مقدمه
مرگ شکوه باز همه ی ما را بیدار کرد. هر یک به نوعی از او نوشتیم و گفتیم تا شاید یادی از او کرده باشیم؛ چه بسا که یادی از خود. مرگ هر آشنا تلنگری به ما زندگان است. از همین رو در بسیاری از موارد، تک تک اعضای خانواده ی تئاتر با مرگ یکی از خود بی اختیار به تلاشی مرتکب می شود. انگار که تلاشی برای اثبات زندگی خودمان باشد؛ برای ماندن و در سوگ دیگری سخن گفتن.
من با شکوه دوستی نداشتم. او را هم بیش از سه یا چهار بار ندیدم. شکوه هم از آن جماعت گرانفروش نبود که همیشه در حال تبلیغ خویش و کارهای خود باشد. وقتی با او صحبت می کردی به اکراه از خود و گذشته اش یاد میکرد. گذشته را هم با دید حسرت و ازدست رفته مینگریست. مانند برخی «داییجان ناپلئون»های تئاتری نبود که مدام با «جنگهای ممدحسنی» گوش فلک را کر کند. در ضمن حافظه ی تاریخی قوی هم نداشت تا نام و تاریخ نمایشهایش را دقیق، بسان چماقی، بر سر شنونده بکوبد. اهل جمع کردن اسناد و مدارک هم ــ چنان که بیماری نگارنده است ــ نبود.
در دنیای مجازی هم، از ویکی پدیا تا وبگاهها و فیسبوک تئاتریها، چیز دندانگیری یافته نمیشود تا از آنها بتوان برای ترسیم چهره ی هنری شکوه بهره برد. در زندگینامه های بزرگان تئاتر، از مصطفا اسکویی، حمید سمندریان، رکنالدین خسروی تا آربی اُوانسیان، که با شکوه نجم آبادی کار کرده بودند، هم داده هایی دندانگیر دیده نمیشود؛ حتا در کتاب های مرجع هم مشکلات کمابیش به همان منوال است.
برای نمونه آقای اسکویی در کتاب ۵۰۰ صفحه ای خود نتوانسته حتا برای نمایش هایی که خودش به روی صحنه برده است، بانک اطلاعاتی دقیق ارائه دهد. در این کتاب وی سه جا (صص. ۲۶۵، ۳۳۴ و ۳۳۷) از شکوه نجم آبادی سخن به میان آورده است؛ بی آن که دقیقا بگوید وی در کدام نمایش و در چه نقش و در چه تاریخی شرکت داشته است (اسکویی، ۱۳۷۰؛ ۲۶۵). در کتاب دو جلدی کمابیش وسیع آقای خسرو شهریاری (شهریاری، ۲۰۰۸؛ ۸۰۱ تا ۹۰۰) گرچه در چند نمایش نام شکوه نجم آبادی آمده است و چه خوب۱، هیچ شرح مختصر و دقیقی از زندگی شخصی و هنری وی دیده نمیشود. اینها نمونههایی بودند از کتابهای شبه پژوهشی.
در نوشتارهای تکراری یا گفت وگوها با هنرمندان هم به جای ساختن تاریخ شفاهی مستند، بیشتر هنرمندان تعریف از خود میکنند و نفرین به دیگری. از همه مهمتر نه خود با دقت دربارهی اسناد تئاتری سخن میگویند و نه مصاحبه گر زحمت کار بیشتر به خود میدهد تا با مقایسه ی سخن مصاحبه شونده با واقعیت های تاریخی آن دوره، نتیجه ی درست را در اختیار خواننده یا شنونده قرار دهد.
حالا در چنین وضعی که از یک سو در کتابهای مرجع و دیگر منابع و اسناد ناقص و گاه مغشوش از شکوه نجم آبادی سخن گفته شده است و از سوی دیگر، خود شکوه هم چندان اهل فخرفروشی و گردآوری مدارک نبود و از آن جا که دوستان همراه دیروز او هم بیشتر به سکوت (اسماعیل خلج، رضا قاسمی، داریوش مهرجویی و…) و گاه روایت (صدرالدین زاهد و سیاوش طهمورث و…) بسنده کرده اند، نگارنده میکوشد از مجموعه ی خوانده ها و شنیده های خود، تصویری، تا حد ممکن زنده، از زندگی هنری شکوه نجم آبادی ترسیم کند. بیشک کار من هنوز از کاستی هایی برخوردار است اما اگر بتواند آغازی برای کار دیگران باشد، اندکی از راه را هموار کرده ام.
از تولد تا صحنه
از زمان و جای تولد شکوه نجم آبادی هیچ خبر و سندی در دست ندارم. از دوران کودکی او و محیط خانوادگی و محله ی زندگی او هم چیزی نمی دانیم. شکل و شمار افراد خانواده ی وی هم بر ما پوشیده است. در این رابطه شاید همراهان او در کارگاه نمایش بتوانند اطلاعاتی در اختیار ما بگذارند. شاید بروشورهای نمایشی آن دوره از کارگاه نمایش بتوانند اندکی ما را یاری کند. پس تاریخ تولد، محل و نحوه ی زندگی دوره ی کودکی او بر ما پوشیده است. اما می دانیم که وی هشتاد ساله بود که زندگی را ترک کرد. پس به احتمال زیاد سال ۱۳۱۹ خورشیدی (۱۹۳۵ میلادی) به دنیا آمده است. با توجه به گفته های خودش، وقتی به تماشای تئاترهای نوشین می رفته، پنج- شش ساله بوده است (نصرتی، ۱۹۹۹). پس سال ۱۳۱۹ میتواند درست باشد، تنها روز و ماهش برای ما پنهان میماند.
باید به نحوی در تهران زاده شده باشد یا خیلی خُردسال بوده که به تهران آمده است. این را میتوانستیم از لهجه و تاکید در کلامش تشخیص دهیم. باز میتوانستیم از رفتار عمومی وی حدس بزنیم که در خانوادهای کمابیش فقیر و محلهای فرودست میزیسته است.
شکوه گویا دو بار به زندگی زناشویی تن داده بود. از بار نخست، دو پسر داشت. تاریخ این ازدواج بر ما پوشیده است. ازدواج بعدی او با عباس نعلبندیان، نمایشنامهنویس و از همکاران مهم کارگاه نمایش، سال ۱۳۴۹رخ میدهد. این زندگی مشترک تنها سه سال طول میکشد. باز البته از کم و کیف این ازدواج و زندگی مشترک چندانی نمیدانیم.۲ ما هنوز نمیدانیم چگونه شکوه به هنر نمایش جذب میشود و چه کسی یا چه چیزی مشوّق او در این کار بوده اند ولی میتوان با توجه به اسناد موجود، زندگی هنری او را به پنج دوره ی نابرابر تقسیم کرد. این تقسیم بندی تنها بازگوی ترتیب تاریخی فعالیتهای اوست و دارای ارزشگذاری هنری نیست. ولی چنین تقسیم بندی، شاید کار بررسی را آسانتر کند.
پنج دوره از زندگی هنری شکوه نجمآبادی
دوره ی آناهیتا
دوره ی تجربه های رنگین
دوره ی کارگاه نمایش
دوره ی انقلاب
دوره ی مهاجرت
میکوشم این دوره ها را با اسناد به دست آمده به نحوی با هم پیوند زنم؛ تا شاید تصویری کمابیش کامل از چهره ی هنری وی ساخته شود.
۱- دوره ی آناهیتا (۱۳۴۰ تا ۱۳۴۳)
سال ۱۳۴۰ شکوه نجم آبادی راهش به نحوی به «هنرکده ی آزاد هنرپیشگی آناهیتا» می افتد. هنرکده را اسکویی ها ( زن و شوهر) از سال ۱۳۳۷ راه انداخته بودند و تا سال ورود شکوه، دست کم یک دوره ی آموزشی پشت سر داشتند و چند هنرآموز ــ همچون محمود دولتآبادی، سعید سلطان پور و ناصر رحمانی نژادــ را برای نمایشهای خود آماده کرده بودند. در این بین، نمایش اتللو را دست کم یک بار به صحنه برده بودند. در مدت یک سال آموزش و کار در آناهیتا، شکوه یازده نمایش زنده در تلویزیون و سه نمایش بر صحنه بازی کرده است. خود شکوه از نمایشهایی چون اتللو، روبهکها، غار سامالانکا، به طور مشخص نام می برد (نصرتی، ۱۹۹۹). همچنین یادآور میشود که در نمایش اتللو در نقش بیانکا بازی کرده است. ولی ما در کتاب اسکویی، نام شکوه را تنها در لیست بازیگران نمایش های «هیاهوی بسیار برای هیچ» و «طبقه ی ششم» به روشنی می بینیم و باقی را باید از نقطه چینها حدس بزنیم (اسکویی،۲۳۵).
همچنین اسکویی در توضیحی ناقص درباره ی اجراهای اتللو، نقش بیانکا را به خانم جزنی منتسب می کند. ولی ممکن است، همانطور که در بالا گفتم، اسکویی این نمایشها را در سال های متوالی با بازیگران متفاوت اجرا کرده باشد و نقشهای یک نمایش را در طول اجراهای گوناگون، بازیگران مختلف بر عهده داشته باشند۳. همان طور که نحوه ی ورود شکوه به تئاتر آناهیتا روشن نیست، رفتنش هم چندان معلوم نیست. اما به گفته ی اسکویی در کتابش، دوره های آناهیتا دو سال بود و پس از آن بیشتر هنرآموزان از آناهیتا دور می شدند تا با نمایشها و کارگردان های دیگر، تجربه هایی تازه تر به دست آورند. پس شکوه حدود سال ۱۳۴۳ هنرکده ی آناهیتا را ترک گفته است و دیگر با گروه آناهیتا همکاری نکرده است.
۲- دورهی تجربههای رنگین (۱۳۴۲ تا ۱۳۴۷)
آموزش و تجربه های اجرای ۱۴ نمایش با گروه آناهیتا در پرونده ی هنری، اطمینان و اعتماد به نفس شکوه نجمآبادی را افزوده است. پس او میتواند سراغ هر کارگردانی برود و دست همکاری به سویش دراز کند و آنها هم با کمال میل او را به هم کاری دعوت کنند و چه بسا از تجارب پیشین او بهره ببرند. متنوع ترین تجربههای کاری شکوه در همین دوره است. یعنی در فاصله ی سالهای جدایی از هنرکدهی آناهیتا تا پیوستن به کارگاه نمایش. از جمله کارگردان هایی که شکوه در این سالها نمایشی با آنها کار کرده است، به ترتیب زمان بدین قرارند؛ خلیل موحد دیلمقانی، رکنالدین خسروی، پرویز کاردان، جعفر والی، حمید سمندریان، پری صابری (؟)، عباس مغفوریان و سرانجام ناصر رحمانینژاد. گرچه این لیست کمابیش کاملی از کارگردانهای آن روزگار است، سند کافی برای همه ی کارهای مشترک در دست نیست. دشواریها از یک سو در لیست کارهای اجراشده ی کارگردانهاست که در آنها کمتر نام بازیگران یاد شده است و از دیگرسو گفته های روایی و نادقیق دیگر همکاران و از همه مهمتر، گفتوگو با شکوه نجمآبادی است. از آنجا که گذشت زمان هرگز به نفع حافظه ی آدمی نیست به ناچار مجبور به استناد به اسناد موجود هستیم؛ گرچه خود این سندها هم در همه ی موارد به قدر کافی گویا و دقیق نیستند.
میدانیم که بیشترین نمایشهای این دوره به شکل زنده و در تلویزیون خصوصیِ «ثابت پاسال» اجرا و به شکل مستقیم پخش میشد. از آن جا که این نوع اجرها نه تئاتر صحنه ای و نه کار تلویزیونی بودند، در آرشیو داده های آن سهل انگاری بیشتری صورت گرفته است.
حُسن این دوره برای نجمآبادی کسب تجربه و احساس آزادی بیشتر در کار تئاتر است. گرچه کارگردان ها در آن دوره همگی در آغاز کار خود هستند و نخستین گامهای هنریشان را برمی دارند، برای شکوه فرصتی جهت آشنایی با نمایش های مختلف و کارگردانی های متفاوت است. از یازده نمایش این دوره، بیش از نیمی از آنها در تلویزیون ثابت پاسال اجرا شده است؛ اجرایی بدون نفس تماشاگران. تنوع آثار این دوره، تنها در کارگردانها نیست؛ بلکه تنوع در انتخاب نویسنده و آثار هم هست. از نمایشنامه نویسانی کلاسیک چون آنوی و پیراندللو و سارتر با آثاری چون «لئوکادیا» و «خمره» و «دوزخ» در یک سو تا نویسندگان ایرانی تازه به میدان آمده چون یلفانی و کاردان و نویدی با آثاری چون «ناسازگاری»۴، «زن و زمانه» و «سماور ندیدهها» در دیگرسو. ولی دو نمایش سمندریان (طبیب اجباری و لئوکادیا) اجرایی صحنه ای داشته اند. کار با سمندریان برای شکوه بیش از دیگر کارگردانان اهمیت داشت که تا همین چند سال پیش هم آن نمایشها را در خاطر داشت. بر اساس سندهای بر جای مانده، آخرین کار این دوره ی شکوه نجمآبادی نمایش تلویزیونی «سماور ندیدهها» از نصرتالله نویدی و به کارگردانی رحمانینژاد بوده است.
۳- دورهی کارگاه نمایش(۱۳۴۸ تا ۱۳۵۷)
شکوه نجم آبادی پس از گشت و گذار، سیر و سیاحت و کسب تجربه های فراوان بر صحنه های گوناگون، سرانجام ساحل آرامش خود را یافت و با پیوستن به کارگاه نمایش انگار عاقبت به خیر شد. شکوه البته پیش از شکل گیری رسمی «کارگاه نمایش» با آغاز تمرینهای «پژوهشی ژرف و سترگ و نو در سنگوارههای قرن بیست و پنجم زمینشناسی یا چهاردهم یا بیستم فرقی نمیکند» (۱۳۴۷) در عمل به جمع تئاتروزرانی پیوسته بود که سال بعد (۱۳۴۸) «کارگاه نمایش» با همکاری و تلاش آنها پدیدار شد.
شکوه در آن زمان، هنوز سی سالش هم نشده بود و برای بازیگری با این سن، چشم اندازی وسیع و آینده ای درخشان در پیش رو بود. او وقتی وارد کارگاه نمایش میشود که هنوز زنی ناشکیبا، جسور و اندکی هم آنارشیست است. ولی اینجا کارگردان مورد علاقه ی خود و همسرش را مییابد. کارگاه نمایش برای شکوه که بیشتر بازیگری فطری ست و به نقشها نه از لای کتابها، دانش بسیار و مطالعه ی عمیق، بلکه از راه کاوش درونی خویش می رسد، جای خوبی برای جولان دادن و تجربه کردن با خویشتن و با دیگران بود. از همه مهمتر عنصر فضاسازی در طراحی صحنه ی آربی آوانسیان چشمهای امثال شکوه را خیره کرده بود. نمایشها هم از نوعی دیگر بودند؛ گلدونه خانم، پژوهشی ژرف و سترگ و نو…، ناگهان هذا حبیبالله مات فی حبالله هذا قتیلالله هذا قتیلالله مات بسیفالله و نمایش سندلی کنار پنجره بگذاریم و بنشینیم و به شب دراز تاریک خاموش سرد بیابان نگاه کنیم، تجربه های دگرگونه نوشتن و دیگرگونه دیدن زندگی آدمی بود. متنها و بازیها و شیوه ی کارگردانی، دریچه ای دیگر به روی شکوه گشودند. اینها همگی با روح شاداب و جسور و آنارشیست او هم آهنگ بودند. در ضمن روابط گروهی هم به گونه ای دیگر بود. کارگاه نمایش برای شکوه شد پناهگاه و آسایشگاه و بستر خلاقیت. همیشه آن جا بود و به هر کار گروهی در حال تمرین سرک می کشید. به گفته ی خودش از سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۷ (نُه سال) بهترین دوره ی تئاتری شکوه شمرده میشود.
او در این دوره، نخستین نمایش را ــ پژوهشی ژرف و سترگ و نو… ــ با نوشته ی نعلبندیان و به کارگردانی آربی آُوانسیان در نقش «یگشخا» بازی می کند و بسیاری را به توانایی خود متقاعد می کند. همانطور که در گلدونه خانم توانست بازی دیگرگونه ای ارائه دهد. در همین میان و سرک کشیدن به هر اتاق کارگاه با عباس نعلبندیان نرد عشق می بازد و ازدواج می کند. آن جوانِ پیشتر روزنامه فروش که حالا برای خودش یکی از ستون های کارگاه نمایش شمرده می شد و کم حرفتر و بی ادعاتر از همه ی حاضران آنجا بود، دل شکوه را سخت برده بود. در نگاه نخست، دو انسان متفاوت همچو دو پادشاه بودند که در یک اقلیم نمی گنجیدند ولی چیزی اینها را ــ از درون ــ به هم پیوند میزد. هر دو نگاهی عجیب و متفاوت به پیرامون داشتند. ولی موج زندگی آنها را بیش از سه سال نتوانست در قایق مشترک ببیند. پس از ۱۳۵۱ دوباره هر کدام را به یک سوی ساحل زندگی پرتاب کرد و تا آخر در حسرت و جدا از هم ماندند و هرگز فرصت پیوندی دوباره نیافتند.
کسانی که شکوه را در اجراهای کارگاه نمایش دیده بودند، در همه ی کارها او را موفق می دانند. فرق نمی کند گلدونه خانم باشد یا سندلی کنار پنجره بگذاریم… با نثر و نگاهی یک سر متفاوت، یا باغ آلبالو و طلب کارها. اثری از چخوف و پیتر هاندکه باشد یا برشت و استریندبرگ. کارگردان آربی آوانسیان باشد یا اسماعیل خلج یا بیژن مفید. شکوه در همه ی نقشها تمام قد میدرخشید.
همچنین شکوه مدعی ست که اثری از ژان آنوی را به کارگردانی بانو لُرتا بازی کرده است. ولی در این باره سندی به غیر گفته های وی نیافتم. اما می توان با حدس و گمان، تاریخ بازی و ضبط آن را میان سالهای ۱۳۴۶-۱۳۴۷، یعنی پس از رها کردن تئاتر کسرا از سوی لرتا و پیش از پیوستن وی به کارگاه نمایش در میانه ی دهه ی ۵۰ دانست.۱۲
۴-دورهی انقلاب (۱۳۵۷ تا ۱۳۶۴)
اواخر سال ۱۳۵۷ شور و شعار فضای کشور را پر کرده بود. هر کوی و برزن سخن از انقلاب میگفت. انقلاب به هنر تئاتر هم خیلی زود راه یافت. در ماههای پایانی سال ۱۳۵۷ اندکی از بوی باروت به کارگاه نمایش هم می رسد. جایی که از روز نخست، سخت از سیاست دوری می کرد. یا به قولی اهل شور و شعار نبود. ولی روح آشوبگر شکوه این بار همراه زمانه گشته بود و انگار منتظر چنین روزی بود. خودش می گفت پیش از بسته شدن کارگاه نمایش از آن جا دور شده است (؟) مخالفان انقلاب خیلی زود عطای آن را به لقای حامیانش بخشیده و به غرب رفته بودند. موافقان دچار بحران پس از انقلاب بودند. شکوه یکی از این بازیگران بحران زده بود و در جستوجوی پناهگاه. برایش بسیار سخت بود که این همه بحران را در مدتی کوتاه و یکجا هضم کند. تکیه گاه و حامی برایش نمانده بود؛ از دوستان و همدلان دیروز هم خبری نبود. شماری فرصت طلبانه انقلابی شده بودند و شماری گریخته و شماری ترسیده بودند. آوانسیان که روزی برایش بهترین کارگردان بود، حالا از شکوه بسیار فاصله گرفته بود؛ یار دلبند دیروزش نعلبندیان، هم کارش به زندان کشیده بود و پس از آزادی، سخت ترسیده و منزوی شده بود. معیارهای قدیمی بر هم ریخته بود. شرایطی تازه آغاز شده بود و هنرمندان میبایست برای بودن، ماندن و فعالیت راهی تازه برمیگزیدند. مدتها طول کشید تا شکوه این وضعیت را بفهمد و جای خود را در آن موج بلند هرج و مرج بیابد.
در چنین شرایطی ناصر رحمانینژاد از او برای اجرای کله گردها و کله تیزها دعوت میکند. پس از آن، چند سالی شکوه خانه نشین است تا این که سال ۱۳۶۳ رضا قاسمی (همکار پیشین او در کارگاه نمایش) نمایش ماهان کوشیار را در تئاتر شهر به صحنه می برد و چندین اجرای آن نمایش در تئاتر چهارسو، روحی تازه بر جان شکوه می دمد. اما این دوره هم کوتاه است. هر چه از انقلاب میگذشت، عرصه ی فعالیت برای همانندانِ شکوه تنگ تر میشد. پیآمد همه ی اینها، بیکاری و افسردگی و سرخوردگی بود.
۵ – دورهِی مهاجرت (۱۳۶۴ تا ۱۳۹۹)
همه چیز سبب شده بود که شکوه از صحنه ی نمایش پایین بیاید. او نتوانسته بود با زمانه و موج های در پی انقلاب، همراهی فرصتطلبانه داشته باشد. پس رخت بربست و راهی فرانسه شد. چرا فرانسه؟ روشن نیست.
کدام بازیگر که توانایی اش را با زبان مادری معنا می کند، توانسته در تبعید و غربت هم بدرخشد؟ آن هم در هنر تئاتر که کاریست گروهی. حتا هلنا وایگل هم نتوانست در زمان تبعید، کاری بزرگ از پیش ببرد. مگر لرتا نبود که پس از سالها مقاومت، عاقبت مجبور شد دوباره به ایران بازگردد؟ شکوه نه هلنا وایگل بود و نه لرتا؛ بازی گری بود که زندگی را با تئاتر معنا میکرد.
حالا شکوه باید زبان مادری اش را فراموش میکرد. این زبان، فقط به درد همدلی با دوستان می خورد. برای صحنه نیاز بود زبان جدید بیاموزد. اگر شکوه فطرتاً بازیگری را در خود داشت، برای یادگیری زبان فرانسه نیاز به بردباری و تلاشی سخت داشت. زبانی که با اندک خطایی در تلفظ، کلی در بیان معنا و شکل متفاوت می شد. بیشترین سرخوردگی او در تبعید، ندانستن زبان بود. چند باری که به همکاری دعوت شده بود، کابوس زبان فرانسه او را پاک از کنترل خارج کرده بود. شکوه خیلی زود فهمید که باید در نبرد نابرابر زبان و صحنه، شکست را بپذیرد. پس از یکی دو تجربه ی صحنه ای به زبان فرانسه، عملاً به اندک دوبله ی فیلمها دل خوش داشت و دیگر سراغ صحنه نرفت.
اوایل سال ۱۹۹۸ ایرج جنتی عطایی برای نمایش پرومته در اوین، شکوه را به همکاری دعوت کرد؛ نمایشی با بازیگران بسیار و متفاوت. همین برای شکوه فرصتی میشود تا از پناهگاه تنهایی اش بیرون آید و در شلوغی این همکاران گم شود. نزدیک به شش ماه با هم بودند و بگو و بخند و بدخلقیهای شکوه را یک جا تجربه کردند. شکوه شور جوانی و احساس کارگاه نمایش را بار دیگر تجربه میکند ولی این دوره هم با همه ی اجراهای فراوانش کوتاه و گذراست.
شاید همین نمایش و شاید هم امری دیگر سبب میشود که نمایش بیداری از داریو فو را برای چهارمین فستیوال تئاتر کُلن کارگردانی و بازی کند. ولی این دیگر آخرین تلاش صحنه ای شکوه است؛ و سالها سکوت و باز هم سکوت و دوری از صحنه.
شکوه دیگر زبان نمیگشود؛ مگر به ناسزا. آن قدر حسرت و افسردگی و سرخوردگی از دیروز و امروز جمع شده بودند که حتا به گذشته هم ناسزا میگفت؛ چه برسد به دوره ی سخت مهاجرت. شکوه از مهاجرت، شکستی سخت خورده بود. در عمل او هرگز نتوانست از موج انقلاب و مهاجرت کمر راست کند. برای انزوا، کج خُلقی و بددهنی پیشه کرد.
چند سالی چنین میگذرد تا این که معلوم نیست چگونه به فکر بازگشت به ایران و کار نمایش در اینجا میافتد. سال ۱۳۸۶ )۲۰۰۷( راهی ایران شد؛ شاید با آرزوی تکرار دوره ی کارگاه نمایش و کارهای سمندریان و آناهیتا. با خود میاندیشید، هرچه باشد وطن من است و زبان مرا میفهمند. بهتر از پاریس شلوغ و بی در و پیکر است.
مریم معترف تمرین نمایش شب تدفین اکتریس جی اثر جمال ابوحمدان را با بازی شکوه آغاز میکند. اما کار در نیمه راه میماند. چرا؟ باز به درستی روشن نیست. ولی هنوز چند روز نگذشته بود که میفهمد صدای دهل برای او از دور خوش بوده است. به دوستی در پاریس زنگ میزند و دنبال پناهگاهی برای خواب در ایران است و میان حرفهایش فریاد میزند که «اینجا همه دیوانه اند». اندکی پس از این گفتوگو، کار را نیمه رها میکند و افسرده تر از دیروز به پاریس بازمی گردد. باز هم رفت کنج خانه اش و مهر سکوت بر لب زد.
در مجموع شکوه کسی نبود که به راحتی از خود و گذشته اش سخن گوید؛ خیلی کم به کسی اعتماد می کرد. اینها شاید حاصل تجربه ای بود که به بدبینی آمیخته شده بود. او حتا در نمایش گروهی پرومته در اوین هم چندین بار سوء ظن به اطرافیانش نشان داده بود. گرچه بازیگران و کارگردان، احترامی ویژه برایش قائل بودند. بدگمانی و بیاعتمادی سبب میشد که شکوه هیچ وقت نتواند غمهای بزرگ و اشتباهات زندگی اش را با کسی در میان گذارد. پس همه را ریخت به دل و بازتولید آن هم شد بدگمانی و ناسزا.
همه ی وقایع تلخ زندگی را به تنهایی چشید. درِ خانه را به روی دیگران میبست؛ حتا دریچه ای باز نمی گذاشت، اگر قرار بود غمی را درون خویش هضم کند. همه را در تنهایی و سکوت می گریست. مرگ همسر سابق، مرگ دو پسرش و مرگ هر کس که به نوعی در او دلبستگی آفریده بود، همه را دور از چشم دیگران گریست. به هیچ کس حق همدردی نداد. منت هیچ کس را برای همدردی تحمل نمیکرد و هیچ کس را لایق همدردی نمی دانست.
عاقبت مرگ روز پنجشبه ۳۰ آوریل ۲۰۲۰ (۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۹) در هشتاد سالگی سراغ شکوه نجم آبادی می آید. پرده ی زندگی او هم می افتد. نمایش زندگی او برای خودش و برای ما تمام میشود. شاید از او برای ما اندک خاطره ای ماند و برای او… دیگر هیچ!
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
جدول فعالیت هنری شکوه نجمآبادی | |||||
موضوع | نویسنده | کارگردان | تاریخ | گروه نمایش | محل اجرا |
زادهی | ۱۳۱۹ | ||||
ورود به هنرکدهی آناهیتا | ۱۳۴۰ | ||||
اتللو | شکسپیر | مصطفا اسکویی | آناهیتا | هنرکدهی آناهیتا | |
روبهکها | هلمن | مصطفا اسکویی | آناهیتا | هنرکدهی آناهیتا | |
غار سامالانکا | سروانتس | مصطفا اسکویی | آناهیتا | هنرکدهی آناهیتا | |
هیاهوی بسیار برای هیچ | شکسپیر | مصطفا اسکویی | آناهیتا | هنرکدهی آناهیتا | |
طبقهی ششم | الفرد ژاری | مصطفا اسکویی | آناهیتا | هنرکدهی آناهیتا | |
چشمهی چهلم | خلیل موحد دیلمقانی | خلیل موحد دیلمقانی | ۱۳۴۲ | تلویزیون | |
دریاروندگان | جان میلینگتون سینک | رکنالدین خسروی | ۱۳۴۲ | تلویزیون | |
زن و زمانه | پرویز کاردان | پرویز کاردان | ۱۳۴۲ | تلویزیون | |
ناسازگاری | محسن یلفانی | خلیل موحد دیلمقانی | ۱۳۴۳ | تلویزیون | |
خوب نیست، بدشان میآید | عباس حکیم | جعفر والی | ۱۳۴۳ | تلویزیون | |
ته … له … فون | پرویز کاردان | عباس مغفوریان | ۱۳۴۳ | تلویزیون | |
ورود به گروه تئاتر پازارگاد | ۱۳۴۳ | ||||
دوزخ (در بسته) | ژان پل سارتر | پری صابری حمید سمندریان | ۱۳۴۲ | پازارگاد | تالار ادارهی هنرهای دراماتیک |
طبیب اجباری | مولییر | حمید سمندریان | ۱۳۴۳ | پازارگاد | |
لئوکادیا | ژان آنوی | حمید سمندریان | ۱۳۴۳ | پازارگاد | |
خمره | پیراندللو | حمید سمندریان | ۱۳۵۳ | پازارگاد | تلویزیون |
سماور ندیدهها | نصرت الله نویدی | ناصر رحمانینژاد | ۱۳۴۶ | برای تلویزیون | |
؟؟؟ | ژان آنوی | لُرتا | سندی نیافتم. | ||
پژوهشی ژرف و سترگ و نو… | عباس نعلبندیان | آربی اُوانسیان | ۱۳۴۷ | _ | کارگاه نمایش |
ورود به کارگاه نمایش | ۱۳۴۸ | ||||
یک قطعه برای گفتن | پیتر هاندکه | آربی اُوانسیان | ۱۳۵۰ | بازیگران شهر | کارگاه نمایش |
ازدواج با عباس نعلبندیان | ۱۳۴۹ | ||||
سندلی کنار پنجره بگذاریم و… | عباس نعلبندیان | عباس نعلبندیان | ۱۳۵۰ | بازیگران شهر | کارگاه نمایش |
گلدونه خانم | اسماعیل خلج | اسماعیل خلج | ۱۳۵۰ | تئاتر کوچه | کارگاه نمایش |
باغ آلبالو | أنتوان چخوف | آربی اُوانسیان | ۱۳۵۱ | بازیگران شهر | تئاتر شهر |
ناگهان … | عباس نعلبندیان | آربی اُوانسیان | ۱۳۵۱ | بازیگران شهر | تئاتر شهر |
ترس و نکبت رایش سوم | برتولت برشت | بیژن مفید | ۱۳۵۲ | – | کارگاه نمایش |
طلبکارها | آگوست استریندبرگ | آربی اُوانسیان | ۱۳۵۲ | بازیگران شهر | کارگاه نمایش |
انسان، حیوان، تقوا | لوییچی پیراندللو | آربی اُوانسیان | ۱۳۵۳ | بازیگران شهر | کارگاه نمایش |
لطایف عبید زاکانی | اسماعیل خلج | اسماعیل خلج | ۱۳۵۶ | تئاتر کوچه | کارگاه نمایش |
مستانه | اسماعیل خلج | رضا ژیان | ۱۳۵۶ | تئاتر کوچه | کارگاه نمایش |
آتراکسیون | رضا ژیان | رضا ژیان | ۱۳۵۶ | تئاتر کوچه | کارگاه نمایش |
کله گردها و کله تیزها | برتولت برشت | ناصر رحمانینژاد | ۱۳۵۸ | سنگلج | |
ماهان کوشیار | رضا قاسمی | رضا قاسمی | ۱۳۶۳ | تئاتر شهر | |
پرومته در اوین | اخرج جنتی عطایی | ایرج جنتی عطایی | ۱۹۹۸ | اروپا | |
بیداری | داریو فو | شکوه نجمآبادی | نوامبر ۱۹۹۸ | آلمان | |
هوم بادی/ کابل | تونی کوشنر | ژرژ لاولی | ۲۰۰۳ | پاریس | کمدی فرانسز |
شب تدفین اکتریس جی | جمال ابوحمدان | مریم معترف | ۲۰۰۷- ۱۳۸۶ | اجرا نشد. | |
تجربههای سینمایی | |||||
بازی در فیلم گاو | ساعدی | مهرجویی | ۱۳۴۸ | ||
چه هراسی دارد ظلمت روح | نصیب نصیبی | نصیب نصیبی | ۱۳۵۱ | تنها نمایش فیلم در جشن هنر شیراز (۱۳۵۲) |
پینوشتها
۱- شهریاری در بخش «نمایش، ادارهی برنامههای تئاتر وزرات فرهنگ و هنر» از صص.۸۰۱ تا ۹۰۰، شرحی مفصل از نمایشهای مرکز فرهنگ و هنر به دست میدهد ولی از کارهای آناهیتا و کارگاه نمایش که شکوه نجمآبادی در آنها بسیار نقش داشته، دادههای روشنی ندارد.
۲- تنها صدرالدین زاهد در نوشتاری که در اخبار روز نشر یافت، اشارهای کوتاه به ازدواج با نعلبندیان میکند (زاهد، ۱۳۹۹). کم و کیف دو زندگی مشترک او بر همگان پوشیده است. البته شماری جدایی این دو را بر نعلبندیان سخت دردناک و با پیآمدهای ناگوار میدانند و کسانی برعکس. هر چه بود، شکوه پس از درگذشت نعلبندیان، همواره غمگین از آن حادثه یاد میکرد.
۳- برای نمونه، شکوه در گفتوگو با نگارنده مدعی شد که نمایش در بسته اثر سارتر را با خانم پری صابری بازی کرده است. در صورتی که در فهرست کارهای این کارگردان چنین نمایشی نیست و در مقابل، همین کار در لیست کارهای کارگردانی شدهی سمندریان با عنوان دوزخ قرار دارد.
۴- نمایشنامه با نام «فراری، ناسازگاری و همراهان» سال ۱۳۴۲ به چاپ رسیده بود.
۵- با سپاس از آقای رضا کوچکزاده که در ویرایش و پیرایش متن و دقت در آثار و نامها مرا یاری کردند.
منابع
– احمدی، بابک (۱۳۹۹)، «شکوه نجمآبادی و حافظهی مخدوش ما»؛ روزنامهی اعتماد، یکشنبه ۱۴ اردیبهشت، شمارهی ۴۶۳۷.
– اسکویی، مصطفا (۱۳۷۰)، پژوهشی در تاریخ تئاتر ایران، چاپ نخست؛ مسکو.
– پناهآذر، فهیمه (۱۳۹۹)، «مرگ غریب در غربت»؛ روزنامهی همشهری، شنبه ۱۳ اردیبهشت.
– جعفری، روح الله (۱۳۹۹)، «مروری بر مهمترین آثار تئاتری شکوه نجمآبادی»، گفتوگو با ایلنا، ۱۲ اردیبهشت.
– رحمانینژاد، ناصر (۲۰۲۰)، «به یاد و به احترام شکوه نجمآبادی»، صفحهی فیسبوک، ۱ مه.
– زاهد، صدرالدین (۱۳۹۹)، «به یاد شکوه نجمآبادی، بازیگر توانایی که در سکوت خاموش شد»، سایت اخبار روز، یکشنبه ۲۱ اردیبهشت.
– شهریاری، خسرو (۲۰۰۸)، کتاب نمایش (دو جلد)، چاپ دوم، سوئد.
– نصرتی، اصغر (۱۹۹۹)، گفتوگو با شکوه نجمآبادی، شهروند، شمارهی ۱۹۹۹.
– گفتوگوی نگارنده با حمید جاودان و حسین دریانی که اولی در مهاجرت سالها با وی دوستی داشت و دومی از همراهان شکوه در نمایش «پرومته در اوین» بود.
– زندگی نامهی کارگردانها و بازیگران نامی ایران در ویکیپدیا؛ اسکویی، سمندریان، خسروی، اُوانسیان، لُرتا … – همهی عکسهای این نوشته از فضای مجازی گزیده شدهاند