وفاداری های گسسته
Divided Loyalties
نوشته: نیلوفر شید مهر
انتشارات: House of Anansi Press Inc
چاپ: کانادا- سال ۲۰۱۹
کتاب “وفاداری های گسسته” یا “تعلقات از هم گسیخته” شامل نه داستان بلند است در ۳۱۰ صفحه که نیلوفر شیدمهر به زبان انگلیسی نوشته و در کانادا به چاپ رسانده است. داستان ها پیرامون مسایل زنان ایرانی در ایران و کانادا چرخ می خورند که با مهارتی ویژه روایت و پرداخت می شوند.
تم و موضوع اغلب داستان ها به مسایلی همچون اختلافات طبقاتی، پیامد های جنگ و مصایب آن، مسایل زنان از جمله، مادران تنها، باکرگی، صیغه، عشق، سکس، زندان، ارتباطات عاطفی از هم گسسته ووفاداری های متلاشی شده در اثر جنگ و جدایی و زندان و مهاجرت و تبعید و دیاسپورا می پردازند که شید مهر به غایت نازک اندیشانه اما با خونسردی کامل از زبان سوم شخص بیان می کند بدون آنکه احساسات ویژه نویسنده روایتگر را در آنها دخالت دهد. نویسنده در بافت داستانگویی اش مقتصدانه و نه تنگ گیرانه پیش می رود. اطلاعات مربوط به شخصیت هایش را زمانی به خواننده می دهد که او بشدت نیازمند دانستن آن است و خواهان کشف معماهایی است که در تو در توی کلاف پیچیده ذهن اش پنهانند. آنگاه است که نویسنده آرام آرام کلاف را از هم بازمی کند ودر فضای خیال پردازانه ای خواننده را به نوعی آرامش می رساند. این تغییر جهت داستان، دگر سویی و آیرونی همچون قصه گویی شهرزاد هزار و یکشب، در بسیاری موارد در لحظات پایانی داستان ها رخ می دهند.
در داستانهای روایی شید مهر، شخصیت ها یا در اتوبوس نشسته اند یا در ماشین یا در صف خرید بلیت تیاتر یا در صف باجه بانک. در این فضاهاست که شخصیت اصلی به شیوه جریان سیال ذهن تمامی وقایع را در خاطره اش مرور می کند. و گاه در بعضی از داستانها نیزاتفاقات رخ نداده را رویاگونه رخ می نمایاند و خواننده را در این سفر محرمانه و ویژه با خود همراه می کند.
داستان “پروانه ها در اتوبوس” و “نور زرد” از موثرترین آن ها هستند که وقایع دردمندانه آن در ایران می گذرند. اما داستان بسیار شوخ، سر زنده و زیرکانه “زبان اشاره به مثابه زبان دوم” که هر چند در این تقسیم بندی قرار می گیرد، به زبان اول شخص روایت شده و در کانادا رخ می دهد.
این داستان بسیار روان، تصویری و سرشار از بازی های طنازانه زبانی، نویسنده را در این جایگاه قرار می دهد که وی درتلاشش برای ایجاد ارتباط، حتا با زبان اشاره، ودر زبان کشور میزبان بسیار موفق بوده است.
از وجوه بارز این مجموعه، استقلال و خودسالاری نویسنده در بیان و ابراز دو فرهنگی بودنش است که در تمامی داستان ها نمودی شفاف دارد. شید مهر، خود و فرهنگی را که با آن بزرگ شده است را در پشت فرهنگ کانادایی و زبان انگلیسی قایم نمی کند. بلکه او با اقتدار فرهنگ و زبان پارسی را پاس می نهد و تلاش می کند تا فرهنگ و زبان انگلیسی را غنی تر کند. او به عمد با افزودن اصطلاحات و واژه های فارسی و تکرارمکرر در بکار گیری شان، نه فقط زبان، اعتقادات و فرهنگ مردم ایران را به غربیان می شناساند، و تصویر می آفریند، بلکه آن واژه ها، تصاویر و ایماژها را وارد دنیای زبانی کشور میزبان نیز می کند. واژگانی چون چشم سیاه، قربانی، چشم سفید…و نام کوچه ها، خیابان ها، قصابی ها و مغازه های دیگر….و یا سنت هایی همچون چادر وارونه به به سر کردن به منظور دعوت به صیغه شدن… تاکید نویسنده بر نام افراد و اجسام و محل ها زاییده سفری است که در ذات نام می کند و از اینطریق به متن داستان نقب می زند و معانی گسترده تری را جستجو می کند.
یکی از شاخص های داستان نویسی شناخت شخصیت ها از طریق تفسیر وتصویرنگاری فضا، مکان و ابزارهای محیطی است. نویسنده، در چند داستان این اسلوب را بکار می برد تا نه فقط زمان، تاریخ و روحیات شخصیت ها و منش آن ها را به تصویر در بیاورد، بلکه خواننده را درفضا و مکان با شخصیت ها همراه کند. در یکی از داستان ها نویسنده، تک تک وسایل خانه را با ریزه کاری و به وضوح توضیح می دهد تا خواننده احساس کند در آن اتاق قرار دارد و از نگاه و تجربیات عاطفی شخصیت داستان اتاق را مرور می کند. این ریزنگاری در داستان “تجدید دیدار خانوادگی در آیینه” نیز مشهود است.
“اتاق با جهیزیه پری آراسته است؛ اشیاء قدیمی و گرد و خاک گرفته، صندلی راحتی ای که بعد از اینکه انوش خانه را ترک کرده بود، هرگز کسی روی آن ننشسته است. صندلی متحرکی که هر گاه که انوش عصبی و نا آرام بود روی آن می نشست و تسبیح می گذراند. قفسه ای که در حفره خالی آن تلویزیون فیلیپس جا سازی شده بود، و ساعتی که بطور دیوانه وار و یکنواختی تیک تاک می کرد…..” (ص ۱۵۴)
داستان هایی که به زبان اول شخص مفرد راویت می شوند از گیرایی ویژه ای برخوردارند. خواننده ناخودآگاه خود را در قالب شخصیت جا می دهد و از دیدگاه او تجربه اندوزی می کند. در داستان “موهامو ول کن، آقا!” داستان از زبان مادری تنها بنام گیسو غفورزاده بیان می شود که با دختر کوچکش مژگان و دوست پسرش آنتونیوکه ایتالیایی الاصل است دریکی از شهرهای کانادا زندگی می کند. این داستان از بار اندیشیدگی ویژه ای برخوردار است بواسطه پرداخت به زندگی مادران تنها در دیاسپورا از دریچه های گوناگون. داستان از زبان گیسو و در سه جدل نگاشته شده است. زبان این داستان نمایشگر یک زن عادی از طبقه متوسط رو به پایین است که در دنیای تنهای جامعه میزبان، گمگشته، بی پناه و بیکار است. و به طبع این شرایط ناهموارو نیاز به داشتن همراهی در زندگی، به الکل و مردان بد فرهنگ و بی تعهد پناه آورده است. داستان یک مونولوگ خشمگینانه، طنز آلود و مملو از واقعیت های تلخ و عریان زندگی در دیاسپوراست که از زبان گیسوی بی پروا، بی باک و متهور بیان می شود. گیسو، با اتکاء به دانسته های فرهنگی اش و با قدرت شخصیتی اش استدلال می کند که وی یک “قربانی” نیست. بلکه زنی است که بیباکانه و با شهامت ویژه ای از لحظه قبل از خروجش از ایران تا ورودش به کانادا، با حقایق تلخ و بیشماری کلنجار رفته است اما قادر بوده است که همواره ناهمواری ها را هموار کند.
در جدل اول، گیسو به گونه ای سمبلیک با کوتاه کردن موهایش به پیش زمینه و پروسه زندگی اش می پردازد. از لحظه ترک کردن ایران با کودک شیرخواره اش، تا سفر به ترکیه ، سپس رفتن به هلند با پاسپورت جعلی عباس قاچاقچی، و سرانجام برگردانده شدن اش از هلند به ترکیه و نهایتن رسیدن به کانادا. و در این پروسه است که فرق میان پناهجو، تبعیدی و مهاجر را در می یابد.
” سرانجام، در سال ۱۹۹۶ یکسال بعد از اینکه ایران را ترک کردم ، به کانادا رسیدم. با سومین پاسپورتی که عباس برایم درست کرده بود…بعد ازاینکه پلیس آمستردام مرا به ترکیه برگرداند، می خواستم موهایم را کوتاه کنم. اما عباس از اینکار جلوگیری کرد. او به من گفت که من با موهای بلند شبیه ایتالیایی ها هستم. شبیه سوفیالورن.” (ص۱۷۲ )
در دومین جدل، گیسو با استناد به معنا و پنداره “قربانی”، در به یادآوری اسطوره قرآنی ابراهیم و اسماعیل، مفهوم “قربانی بودن” را به مناقشه می کشد و با هر آنکه یا هر آنچه که سد راه استقلال و آزادی اوست، به ستیزمی پردازد.
“نه، من درست برعکس ابراهیم دیوانه، دخترم را اسماعیل وار قربانی نمی کنم. من از بسیاری چیزها بخاطر مژگان گذشت کرده ام. واسه این به این مرتیکه آنتونیو گفتم که برود گورش را گم کند.” (ص ۱۸۳)
نویسنده با استفاده استعاری از اسطوره قرآنی ابراهیم، اسماعیل، سارا و هاجر، و مفهوم و پنداره قربانی و ایثار، داستانی امروزی می آفریند به شیوه ای نوین که تمثیلی است از زندگی گیسو(هاجر)، مژگان (اسماعیل)، ابی (ابراهیم) و فیروزه (سارا).
“او هرگز نخواهد فهمید که من بعنوان یک مادر تنها، هرگز نمی توانم زندگی عاشقانه ای داشته باشم. من حداقل سه مرد؛ کیوان، علی و ابی را بخاطر چشم سیاه ام “مژگان” از دست داده ام…اما چطور می توانم ابی را فراموش کنم. او شوخ ترین و سکسی ترین مرد بوده که تا کنون در زندگیم ملاقات کرده ام. تنها مشکل ما وجود زن دیگری بود بنام فیروزه که ابی مرتبن درباره اش حرف می زد.” (ص ۱۷۴)
کتاب “وفاداری های گسسته” مجموعه ای است شورانگیزو گیرا درباره زندگی ایرانیان در ایران و در دیاسپورا.