر در میدانِ نبرد

پنجه در پنجه ی شیطان

در افکنده است

سوزش ِ زخمهاى جان و تنم

ارزانى بارِ گناهانت باد.

*****

جهنمِ دخترِ آبى

در جهنم بودن

و سایه ی سنگین ِ آسمان

از آتش ِ درون و برون

روزى هزار بار

می سوزم و

از خاکسترِ خویش

برمی خیزم

کدام  جیوه 

تابِ تب ِ تنانه  و

هُرم ِ آشیانه ی مرا دارد؟

*****

دلتنگى

پس می زنم

شبِ عبوس ِ بى ستاره را

در پناهِ  نسیم ِ رویا  و

انگاره اى از پولکِ ستاره ها

به حافظه ی سرزمینى

سر می زنم

که ستاره ی بخت من

در آسمان اش

جا مانده است.