بخش دوم

از این رو بیشترین نوشته درباره یک شعر و شاعر در این کتاب به شعر”داود و نیایش گربه ام جفری” و به کریستوفر اسمارت اختصاص دارد. نوشته ای به قلم ادوارد هرش که بین صفحات ۳۷ تا ۶۱ ، به بازخوانی این شعر و شخصیت اسمارت می پردازد.


از راست: ویسلاوا شیمبورسکا- میکلوس رادنوتی- تادئوش روژویچ

کریستوفر اسمارت در سال ۱۷۲۲ به دنیا آمد و تا سال مرگش در ۱۷۷۷، حوادث زیادی را در زندگی اش تجربه کرد. از وقت گذرانی در میخانه ها، بدهکاری های مالی همیشگی، تا کسب پنج بار جایزه اول مسابقات شعر کمبریج، سردبیری مجلات معتبر و تسلط به چهار زبان انگلیسی، یونانی، لاتین و عبری به همراه تسلط و نبوغش در ادبیات او را در عین حال به سرآمد و نخبه ادبی زمانه خودش تبدیل کرد. اسمارت اما در سن ۲۹ سالگی دچار “اختلال روانی و توهمات مذهبی” شد و روانه تیمارستان گردید و همین شعر معروفش را در دوره بیماری در تیمارستان سرود؛ شعری که ادوارد هرش معتقد است پیشگام شعر”نیایشی” است و با ضرباهنگ خاص و تکرار واژه ها در آن، گویی برای اجرا در کلیسا سروده شده است. او “نیروی طبیعت را در زبان متجلی یافت. او نغمه آسمانی را شنیده بود و همین به او ظاهری مجنون وار می داد. اما به آنچه که می دانست یقین داشت و رسالت شاعرانه خود را به زبان سپاس و ستایش ممهور کرد” ، چنان که” قداست گربه گون” به گربه اش بخشید:  زیرا چابک ترین موجود نژاد خود است/ زیرا در اعتقادات خود پابرجا و تزلزل ناپذیر است/ زیرا آمیزه ای است از متانت و شیطنت/ زیرا نیک اگاه است که خداوند ناجی اوست.

به اعتقاد این منتقد ادبی سرشناس، سرچشمه شعر تعدادی از شاعران بزرگ هم چون ویلیام بلیک، جان کالر، آلن گینزبرگ و وایت ویتمن، شعرهای کریستوفر اسمارت است، شاعری که “از لابلای صفحات کتاب مقدس هم چون پیامبری” در شعر ظاهر شد

شعر، طاقت فرساترین کار

“دلمور شوارتز” شاعر امریکایی – با تبار رومانیایی – سال های پنجاه و شصت قرن بیست و شعری از او به نام “بودلر” موضوع یک مقاله دیگر است از ادوارد هرش. این شاعر که در” اوج کار و خلاقیت” در سال ۱۹۶۶ بر اثر سکته قلبی درگذشت در شعر بودلر از زبان “شارل بودلر” شاعر مشهور فرانسوی مکتب سمبولیسم، در نامه ای به مادرش، به نکوهش خود می پردازد.

ادوارد هرش معتقد است” آنچه که شوارتز را همپایه بودلر، دوست داشتنی و ستودنی می کند، مبالغه دراماتیک(نمایشی) اوست و اعترافش به این نکته که: نوشتن شعر، طاقت فرساترین کار دنیاست.”

… خسته ام از زیستن در اتاق های مبله

خسته ام از سرماخوردگی و سردردهای مزمن

دورادور با خبری از زندگی عجیب و غریب من.

 هر روز دریافت می کنم سهمیه ناکامی و حرمانم را از دست های بخشنده روزگار

 (مادر عزیزم! بسیار کم می دانی تو از حال و روز یک شاعر: من باید اشعاری بسرایم)

 و این طاقت فرساترین کار دنیاست.

شاعران تراژدی جنگ دوم

از راست: چسلاو میلوش- سیلویا پلات- دلمورشوارتز

معرفی چهار شاعر بزرگ پس از جنگ دوم از لهستان، کشوری که ویرانی و مرگ فاجعه بار و عظیم شهروندانش را پشت سر گذاشت برای آن است که منتقد امریکایی ادوارد هرش دنبال جاپاهای ادبی آن فاجعه در شعر لهستان می گردد. ، تادئوش روژویچ، چسلاو میلوش و هربرت زبیگنیف شاعرانی هستند که هر کدام نسبت به ویرانی انسانی و پیامدهای روحی و روانی جنگ که به زعم چسلاو میلوش “پایان جهان” تصور می شد در شعر خود بدان پرداخته اند.

هرش به یاد می آورد که در سال ۱۹۷۳ وقتی بیست و سه ساله بوده سفری به لهستان داشته و پیش از دیدن”آشوتیتس” در غروبی غم انگیز شعرهای چسلاو میلوش را می خوانده. شعرهای “مسیحی بی نوا به گتو می نگرد”، “ترانه ای برای پایان جهان” و شعر”هدیه” که خطاب بود به “همه ی آن هایی که نتوانستم نجات دهم.” به تعبیر هرش شعرهای اولیه چسلاو میلوش پس از جنگ همگی آکنده از عذاب وجدان به خاطر زنده ماندن پس از جنگ بوده: “شعر آنجا که رهاننده ی ملت ها و انسان ها نیست، پس چیست؟”

در همین حال شاعری دیگر”در کمال عریانی و سادگی” برای زندگی و ادامه آن سخن می گفت؛ تادئوش روژویچ:

بعد از پایان جهان

بعد از مرگ

من خود را در عرصه زندگی یافتم

در حال آفریدن خود

ساختن زندگی

آدم ها، حیوانات، چشم اندازها

با خودم گفتم: این یک میز است

یک میز

روی میز، نان و کارد است

کارد برای بریدن نان است … “

برخلاف چسلاو میلوش، ” شیمبورسکا، هربرت و روژویچ به نوعی منکر کارآیی شعر به عنوان وسیله ای برای رهایی انسان ها و ملت ها شده اند. شعر هر یک از آنان ها شعر فردگرایانه طعنه آمیزی است.”

در مقاله ای دیگر ادوارد هرش با معرفی شاعری از کشور مجارستان که سرنوشت دردناک منحصر به فردی داشت، شعری از او را بازخوانی می کند. او هم شاعر تراژدی جنگ است و خود قربانی آن. ” میکلوس رادنوتی” در جنگ دوم جهانی هنگامی که ناگزیر به کار اجباری در یک معدن مس در یوگسلاوی بود، تیرباران شد. در معرفی او آمده است: او” شاعر، مترجم و ویراستار حرفه ای بود. اشعار او پس از مرگ، ضمن کشف گورستان ابدو در جیب پالتوی او به دست آمد. وقتی اشعار او به چاپ رسید، خوانندگان مجارستانی را دگرگون ساخت و فورا در شمار آثار کلاسیک در آمد. رادنوتی در این شعرها، بی شک به اوج هنرش و بلکه به اوج شعر مجارستان در قرن بیستم دست می یابد.”

اما رادنوتی پیش از معروف ترین اشعارش که پس از کشف گورش پیدا شد، اشعار فراوان دیگری نیز دارد که که ادوارد هرش آن شعر ها را ” آکنده از پیشگویی های دلهره آور از وحشت و هراس آینده” می داند. او که سرنوشت محتوم خود را به طرزی غریب پیشگویی کرده بود: “سرانجام آن ها مرا به قتل خواهند رساند، زیرا من هرگز نقش قاتل را بازی نخواهم کرد.”

هرش اضافه می کند که ” شعر او نسخه برداری از حوادث عینی نیست، بله محصول تخیل است. گزارش نمی دهد بلکه خلق می کند.”

اشعار کارت پستال رادنوتی از معروف ترین شعرهای او پیش از رسیدن به معدن بیگاری، در مسیر پیاده روی اجباری سروده شده اند،

در سال ۱۹۴۴: کارت پستال۴

کنار او بر خاک فرو غلتیدم، جسدش به پشت افتاده بود.

سخت کشیده و خشک می نمود؛ همچون ریسمانی در آستانه گسستن

هدف گلوله از پشت سر: “این گونه خواهی مرد”

“پس آرام بر زمین بخواب.” این چنین گفتم با خود

شکیبایی اکنون شکوفا می کند گلبرگ های مرگ را

“حالاست که یارو جونش در بیاد، خلاص!” این را صدایی از پشت سر گفت.”

خون سیاه غلیظ روی گوشم دلمه می بست.

ادوارد هرش شعر رادنوتی را در ردیف ” ادبیات شفقت آمیز، با گرامی داشتن احساسات و عواطف و نیز تکریم خرد انسان و ارزش های بشری می داند. آخرین شعر این شاعر مجارستانی شعری است که برای همسرش این گونه سروده است:

از ژرفای درون

 سکوتی هراسناک می پیچد در گوشم

 که رها می کند ضجه ام را در گلو

 اما نیست هیچ فریادرسی

 تو دوری و بیداد می کند این سکوت

 در شب بلند این دشت جنگ زده

 بگذار بیدار کنم صدایت را زیر پلک هایم

 و به روشنایی روز بسپارم تعبیر کلماتت را. …

و شب آخر با سیلویا پلات

سیلویا پلات با آن که تنها عکس او به دلیل آشنایی و محبوبیتش در میان خوانندگان شعر جهان در ایران، بر جلد کتاب آمده و نامش روی جلد برجسته است، نوشته ادوارد هرش در این کتاب درباره او و آخرین شعرش در مجموع تنها هشت صفحه از کتاب را شامل می شود. پلات در ماه دوم سال ۱۹۶۳، در دوره ای که پس از جدایی از همسرش “تد هیوز” شاعر معروف انگلیسی، به شدت از افسردگی رنج می برد به زندگی خود پایان داد. او پس از خواباندن دو کودک سه ساله و یکساله خود، سرش را در فر اجاق گاز فرو برد.

در ابتدای نوشته ادوارد هرش” شب آخر با سیلویا پلات”، شعر ” لبه” آخرین شعر پلات به طور کامل آ آمده است:

زن کامل است

کالبد بی جانش

آراسته به لبخند فرجام،

وهم تقدیر یونانی

جاری در پیچ و تاب ردای یونانی اش:

پاهای برهنه اش

پنداری چنین می گویند: ما مسافتی طولانی آمده ایم، دیگر آخر راه است

هر طفل مرده، چنبره زده، ماری ست سپید

 هر یک به گرده

شیشه شیرهایی کوچک، اکنون تهی

 زن فراخوانده است آن ها را

/ …/

(چیزی که در برگردان فارسی این شعرعجیب می نماید ” شیشه شیرها” است که احتمالا پستان ها را سانسورچیان وزارت ارشاد به شیشه های شیر تبدیل کرده اند! این فرض زمانی جدی و درست می نماید که ادوارد هرش در جایی از بازخوانی خود فرزندان زن مرده را “همچون دو مار سپید چنبره زده برگرد پستان های” زن می داند.)

لبه در بازخوانی ادوارد هرش” بر روی کاغذ، جلوه ای دراماتیک دارد: ادبیات سیاه منقطع، در محاصره فضای خالی سفید”. او شخصیت شعری پلات را از جنبه بینامتنی” آمیزه ای از شاعران متعدد پیش از او” می داند از رابرت لاول مضامین خصوصی و تب و تاب اعترافات شخصی، از شاعران مدرن هم چون لارنس، گریوز و هیوز بکارگیری شیوه های کهن و نیروهای اساطیری، و نیز در خونش تخیلات اسرار آمیز و سهمگین امیلی برونته و مری شلی از بلندی های بادگیر و فرانکشتاین، جاری بود”.

ادوارد هرش در بازیابی و خوانش شعر لبه از شاعر هموطنش، اضافه می کند”:من نوعی مراسم بدوی اسرار آمیز می بینم در شیوه فراخواندن زنی مرده که فرزندان مرده اش را همچون دو مار سپید چنبره زده بر گرد پستان هایش پناه دهد. این جا پلات بسیار سمبولیک می اندیشد که سپیدی مظهر پاکی و قداست است، و مار، جفت الهه بزرگ، دارای قدرتی ازلی و ماوراء الطبیعی. ماترک سمبولیک زن مرده در ” لبه” میراث شخصی تباه شده ای است؛ و در عین حال استعاره ای از قدرت جنسی و مادرانه که به خاک بازگشته است”

بخش سوم و آخر این نوشتار در شماره آینده به نظریه شعر در کتاب ” مقالاتی در باب و شعر و شاعری” می پردازد.