سئوالی که این روزها ذهن هر ایرانی را به خود مشغول کرده و پاسخ روشنی به آن داده نمی شود این است که مشکل ما چیست که چنین گرفتار گرفتاری شده ایم و در مخمصه رهاییم. آیا با تغییر رژیم سیاسی، حال و احوال ما خوب می شود و مانند سایر ممالک به روز خواهیم شد یا که در بر همان پاشنه خواهد چرخید و فقط صاحبان قدرت تغییر خواهند کرد. مشاهده رفتارهای روزمره مردم نشانگر آن است که حاکمان فعلی ایران برآمده از فرهنگ عمومی نهادینه شده ای هستند که حکومت بعدی را نیز به وضعیت و جایگاه حکومت فعلی خواهد رساند. موضوع تاثیر غالب دخالتهای خارجی در وضعیت جامعه ایرانی نیز کاملا منتفی ست چون هر انسان و جامعه و
کشوری اگر قوتهای درونی اش بر مبنای ارزشهایی نهادینه شده درست بنا شده باشد، در محیط متلاطم بیرونی تهدیدها را کنترل کرده و حتی به فرصت تبدیل می کند. مشکل را باید به صورت ریشه ای و در درون خودمان جستجو کنیم. مثلا اینکه معیار مردم ایران بیرونی ست یک ویژگی ست اما اینکه چرا معیار بیرونی ست بایستی مورد مداقه قرار گیرد. در این مورد خاص، دلیل اصلی قرنها زندگی کردن به عنوان مقلد و پیروی از فرهنگ تقلید مذهبی ست. در ایران آدمها هر قدر کمتر مذهبی هستند (که البته این معنا با مومن بودن متفاوت است) خودکنترل تر می باشند و معیارهای ارزیابی شان را بیشتر خودشان بنا می کنند.
برآمدن حاکمان ایرانی
با این فرض درست که حاکمان فعلی برآمده از ارزشهای فرهنگی جامعه ایرانی می باشند و بازتابی از رفتارهای مردم، برای درمان بایستی دلایل عادات مردم در ابعاد گوناگون، از جغرافیای ایران گرفته تا مذاهب مختلف و اتفاقات تاریخی و … ریشه یابی شود. مردم ایران خواهان تغییر و زندگی بهتر هستند اما عادتهایی پیدا کرده اند که در نهایت خواسته هایشان را تحت الشعاع قرار می دهند و خنثی می کنند. مهم نیست که ما چه خواسته و نیازی داریم مهم این است که آیا عادتها و رفتارهایی را درون خود نهادینه کرده ایم که منجر به تغییر شرایط به نحوی که دلخواه ماست شوند. با این رویکرد، موضوع تغییر رژیم نیست، موضوع نجات از طریق تغییر ارزشهاست. رژیم فعلی ایران هم اگر عوض شود اما ارزشهای بنیادی تغییر نکنند هیچ اتفاق اساسی نمی افتد. مسئله اصلی تعیین نظام ارزشی درست و نهادینه کردن آن در جامعه است. اما پیش از تعیین نظام ارزشی مناسب، بایستی به سئوالاتی پاسخ داد تا آنچه هست مشخص شود و بعد راه برای رفتن به سمت آنچه باید باشد باز شود. اینکه ارزشها چه هستند؟ مجموعه ارزشهایی که برای مردم ایران مهم هستند چگونه شکل گرفته اند؟ ریشه ارزشها کجاست؟ عوامل اثرگذار چه بوده اند؟ در این سالها چه نظام ارزشی در ایران وجود داشته است؟ نظام ارزشی زمان شاه چه بوده است؟ مجموعه ارزشهای نهادینه شده در زمان جمهوری اسلامی چه هستند؟ ارزشهای مشترک بین مردم از دوران پهلوی تا زمان حال چه مواردی هستند؟ اشتراکات این دو نظام ارزشی چیست؟ نظام ارزشی مغرب زمین چیست و متاثر از چه می باشد؟ ارزشهای نهادینه شده در کشورهایی مانند کره و ژاپن چه هستند که چنین به شکوفایی منجر شده اند؟ چگونه می توان مجموعه ارزشهای مناسب مردم ایران را یافت و بومی شده بکار بست؟ سیستم ارزشی چگونه ساخته می شود؟ سیستم ارزشی چگونه تغییر می کند؟ رفتار چگونه تغییر می کند؟ اپوزیسیون در ۴۰ سال گذشته برای تغییر ارزشهای نهادینه شده در مردم چه کرده است؟ آیا بجز فریاد و تهییج مردم به قیام کاری برای تغییر ارزشها که به تغییر رفتارها منجر می شود انجام داده است؟ آیا برنامه ای برای تغییر ارزشهای مردم تدوین شده است؟ آیا اپوزیسیون در سطحی ترین لایه های رفتار مردم گیر نکرده است؟ چهل سال فرصت چه شده است؟ حالا چه می کنیم؟ حالا چه باید کنیم؟
ریشه عادات و ارزشها
عادتهای مردم و رفتارهای روزمره شان یا ناشی از ارزشهایی ست که خود در زندگی برای خود تعریف کرده اند یا از طریق سیستم آموزشی، جامعه و خانواده در آنها نهادینه شده و در ناخودآگاه شان نشسته است. این ارزشها خود نشات گرفته از رسالت و ماموریتی ست که هر شخص یا جامعه ای برای خود دارد. ریشه ارزشها و متعاقب آن رفتارها و عادتها را بایستی در تعریف هر شخص از فلسفه زندگی و رسالتی که برای خود تدوین می کند جستجو نمود. اینکه زندگی را چگونه می بیند و چگونه تعریف می کند و فلسفه وجودی خود را به چه طریق مشاهده می نماید. مثلا اگر ارزشها بر پایه ماموریت و رسالت بقا بنا شده باشند به گونه ای نمود می یابند، و اگر بر پایه آزادی و کرامت باشند به گونه ای دیگر بروز می کنند و اگر اپیکوریستی باشد کار به گونه دیگری پیش خواهد رفت.
پس بطور خلاصه عادات و رفتار مردم نتیجه ارزشهای آنها و ارزشهای آنها نتیجه ماموریت و رسالتی ست که برای خود تعریف کرده اند. برای تغییر رفتارها و در نتیجه سرنوشت یک ملت دو راه وجود دارد. می توان از عادتهای آنها شروع کرد و با تلاش و آموزش عادتهایی که منجر به رفتارهای مشخصی می شوند را، حتی با تحکم، در آنها نهادینه کرد. این شیوه، تغییری شکننده و متزلزل است و هر دم ممکن است دوباره همه چیز سر جای خود بازگردد. رضا شاه بطور مشخص، بخصوص در تاریخ معاصر، نماد این روش است که با تلاش در پی ایجاد تغییر در عادتهای مردم بود. اینکه بسیاری اعتقاد دارند ایران نیاز به یک رضاشاه دیگر دارد و کسی با قلدری بایستی بر راس جامعه قرار گیرد و رفتار مردم را درست کند از همین نگاه و نگرش نشات می گیرد. راه دیگر که بنیادین و اساسی و پایه ای ست، از تغییر و اصلاح و بسط تعاریفی که مردم از رسالت و هدفی که در زندگی دارند نشات می گیرد. آزادی اصلی همین است که هر کس بتواند ماموریت و فلسفه زندگی خود را تعریف کند و بر اساس نگاه مخصوص خود به زندگی بپردازد و فضا به قدری باز باشد که تعاریف مختلفی عرضه شوند و به تکثر ماموریت احترام گذاشته شود.
بعد از روی کار آمدن جمهوری اسلامی ماموریت ها و رسالتهای مشخصی برای مردم در نظر گرفته شده است و بر همین اساس ارزشهایی که حاکمیت برای خود و مردم تعریف کرده و بیش از چهل سال در تبلیغ و انتشار آنها کوشیده، ریشه در ارزشهای فقهی و حوزوی دارند. ماموریت و رسالت و ارزشهایی که لزوما حتی منطبق با ارزشهایی که در دین اسلام بیان می شوند همخوان نیستند. این ارزشها، که در طول زمان ریشه در نیت دروغین حاکمان دارند، هر چه گذشته حتی از ارزشهای حوزوی و فقهی نیز فاصله گرفته و تبدیل به قواعدی مبتنی بر قانون جنگل شده و جامعه را به چنان انحطاطی کشانده که می گوید اگر نکشی می کشندت و اگر ندری می درندت.
ماموریت در اسلام ماموریت در جمهوری اسلامی
ماموریتی که در اسلام برای انسان در نظر گرفته شده است قرب الهی به معنای نزدیک شدن به خداوند است. این نزدیک شدن به دو وجه قابل تفسیر است. نزدیک شدن به شکل احساسی و دلی و دیگری نزدیک شدن به شکل صفات خداوندی مثل بخشندگی و سخاوت و … . در واقع در این تفسیر دوم منظور در نظر گرفتن صفات خداوند و بعد تلاش برای پرورش هر روزه آن صفات تا رسیدن به حداکثر ممکن می باشد. حالا سئوالات ساده اینها هستند که آیا انسان امروز قرب الهی به معنی نزدیک شدن صفاتش به خداوند را برای خود قائل است؟ آیا اساسا انسان امروز به خداوند اعتقاد دارد که صفات او را دنبال کند تا از نظر ویژگی های شخصیتی به او نزدیک شود؟ آیا حکومتی مانند جمهوری اسلامی عملکردش و ماموریتش و سیستم ارزشی اش مطابق با ماموریت نزدیک شدن به صفات خداوند طراحی شده است؟ آیا جمهوری اسلامی صفات خداوند را بصورت گزینشی و در جهت منافع بقای خود استخراج نمی کند؟ آیا آن ماموریت و ارزشهایی که هزار و چهارصد سال پیش تدوین شده اند کماکان کاربرد دارند؟ آیا به واسطه واسطه گری روحانیون، این سیستم ارزشی طی قرنها مخدوش و خراب و بی خاصیت نشده است؟ آیا روحانیون می توانند همه را مجبور کنند که ماموریت خود را قرب الهی قرار دهند و ارزشهای گزینشی آنها را قدر بدانند و عمل کنند؟
جمهوری اسلامی حتی حکومتی اسلامی نیست که اگر بود ماموریت خود را قرب الهی با ویژگی هایی که بیان شد قرار می داد نه حفظ و بقای نظام یا صدور انقلاب. ارزشهایی که متعاقب این ماموریت ها و سایر رفتارهای جمهوری اسلامی، مانند محدودیتهای ارتباطی در جامعه ایجاد شده اند در نهایت کار را به اینجا که هستیم رسانده اند. حتی اگر به فرض محال قرب الهی برای حاکمان جمهوری اسلامی مهم بوده باشد و ادعا کنند بر همین اساس اهداف و استراتژی های خود را بنا نهاده اند تجربه چهل ساله جمهوری اسلامی نشان می دهد که یا ماموریت قرب الهی و متعاقب آن ارزشهای مترتب آن برای انسان امروز جذابیتی ندارد، یا آن ماموریت و ارزشها چنان مورد سوء استفاده روحانیون قرار گرفته اند و در جهت منافع محفلی بوده اند که دیگر کاملا خاصیت خود را از دست داده اند. در هر دو صورت مسلم اینکه اینروزها نیاز به بازنگری در ماموریت تعریف شده برای انسان ایرانی و ارزشهای مترتب آن، ضرورتی حیاتی ست. بایستی تمام ارزشهای مورد تبلیغ روحانیون یا مورد بازنگری قرار گیرند یا بطور کلی کنار گذاشته شوند و سیستم ارزشی جدیدی، مبتنی بر انسان امروز تبیین شود. بیشتر از همه هم روحانیون بایستی خواستار چنین رفرمی باشند تا از تاریخ حذف نشوند و به خاطره ها نپیوندند و جایگاه معنوی برای خود قائل شوند و آرام و بدون حاشیه های سیاسی، به حیات نرم خود در جامعه ادامه دهند. وگرنه با خشمی که ایجاد کرده اند و نفرتی که طی این سالها گسترش داده اند به خاطره تبدیل خواهند شد.
راه نجات
راه نجات ایرانی از شرایطی که سالهاست گرفتار آن می باشد ابتدا تعریف و پیشنهاد طیف مشخصی از ماموریتهای انسانی ست و بعد تدوین ارزشهایی که به آن ماموریت ها ختم شود. اگر ماموریت انسان آزادی تعریف شود سیستم ارزشی خاصی طلب می کند. اگر ماموریت رفاه باشد به گونه ای و … . سیستم حکومتی ایران برای خودیابی مجدد و تشخیص ارزشهای سره از ناسره نیاز دارد سکولار شود و هر چه به او رسیده را بریزد و دوباره به تفکر بپردازد و خود را بازیابی نماید. ارزشهایی که تا بحال ما را به اینجا رسانده اند قطعا بعد از این ما را به جایی بهتر نخواهند برد و هر روز اوضاع را بدتر خواهند کرد. این ارزشها هر چه باشند و هر منشایی داشته باشند، بخصوص اگر ساخته و پرداخته روحانیون حکومتی باشند، قطعا با روزگار مدرن هماهنگ نیستند و بخصوص برای جامعه ایرانی با ویژگی های خاص آن مناسب نمی باشند. ارزشهایی که جامعه ایرانی را به شرایط فعلی رسانده اند بدون تردید با گذشت زمان و رشد سریع سایر جوامع بر اساس ارزشهای دیگر، نتایج شان هر روز وخیم تر خواهد بود. باید نطفه ارزشهای جدید در ذهن ها کاشته شود و بخصوص در سیستم آموزشی به آنها توجه ویژه مبذول گردد و معلم ها بیش و پیش از دیگران تحت آموزش ارزشهای جدید قرار گیرند تا بعد آنها را به دانش آموزان منتقل نمایند. بعد از تعریف و تجدید نظر در ارزشها بایستی تعریف و شرح مشخصی از ارزشها به جامعه ارایه شود.
برخی موانع
در طول تاریخ افراد مختلفی تلاش نموده اند که فلسفه و نگاه مخصوص خود را به زندگی پرورش دهند و در نتیجه ارزشهای متفاوتی برای خود و جامعه بسازند. تلاشهایی که همه شکست خورده اند و روحانیت انحصارطلب همواره با گسترش نگاههای متفاوت به زندگی از سوی ایرانیان مقابله کرده است. مخالفت هایی که با اشخاصی مانند عین القضات همدانی و منصور حلاج و سهروردی از سوی قشریون می شده و دلیل نجس دانستن فلاسفه و فلسفه از دید روحانیون بنیادگرا، از همین رویکرد نشات می گرفته است. خطر ارایه رسالتها و ماموریت های جدید به مردم و در نتیجه تغییر ارزشهای حاکم بر جامعه و متعاقب آن تغییر رفتار و عادات مردم، برای روحانیون از هر مخاطره ای جدی تر بوده است. از این رو همواره با ابزارهای گوناگون به مقابله با تغییر نظام ارزشی جامعه پرداخته اند.
لزوم تغییر ادبیات و دایره جملات کاربردی مردم نیز برای تغییر عادات و رفتارهای اجتناب ناپذیر می نماید. مثلا حذف یا کم رنگ کردن بسیاری از ضرب المثل های همه گیر، به تقویت بینش سالم مردم کمک می کند. ضرب المثل هایی مانند کس نخاردپشت من جز ناخن انگشت من، با یک گل بهار نمیشه و با کدخدا بساز، ده را بچاپ بار معنایی و آموزشی منفی داشته و بدآموزی دارند. در عوض بایستی جملات و کلمات و ضرب المثل هایی که به تقویت بینش مردم کمک می کند از سوی روشنفکران و صاحبان تریبون و قلم بیشتر بکار روند.
کسروی می گوید بدبخت ملتی که تاریخ خود را نداند. این حرف درست است و از آنجا که وی خود با نگارش کتاب تاریخ مشروطیت به اندازه وسعش به تحلیل تاریخ کمک کرده است محترم می باشد. اما مگر چقدر منابع مناسب تحلیلی تولید شده است که مردم بخوانند. تقویت قدرت تحلیل مردم با تولید محتواهای مناسبی مانند برنامه های مستند باید در دستور کار قرار بگیرد و به وفور تهیه شود. مردم ایران باید عادت به خواندن کنند اما مهمتر از مردم، نویسندگان و تولیدکنندگان محتوا هستند که بایستی متونی تحلیلی و جذاب برای ترغیب مردم به خواندن تدارک ببینند. مشکل بیش از عدم عادت مردم عادی به خواندن، کمبود نویسندگان تولیدکنندگان تحلیلی، با قلم هایی توانا در تمام حوزه هاست. در مدارس هم هر چه از تاریخ می آموزند بر اساس گاهشماری بزرگان است نه تحلیل روانشناسی و جامعه شناسی اتفاقات. در امتحانات هم حتی بیشتر در مورد تاریخ تولد و وفات شعرا و ادبا سئوال طرح می شود. مشکل اصلی برخورد فرهیختگان با تاریخ است که به دلایل رخدادها نمی پردازند و تنها معلول ها را بیان می کنند و علت ها را تحلیل نمی نمایند. بعنوان مثال تنها متن جذاب و داستانی و پرکشش برای خواندن در مورد خیام کتاب سمرقند نوشته امین معلوف لبنانی ست. حتی در مورد اتفاقات اخیر سیاسی هم دلایل مشخص نمی شوند و تنها بعد از ساخت مستند در شبکه های ماهواره ای ست که مثلا مردم از دلایل کوی دانشگاه با خبر می شوند. پس برای شناخت درست گذشته نیاز به تولید محتوای تحلیلی و آزاد وجود دارد تا مردم به درک عمیقی از آنچه گذشته برسند.
به عنوان مثال آنچه به عنوان تولید محتوای خود انتقادی در شبکه های اجتماعی شاهدیم، تماما در حیطه عادات و رفتارهای مردم خلاصه می شوند. طنزها و جوک ها و مباحث جدی تماما به رفتارهای ایرانیان می پردازند و عادات را مورد نقد قرار می دهند و هرگز گامی فراتر نمی گذارند. انتقاداتی که اگرچه مفیدند اما هرگز منجر به یادگیری و در نتیجه تغییر بلندمدت نمی شوند. یادگیری نه به مفهوم داشتن حجم وسیعی از اطلاعات بلکه به معنی تغییر رفتار است.
موخره
در تاریخ معاصر تمام کشورهای پیشرفته به واسطه یک جریان تحول یافته اند. مثلا ژاپنی ها با الگوبرداری از فرهنگ سامورایی، آمریکایی ها با محور قرار دادن آزادی به اینجا که هستند رسیده اند و آلمانی ها با برخی عادات بجا مانده از دوران رایش سوم. با تمام ایرادهایی که به هیتلر گرفته می شود به نظر می رسد برخی عادتهایی که توسط او در جامعه آلمانی نهادینه شدند به تبدیل شدن آلمان به شکلی که امروز شاهد آنیم منجر شده اند. عادتهای آلمان نازی مانند نظم، اتحاد و یکپارچگی، غرور ملی اگر چه برای جهان فاجعه بار بودند اما رفتارهای کاری مناسبی را درون مردم آلمان نهادینه کرده اند. انقلاب ۵۷ هم اگر در مسیر درست پیش می رفت و به واپسگرایی مبتلا نمی شد و بجای تحدید به تکثر می انجامید می توانست به اصلاح ارزشها منجر شود و تحولی تاریخی را رقم بزند.