در کشاکش مرگ و زندگی با پدیده ای ناشناخته که از ماه ها قبل بطور فراگیر مردم جهان را در کابوس خود فرو برده، هفته گذشته یک هنرمند ارزنده در خارج از میهنش ایران، نه با بیماری مسری کرونا، که با واماندن قلبش از تپش، از نفس افتاد و به خاموشی رسید.  

فرهنگ کسرایی

فرهنگ کسرایی، ارزش های والای هنر را می ستود، چه در بازیگری تئاتر و چه در آفرینش شعر و داستان، ذات هنر انگیزه زیستنش در این وادی بود.

او  به نسلی  برآمده و پرورش یافته در اروپا  تعلق داشت و از ۲۰ سالگی تا ۵۹ سالگی در آلمان زیست. چهل سال زندگی در میان فرهنگ اروپایی، خوبی های حرفه ای متناسب با روحیه اش را فراگرفت؛ بی هیاهو و خودنمایی.  همه ی این صفات ارزشمند در او  سبب شد تا با مرگش همه ی هنرمندان، خاصه در عرصه نمایش برون مرز  را در این روزهای فراوانی و ارزانی مرگ، به سوگ بنشاند.

دو نوشته از دو دوست و همکار او؛ نیلوفر بیضایی و علی کامرانی، و تسلیت جمعی هنرمندان و تلاشگران فرهنگی، از جمله نوشته های فراوانی است که پس از رفتن ناگهانی او منتشر شده اند.

شهروند

فرهنگ کسرایی یک هنرمند انسان و یک انسان هنرمند

نیلوفر بیضاپی

فرهنگ کسرایی را از دهه ی هشتاد میلادی و از دوران دانشجویی ام می شناسم. رابطه ی ما در ابتدا یک ارتباط فکری و روشنفکرانه بود. درباره ی تئاتر و ادبیات با هم حرف می زدیم و تبادل نظر و گاه بحث می کردیم. آن موقع اگر اشتباه نکنم او با گروه تئاتر تندیس همکاری می کرد و یکی دو کار با بازی او و به کارگردانی هایده ترابی دیده بودم و حضور صحنه ای او را دوست داشتم.

در وجود او خصلت هایی بود که از همان آغاز مرا بشدت تحت تاثیر قرار می داد و در کمتر کسی دیده بودم: او اهل دیالوگ بود و نه تک گویی. به این معنا که واقعا گوش می داد که طرف مقابل چه می گوید و بعد نظر خود را بیان می کرد و هیچ اصراری هم بر تحمیل نظر خود به دیگری نداشت. اگر هم با کسی اختلاف سلیقه و فکر داشت که داشت، نه یقه پاره می کرد، نه قهر می کرد و نه کمر به حذف دیگری می بست. درعین حال بشدت انسان رواداری بود. او از پیشداوری در مورد دیگران دوری می جست و صرف نظر از تعلقات فکری، نژادی، جنسیتی آدمها با آنها وارد ارتباط می شد. به عبارت دیگر آدمها را همانطور که بودند می پذیرفت. هیچگاه وقت گرانبهای خود را صرف بدگویی از این و آن نمی کرد. اگر کسی در حضور او از دیگری بد می گفت، فرهنگ یا در نقش مدافع فرد غایب و یا لااقل آرام کننده ی فضاهای هیستریک ایجاد شده وارد می شد و بحث را فیصله می داد. این کار را با چنان سبکبالی و روانی انجام می داد که هیچکس نمی توانست از او دلگیر شود. حتی اگر از تجربه ی تلخی می گفت یا بدی دیده بود، آن را “شخصی” بیان نمی کرد و بدنبال مقصر و آدم بده ی ماجرا نمی گشت. بعدها فهمیدم که این خصلتها از آزادگی او در اندیشیدن و افق باز نگاهش نسبت به هستی و به انسان نشات می گیرد. فرهنگ از یک سو نگاهی عمیق به معضلات و پیچیدگیها و رنجهای زندگی داشت و از سوی دگر نوعی سبکبالی و حسهای کودکانه در او وجود داشت که باعث می شد با تمام وجودش از لحظه ها و موقعیتها لذت ببرد، از سختیها بکاهد و زندگی را عاشقانه دوست بدارد.

رابطه ی کاری ما از سال ۲۰۰۴ و با بازی او در نمایش “بوف کور” آغاز شد و از آن زمان تا هنگام مرگش ادامه داشت و در تمام این سالها ما به نوعی با هم زندگی کردیم. در کار بشدت حرفه ای بود و درعین حال با عشق و با تمام وجود، خود را به کار می سپرد. سر موقع می آمد و تا وقتی به او نیاز بود می ماند. اهل غر زدن نبود، رشته ی افکار من را به عنوان کارگردان در وسط پروسه ی خلاقه با “پیشنهاد” های کذایی پاره نمی کرد و با تمرکز تمام کاری را که به او سپرده می شد و آنچه از او خواسته می شد را به بهترین نحو انجام می داد. می دانست جای پیشنهادها در اتودهاست. بدون بحث و مکالمه ی بیهوده و درعمل بهترین چارچوبها را برای نقشی که بازی می کرد می یافت و به نمایش می گذاشت. مهمتر اینکه به سرعت متوجه می شد که از او چه می خواهی و در نتیجه زمان مفید در تمرین با او در بیشترین حد قرار می گرفت. اعتماد متقابل میان او به عنوان بازیگر و من به عنوان کارگردان اساس همکاری ما را تشکیل می داد. البته او این اعتماد را در همبازی های تئاتری اش هم ایجاد می کرد که حتما خودشان در این مورد خواهند نوشت ولی تا به حال به یاد نمی آورم که کسی در نقش مقابل فرهنگ بازی کرده باشد و از او رنجیده باشد و یا احساس کرده باشد همکاری لازم را نمی کند.

از آنجا که در برخی از کارهای من بازیگران تماما زن بودند و برای فرهنگ نقشی برای بازی وجود نداشت، او در پشت صحنه با ما همکاری می کرد. دستیاری کارگردان می کرد، وسایل صحنه را آماده می کرد، متن نمایش را به آلمانی ترجمه می کرد، ابزار صحنه را رنگ می کرد و البته چون نظرش برایم مهم بود در یکی دو تمرین آخر می آمد و کار را می دید و ابراز نظر می کرد و خلاصه این که هیچ کاری در تئاتر برایش عار نبود. همچنین در کارهایی که به عنوان بازیگر حضور داشت نیز در زمینه های دیگر همزمان با بازی کمک می کرد. از آنجا که خطاط و طراح و نقاش خوبی بود، در این زمینه ها نیز نیرویش را در اختیار کار قرار می داد و در یک کلام در کار خستگی ناپذیر و عاشق بود.

فرهنگ علیرغم اینکه بازیگری را  به صورت عملی آموخته بود، هرگز به متوسط ماندن در این حرفه تن نداد. او که اهل مطالعه و تحقیق بود، دانش تئوریک خود را در تئاتر همراه با کار عملی گسترش داد و از آنجا که اهل قلم و ادبیات نیز بود، می توانست با متون نمایشی و در نتیجه با نقشهایی که ایفا می کرد ارتباط عمیقی برقرار کند.

فرهنگ کسرایی بازیگری بسیار توانا بود چرا که هم با حسها و نوع بیانش، هم با فیزیکش و هم با استفاده از نیروی تفکرش به نقش نزدیک می شد.

فرهنگ ذاتا یک هنرمند بود. او علاوه بر بازیگری و نویسندگی، عکاس، طراح و نقاش و مترجم بسیار خوبی نیز بود، بدون اینکه در این زمینه ها ادعایی داشته باشد. دوست و همکار مشترکمان مرتضی مجتهدی که بازیگر و یک عکاس حرفه ای است و از دوستان نزدیک فرهنگ نیز بود، برایم تعریف کرد که فرهنگ بعد از تنها چند ساعت آموختن کار با دوربین و اصول عکاسی نزد او، قادر به گرفتن عکسهایی به نهایت حرفه ای بود. بخشی از این عکسها را من نیز دیده ام. فرهنگ عاشق غذا خوردن و غذا پختن نیز بود و دوستانش و همه ی زیباییهای زندگی را دوست می داشت.

فرهنگ با وجود این همه توانایی، انسانی بسیار فروتن و به دور از ”منم منم“ها بود. گاه آنقدر فروتن بود که آدم را عصبانی می کرد از اینکه چرا این فروتنی بیش از حد باعث می شود که برخی اهمیت حضور هنری او را درک نکنند. اما او در بند این چیزها نبود. برایش کار مهم بود وآفریدن و پروراندن نیروی خلاقه.

فرهنگ یک هنرمند انسان و یک انسان هنرمند بود. برای همین همه دوستش می داشتند و از دست رفتنش بسیاری کسان را سوگوار کرد. با رفتن او من یک دوست، یک همکار بسیار نزدیک و مورد اعتماد و یک عضو از خانواده ام را از دست دادم.

فرهنگ در بیست سال آخر زندگی اش با کلیه ی پیوندی زندگی می کرد و در چهار سال پایانی زندگی اش با مشکلات سلامتی ناشی از بیماری کلیوی اش دست به گریبان بود و بارها باید در بیمارستان بستری می شد. در طول تمرینها و بعد از اجرای اول نمایش گمشدگان در سال ۲۰۱۸ باز کارش به اقامتهای چند روزه و گاه چند هفته ای در بیمارستان کشید، اما آنقدر به زندگی و به کارش عشق می ورزید که تا همین پایان در حالی که هر چند ساعت یک بار باید دیالیز می شد (این کار را یاد گرفته بود و خودش در خانه انجام می داد)، به کارهای نوشتاری اش و آماده کردن طرحهای کاری اش برای آینده می پرداخت. اینکه او را این چنین غیر منتظره و در اثر ایست قلبی و حتی نه بیماری اصلی اش از دست بدهیم، برای بسیاری از ما شوک آور بود.

امیدوارم تمام نوشته هایش زمانی در یک مجموعه منتشر شوند و تمام کارهای نمایشی که انجام داد یا در آنها حضور داشته را بشود در آرشیوی جمع کرد. فرهنگ یکی ازهنرمندان مهم تبعیدی ماست و شناسنامه ی کاری اش سندی ست از این دوران تاریخی سخت که باید برای آیندگان به امانت بماند.

نیلوفر بیضایی، ۱۱ آپریل ۲۰۲۰

__________________

در نبود فرهنگ کسرایی                                                                                                       

… تو هم ما را جا گذاشتی و رفتی؟ بی معرفتی نیست؟ پیمان هایی بسته بودیم که با هم روی صحنه تماشاگران را به شوق بیاوریم .آخ باید برگردم به دورها، یادت هست روزهای “کالج مدرسه ی عالی گیسن، یوستوس لیبیگ” من درجا زدم و تو به کلاس بالاتر رفتی.

یادت هست می خواستم تورا به اندیشه ی آن زمان هایم سیاسی کنم و تو به درستی تن زدی.

یادت هست با دوچرخه دوبار مسیر گیسن فرانکفورت و برگشت را  رکاب زدیم و تو که هشت سال از من جوانتر بودی سریعتر راه را  زیر پا می گذاشتی و من به تو نمی رسیدم.

یادت هست گفتم بیا فرانکفورت و اینجا کارکن و درس بخوان و بعد با دوستان موسیقیدان فرانکفورت آشنایت کردم و درکافه یی به نام  “زیرزمین باغ وحش” با ابی و دیگر خوانندگان همنوازی می کردید ونام  گروه را گذاشته بودید شباهنگ.

یادت هست گروه درست کردیم هم نمایش هم ادبیات و تمرین و نرمش می کردیم و درباره ی ادبیات داد سخن می دادیم .ما بودیم که نخستین گروه نمایش را راه اندازی کردیم در فرانکفورت. من بایستی می رفتم  پاریس برای نمایش “اتللو در سرزمین عجایب” و وقتی برگشتم دیدم گروه ازهم پاشیده و تو با پشت کارت در نمایش “ننه انسی” بازی کردی و بازیگربودن ذاتی ات را به نمایش گذاشتی و در تو آن “آن” را دیدم و خواستم که ادامه بدهی.

یادت هست در”تیگر پالاست” من نورپرداز بودم  و سرایداری می کردم و تو پشت بار به بینندگان “شو” مشروب می فروختی.

یادت هست به شعر کشانده شدی و با زبان خوب آلمانی یی که مثل من دیمی نبود در نمایشی که هر دو قرار بود باشیم کنار کشیدم وتورا پیشنهاد کردم.یادت هست در “بادفیلبل” بود.

یادت هست هنگامی که هنوز به کلیه ات آسیبی نرسیده بود بطر مشروبی  یا دیس غذایی نبود که از دست تو پر بماند.

چه روزگاری. بی انصاف همه ی این یادگارها را گذاشتی و رفتی . رفتی که چه بشود یکی دیگر به سوگواری های ما افزون کنی.تو که درسال ۱۳۳۹ (۱۹۶۰) درتهران روی خشت افتادی بایستی ۱۹۸۰ یعنی ۱۳۵۹ پا می گذاشتی به آلمان و درس و مشق را از مهندسی ماشین آلات در گیسن تا “دانشکده ی فنی” و”ادبیات  دانشگاه گوته” فرانکفورت نیمه تمام بگذاری تا بتوانی کاری را که دوستش داری انجام بدهی و برای هزینه ی زندگی بایستی گاهی در سردخانه و گاهی در خشک شویی و گاهی…اما زندگی را می گذراندی و چه خوب سرحال و خندان و رو به سوی آینده بدون نک و نال.

“طوفان عشق خون آلود”  ازهدایت را فراموش نمی کنم اگر چه بعدها گروه را کنار زدی و خودت همه ی نقش ها را بازی کردی که هردو خوب بود.

یادت هست دبیر کانون شدی و کلی نقشه در سرت داشتی که انجام نشد. راستی یادم رفت بپرسم، یادت هست آرم “انجمن قلم ایران در تبعید” را تو کشیدی و آرم “کارگاه شعرو قصه” را هم همینطور. من یادم بود تو یادت هست.

کجای دنیا رسم بوده که دوستانت را خبر نکرده بمیری. اینهمه آدم مردند چه شد که تو یکی بهشان اضافه شوی تازه از کرونا هم که نمردی، ایست قلبی داشتی. روز یکشنبه با تو صحبت کردم یعنی از کارهای کمی که تو می کردی زنگ زدن به دوستان بود شاید می دانستی که دوستان زیادی داری که نگران حال تو بودند و نمی خواستی نگرانشان کنی. آری زنگ زدی و خرسند بودم که هستی. گفتی گاهگاهی هم را ببینیم و من پیشباز آمدم و قرار باغ را گذاشتیم که پس از کرونا نوبت باغ است و کباب و…

اما همین بود؟

شبش باید به اورژانس زنگ می زدی و درخانه را باز می گذاشتی که بی درد سربیایند و ببرندت و دیگر برنگردی همین ؟

این بود قول و قرار ما، من که به این سادگی ها ولت نمی کنم. از کارهای بازیگری تو سیر نمی شدم و همیشه به یادت هستم تو نیستی نباش من که می دانم اگر این آفت به جان تو نمی افتاد و کلیه ات را از دست نمی دادی و یا کلیه من به تو می خورد چه کارهای بیشتری که نمی کردی.

بدرود بازیگر بسیار خوب تبعید که بی ادعا شعرت را می سرودی قصه ات را می نوشتی و بازی روان و یکدستت را به نمایش می گذاشتی و صدای گرمت را با شعر خوانی و نمایش های رادیویی به گوش جان ما می رساندی.

دوست هنرمند من اما این رسمش نبود که در زادروز من گزارش مرگ تو جهانی شود دست کم می گذاشتی با هم می رفتیم. باز ما را جا گذاشتی اما هیچ کار خوب و پسندیده یی نکردی، برعکس کارهای روی صحنه ات. رفتی و صحنه را خالی گذاشتی. برایت مطلب ها خواهند نوشت چرا که ارزشش را داری. تو درذهن بینندگان و شنوندگانت ادامه خواهی داشت دوشنبه صبح زود آمدند و بردند فشار خون بالا زد و قلبت ایستاد و تو دیگر در میان ما نیستی اندوه ما اندوه از دست دادن بازیگری تواناست.

یادت بخیر اما هیچ کارخوبی نکردی که ما را جا گذاشتی. یعنی بایستی  زندگی را هم نیمه کاره می گذاشتی؟ چرا آنقدر شتاب؟ تو شیفتۀ زندگی بودی اما مرگ را در شعرهایت تصویر می کردی و اگر این تلاش برای بودن در تو نبود، همان سال های کلیه وام گرفته از خواهر نازنینت بایستی زندگی را بدرود می گفتی. من همواره شیفتگی تورا به زندگی و روحیه ی مثبت تو را پاس می داشتم.

یادت گرامی و مانا فرهنگ کسرایی

علی کامرانی

  چهارشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۹   برابر با ۸ آوریل ۲۰۲۰

تسلیت جمعی به مناسبت درگذشت فرهنگ کسرایی

دوستان، همکاران، تلاشگران فرهنگی، علاقمندان تئاتر و ادبیات،

خبرغیر منتظره‌ی درگذشت “فرهنگ کسرایی” بازیگر برجسته و نویسنده‌ی ارزنده‌ ی ایرانی در تبعید، ما را در اندوهی ژرف فرو برد. از دست دادن این هنرمند سخت‌کوش و خلاق بی‌شک برای جامعه‌ ی هنری و فرهنگی ایرانی تبعیدی ضایعه‌ ای جبران‌ناپذیر است.

فرهنگ کسرایی پس از مهاجرت از ایران در سال ۱۳۵۹ به تحصیل در رشته‌ی مهندسی ماشین‌آلات پرداخت اما خیلی زود علاقه‌ی خود را به تئاتر و ادبیات کشف کرد. از آن به‌ بعد زندگی ‌اش را در عین مشکلات تأمین معاش و بیماری مزمن کلیوی که از جوانی رنجش می‌داد، وقف این هنرها کرد.

 فرهنگ کسرایی، در کار بر صحنه‌ی نمایش، تمامی نیروی خلاقه‌اش رابرای  تحقق نقش به کار می‌گرفت و از آن‌جا که اهل مطالعه و قلم نیز بود، توانست در این حرفه که به ‌طور عملی آن ‌را آموخته بود پیشرفت کند و بدرخشد.

فرهنگ کسرایی در زمینه‌ ی کارگردانی، به تجربه‌ ی تک‌گویی‌های نمایشی که خود در آن‌ها ایفای نقش می‌کرد علاقه داشت. او در کار ادبیات اهل تجربه و نو‌آوری بود و به زبان‌شناسی و ریشه ‌یابی واژه‌ ها به دو زبانِ فارسی و آلمانی توجه بسیار داشت. آثار ادبی و اشعار فرهنگ کسرایی که از حساسیت و درک عمیق او از رنج نشان دارند، در محتوا به نقد خشونت و فشار ساختار قدرت‌مدار در همه ‌ی عرصه‌های زندگی خصوصی و اجتماعی می‌پردازند. رویکرد به مرگ در آثار او، نقد سترونی فرهنگی به عنوان نوعی بیماری اجتماعی را با درد و رنج حاصل از بیماری جسمی و درک ناپایداری زندگی پیوند می‌دهد.

فرهنگ هنوز بسیاری کارهای ناتمام و ایده‌های نو در ذهن داشت، اما متأسفانه مرگ ناگهانی در اثر ایست قلبی فرصتی برای او باقی نگذاشت. او در تاریخ سه‌شنبه ۷ آپریل ۲۰۲۰ در سن ۵۹ سالگی برای همیشه از میان ما رفت، اما یادش همواره زنده خواهد ماند.

درگذشت فرهنگ کسرایی را به خانواده‌اش، به خواهرش فروزنده ، به شریک زندگی اش اوا ، به دوستان و دوستدارانش و به جامعه‌ی هنری ایرانی تسلیت می‌گوییم.

غلام آل بویه، پرویز احمدی‌نژاد، مهدی استعدادی‌ شاد، نرگس اسکندری- گرونبرگ-، بهروز اسدی، مهدی اصلانی، حسین افصحی، شادی امین، هوشنگ امین، اصغرایزدی، منیره برادران، ساحل بدرود، داریوش برادری، پرویز برید، شریفه بنی‌هاشمی، محمد‌علی بهبودی، آزاده بهرامی، نیلوفر بیضایی، سهیل پارسا، مهشید پگاهی، سعید تبریزی، حسام ا‌لدین توکلی، فریده تهرانی، فائزه تهیدست‌ اکراد، پروین ثقفی، حمید‌رضا جاودان، پرویز جهوانی، بهروز حجازی، قدسی حجازی، رضا حسامی، بهرخ حسین‌بابایی، کمال حسینی، پروانه حمیدی، محمد خانجانپور، حمید دانشور، حسین دریانی، منوچهر دوستی، منوچهر رادین، حمید رحمتی، سهیل رسولی، میترا زاهدی، فرشته ساداتی، حمید سیاح‌زاده، محمد سیاح‌زاده، محسن سلماچی، آذر سلیمی، شاپور سلیمی، ستاره سهیلی، سیما سید، اسد سیف، آرمان سیگارچی، سعید شباهنگ، پروین شجاعی، ژاله شعاری، شهلا شفیق، علی صدیقی، مهرداد صنعتی، سهیلا عزیزی، هرمین عشقی، مسعود عباسیان، منیژه عرفانی‌فر، ابوالحسن عظیمی، مرضیه علی‌وردی، رویا غیاثی، میترا‌غزنوی، سودابه فرخ‌نیا، سوسن فرخ‌نیا، پرستو فروهر، محسن قوامی، بهمن قدیمی، زویا قریشی، علی کامرانی، امیر کراب، ماندانا گل، مجید گل‌‌بابایی، سیمین متین، مرتضی مجتهدی، سوفیا محرابیان، ناصر محمودی، شبنم مددی، شهناز مرتب، فرزانه  مرندی، حمید مشرف دهکردی، شاهرخ مشکین‌قلم، سیروس ملکوتی، وحید منجزی، منوچهر نامور‌آزاد، مرجان منصور، اصغر نصرتی (چهره)، مسعود نقره‌‌کار، حسین نوش‌آذر، احمد نیک‌آذر، کامران نیوندی، مسعود همتا، شیده ورزگر، نرگس وفادار، رامین یزدانی

تئاتر پریفری (Peripherie Theater Frankfurt)، انجمن تئاتر ایران و آلمان (بن)، گروه تئاتتر دریچه (فرانکفورت)، کارگاه شعر و قصه (فرانکفورت)