بخش بعدی رمان ندیمه نوشته ی مارگرت اتود به بازار آمده و من به شدت در انتظار خواندن آن و دیدن بخش آخر سریال هستم. شاید برای شما هم خواندن مصاحبه ی اشپیگل با این نویسنده ی هشتاد ساله جالب باشد.
مصاحبه ی اشپیگل با این فیمینیست هشتاد ساله که میخواهد با بخش آخر رمان «شاهدان» دوباره فاتح قصه ی خود باشد، خواندنی ست.
۳۴ سال پیش بود که مارگرت اتود، نویسنده ی کانادایی رمان «خبرنگار، برده» را که در فارسی به نام ندیمه ترجمه شد، منتشر کرد. آن وقتها رونالد ریگان رئیس جمهور آمریکا بود، اتحاد شوروی هنوز وجود داشت وشش سال از زمانی که در ایران آیت الله خمینی قدرت را به دست گرفته بود، می گذشت.
مارگرت اتود ۴۵ سال داشت و موهای مجعدش سیاه بودند. او مادر یک دختر نه ساله بود. در کانادا به نام منتقد ادبی می شناختندش، اما در خارج از مرزهای کشور زیاد معروف نبود. در تلویزیون سریال هایی مثل «دالاس» پخش میشدند و آثار ادبی حداکثر در قالب فیلمهای سینمایی به صحنه میرفتند.
در آن زمان اتود پایان رمانش را که حالا میتوان آن را یک اثر کلاسیک مدرن نامید، باز گذاشت؛ تا همین تابستان.
از دهم سپتامبر امسال ادامه ی رمان ندیمه به بازار خواهد آمد. نام این رمان جدید در انگلیسی « وصیت نامه» و در ترجمه ی آلمانی «شاهدان» است. کتابی که در همه جای دنیا همزمان به بازار خواهد آمد و تا آن وقت مثل یک راز پنهان نگه داشته خواهد شد.
پیش از آن نمونه ی چاپ نشده ی کتاب نه به شکل پستی به جایی فرستاده شده و نه به شکل ایمیل. چون ترس از هک شدن ایمیل وجود داشت. کسی که چون خبرنگار اشپیگل اجازه ی خواندن کتاب را داشته باشد، باید به دیدار کتاب که تحت محافظت انتشاراتی ست، برود. کاری که در مورد آثار ادبی به ندرت انجام میشود، اما از دو سال پیش که سریال آمریکایی ندیمه پخش شد، مارگرت اتود و رمانش معروفیت جهانی به دست آورده اند.
کتابی از زبان برده ی خانگی «دسفرد» که بعد از در هم شکستن سیستم سیاسی کشور، در کشوری به شدت مسیحی، ارتجاعی و دیکتاتوری به نام گیلیاد زندگی میکند، جایی که قبلاً ایالات متحده ی آمریکا بود. دسفرد هنگام فرار با شوهر و دخترش از گیلیاد، دستگیر میشود، از خانواده جدایش میکنند تا به عنوان ماشین تولید بچه در اختیار یکی از فرماندهان حکومت جدید و همسر نازایش قرار بگیرد. در مراسمی ماهانه باید شاهد تجاوز فرمانده به خود باشد تا برای رژیم وارث تولید شود. در پایان رمان ناچار میشود سوار ماشینی شود که افراد را از گیلیاد خارج می کند. اما معلوم نمیشود که مقصد ماشین کجا است و آیا او باردار است یا نه.
در اصل باید مصاحبه با نویسنده در سالن کنفرانس یک کلوپ انگلیسی انجام میشد، اما اتوود باغ را ترجیح داد و به راستی هم اینجا بسیار زیبا ست. یک روز تابستانی. نه خیلی داغ و نه خیلی سرد. خورشید بالای سرمان می درخشد. بودن در فضای آزاد برای بردگان گیلیاد فقط بر اساس مقرراتی سختگیرانه امکانپذیر است.
برعکس اتوود سالهای کودکی را در جنگل های کانادا گذراند. پدر او حشره شناس بود و دخترش را گاه بیگاه با خود میبرد. ادبیات او مهر و نشان از همین تجربیات طبیعی را بر خود دارد. جنگل ها در رمان اتوود نقش مکانهای گذر به آزادی را دارند و نگاه او به شخصیتهای ذهنی کتابش، نگاه یک حشره شناس است که با دقتی خنثی آنها را زیر نظر دارد تا ببیند در شرایط خاص چه رفتاری میکنند. اولین پرسش از مارگرت اتود در تابستان ۲۰۱۹ باید این باشد:
چرا بعد از سی سال تصمیم گرفتید تا ادامه ی داستان را بنویسید؟
او گفت: «دو، نه سه نکته. اول انتخابات در امریکا، دوم اینکه بعد از تبدیل شدن کتاب به سریال همه از من میپرسیدند که داستان چطور به پایان میرسد. من مخصوصاً پایان کتاب را باز گذاشتم، اما وقتی در سریال، داستان را ادامه دادند، تصمیم گرفتم من هم یک قدم از آنها جلو بیفتم.یعنی سومین دلیل: نویسنده میخواهد داستانی را که پیدا کرده بود، دوباره فتح کند.
سریالی که بر اساس رمان اتوود نوشته شده بود، چند ماه بعد از پیروزی ترامپ در انتخابات به روی صحنه رفت. موفقیتی عالی به دست آورد. بازدید کنندگان فراوان و یک جایزه از امی . بسیاری از تماشاگران در تعاریف گیلیاد، درستی پیشگویی هایی را دیدند که آمریکا با انتخاب رئیس جمهور جدید به سوی آن می رود. یعنی پایان لیبرالیسم، تولرانس و همزیستی با جهان.
سریال با بهترین بازیگران به صحنه رفت . الیزابت موس در نقش دسفرد برای مدتها در ذهن میماند. بخش دوم و سوم باید ساخته میشد، اما کتاب به پایان رسیده بود . ندیمه را تا آخر تعریف کرده بودند. یک تیم ده نفره از نویسندگان مامور شدند تا ادامه ی داستان را بنویسند. اتوود موافقت خود را اعلام کرد.
در پاسخ به ما که پرسیدیم «با رضایت این کار را کردید؟»
گفت: «انتخاب دیگری هم داشتم؟»
اما او تأکید کرد که باید ادامه ی داستان بر اساس تاریخ واقعی بشر نوشته شود. فرضی که بر اساس آن رمان اصلی هم نوشته شده بود. نه افسانه، بلکه تجربیاتی که برای بعضیها تبدیل به واقعیت شد. وقتی که در دهه ی هشتاد شروع به نوشتن کرد، زندگی زنان ایران بعد از انقلاب اسلامی تأثیر جدی بر کارش گذاشت. البته اقامت طولانی اش در برلین غربی و مسافرت به آلمان شرقی و بررسی سیستم اشتاسی یا همان سازمان امنیت کشور هم از عوامل مهم بودند.
نویسنده همه ی فیلم نامهها را برای خواندن در اختیار داشت. اصرار کرد که بعضی از چهرهها حتماً در سریال باشند. از جمله خاله لودیا. چون خود او هم تصمیم به نوشتن ادامه ی کتاب گرفته بود و میخواست رمانش را دوباره از آن خود کند.
هر چه دیدن چگونگی پذیرش سن واقعی از جانب یک زن ملال آور است، اما دیدار با مارگرت اتود که به هیچ وجه مثل هشتاد سالهها نیست، آدم را سرحال میآورد. نباید گول موهای خاکستری اش را خورد. هنوز پنج دقیقه از مصاحبه نگذشته که اولین جرقه ی طنزی خشک را میبینیم: «مهم ترین چیز در نوشتن رمان این ست که برای رسیدن خواننده به لحظه ی گرانبهای فهم، در صفحه ی هشتاد باید او را راضی به خواندن صفحه ی اول، پنجم و بیستم کرد.»
هنگام خواندن شاهد ان، اولین نکتهای که توجه مان را جلب میکند این ست که چقدر فرم این رمان جدید با بخش اول همخوانی دارد. همان لحن شاعرانه ی گستاخ، همان پافشاری بر ترسیم سقوط انسانی و در عین حال به نمایش گذاشتن توانایی شوخطبعی در نوشتن تلخ ترین قصه ها و البته استعداد و میل به سرگرم کردن خواننده. «شاهدان» یک کتاب خیلی بخصوص است، یک اثر کمیاب.
در مرکز داستان سه زن قرار دارند . داستان شانزده سال بعد از اولین رمان آغاز میشود و همان اول یک غافلگیری بزرگ در انتظار خواننده است و آن اینکه راوی این بار خاله لودیاست. در همان صفحه ی اول ، انگار بخواهد پرده از سنگ بنای یادبود خود بردارد می گوید:« حالا دیگر تبدیل به سنگ شده ام.»
خواننده او را از رمان ندیمه می شناسد. یک مربی سادیست که آدم را به یاد نگهبانان اردوگاه های نازی میاندازد. زنی که باید کنیزان را در گیلیاد به وسیله ی شوکر و دیگر ابزار شکنجه با ایده ی نظم و باروری حکومت جدید آشنا کند.
در شاهدان معلوم میشود که خاله لودیا جاسوس دوجانبه است. او در یکی از آخرین کتابخانههای گیلیاد گوشهای از آن خود دارد و آنجا در یادداشتهای روزانه ی خود، تجربیاتش را به عنوان یکی از کارگزاران رده بالای سیستم ثبت میکند. مدت هاست که در درون از گیلیاد بریده. خواننده میفهمد که چطور خاله لودیا به آنچه در رمان اول میشناسد، تبدیل شده است و در همان حال برای نابودی آن از درون تلاش میکند.
بعد از چند صفحه راوی تغییر میکند . در پس چهره ی دوم، دختر اول دسفرد که هنگام فرار خانوادگی شان از او جدایش کرده بودند، پنهان شده است. نام او آگنس جمیما است و خانواده ای در گیلیاد سرپرستی اش را به عهده گرفته اند. قصه از جایی شروع میشود که دوران آموزش او به اتمام رسیده و به سن ازدواج در گیلیاد رسیده است. اما آگنس سرباز میزند و نمیتواند هیچ کدام از دواطلبان را انتخاب کند و به این ترتیب تحت سرپرستی خاله لودیا قرار میگیرد تا برای تبدیل شدن به یکی از خاله های فرماندهی آموزش ببیند.
سومین راوی یک دختر شانزده ساله ی کانادایی ست که با خانواده اش زندگی بسیار نرمالی را میگذراند. آنها یک مغازه ی دست دوم فروشی دارند و کوشش میکنند موضع گیری سیاسی نکنند. اما دختر سرکش، علیرغم ممنوعیت از طرف پدر و مادر در یک تظاهرات بزرگ که علیه شرایط در کشور همسایه گیلیاد برپا شده، شرکت میکند و اتفاقاتی میافتد که طی آن معلوم میشود راوی دختر دوم دسفرد، دیزی ست.
چون اتوود کتابی پر حادثه و هیجان انگیز نوشته، نمیشود بیش از این ماجراهای کتاب را افشا کرد. فقط یک نکته ؛ در «شاهدان» قهرمان کتاب اول، دسفرد فقط در حاشیه ظاهر میشود .
می پرسیم که با نیت خاصی این کار انجام شده. شاید یک شوخی جالب است که باید اتوود را دزدکی راضی کند. چون مخصوصاً همان چهره ای را که با سریال تلویزیونی به محبوبیتی جهانی دست پیدا کرده، در رمان کنار گذاشته است. اتوود پاسخ میدهد: «وقتی کتابی را شروع میکنم، خودم هم چیز زیادی از آن نمیدانم. اگر میدانستم دچار بیحوصلگی میشدم و اصلاً ادامه نمیدادم.»
نیروی محرکه ی اولین کتاب در خلق دولت گیلیاد نهفته است. هر چه کتاب قدیمی تر میشود، میبینیم که خیال چنین دنیایی اصلاً از دستور روز خارج نشده و همین تأثیر کتاب را قویتر میکند. اتوود موفق شد دنیایی بیافریند که تیرگی اش در طی دهه ها به اشکال مختلف در سیاستهای جهانی بازتاب پیدا کرده است. رمان جدید قادر به آفرینش دوباره ی گیلیاد نیست، اما اتوود در شاهدان موفق شده به شکلی چند جانبه و ماهرانه این سؤال را مطرح کند که در راه نبرد برای ساختن یک سیستم سیاسی آزاد، هر فرد باید تا چه اندازه تلاش کند و به نفع دیگران کوتاه بیاید.
او همیشه یک نویسنده ی سیاسی و فیمینیست بود. این را میشود از آنجا فهمید که همیشه قهرمانان داستانش زنان هستند، زنانی که همیشه هم شخصیت مثبتی ندارند. اتوود د رابطه با اینکه زنان در داستان هایش به طور عمده شخصیتهای منفی دارند، مورد انتقاد قرار گرفته است. اما او به شدت الگو سازی از زنان رد میکند و می گوید که از نظر ادبی کار بیارزشی ست و بر زنان مهر و نشان موجوداتی غیرعادی میزند.
اتوود ضمن این مصاحبه در لندن بر نبردش برای احقاق حقوق بشر تأکید کرد«مرتب از اعلامیه حقوق بشر دفاع میکنم. هر انسانی یک انسان است و من نمیدانم چرا باید این موضوع را دهه ها تکرار کرد. وقتی شروع میکنیم که بعضی انسانها را کمتر از دیگران انسان بدانیم، لغزش شروع میشود. هیچ میراثی، هیچ قانونی ابدی نیست و همه چیز میتواند تغییر کند.»
نویسنده در نگاهش به دنیا در پی رنگهای شاد و چشمپوشی از هیچ مسأله ای نیست. نظر نماینده ی آلاباما در مورد سختگیری در رابطه با سقط جنین و حتی ممنوعیت آن به نظر اتود بردگی ست. میپرسم: «نوعی از بردگی » و پاسخ او این ست:
«نه، مجبور کردن زنان به آوردن بچه خود بردگی ست.»