ژانویه ۲۰۱۲، تاریخ مهاجرت من سی ساله شد. سه دهه در جستجوی جایی برای ایستادن، فراز و نشیب و چرایی های بی نهایت.

 در این سه دهه گاه با شوق و مهر به فرهنگ ایران نگاه دوخته ام گاه بغض کرده در سایه کشور میزبان در خود پیچیده ام. در نگاه به ایران گاه زخمی شده توان بالا گرفتن سرم را نداشته و گاه مفتخر با صدای بلند مُهر “من ایرانی ام” را بر پیشانیم زده ام. سربلند یا سرافکنده هر دو بر چرایی هایم افزوده اند و کوله بار ایرانی بودنم با چراها و چراها بر شانه ام سنگینی کرده و می کند.

خواندن شعری، مقاله ای یا رمانی از ایران و ایرانی زنده ام کرده و شعری یا مقاله ای یا اخبار بین المللی بر گلوگاهم فشار آورده.

ناخودآگاه جمعی ایرانی ام کابوس هایم شده و تلنبار چرایی ها از توانم بیشتر بوده و هست.

شادی هایم زودگذر و اندوه هایم در کندوکاوی مدام پرسش هایم را جوابگو نبوده اند!

همچنان در حیرت چی شد و چرا شد، دست و پا می زنم و هنوز هیچ کسی و هیچ نوشتاری جوابم را نداده است!

هرزگاهی فرهیخته ای، دست به قلمی را دوباره مرور کرده ام ولی ناامید به جستجو ادامه داده ام.

همه جا یا سیاه است یا سفید و دغدغه یافتن رنگ خاکستری هم چنان بخش بزرگی از چالش های من را پر می کند.

اخیراً بی بی سی فارسی مروری داشت بر تاریخ حزب توده. مقالات و مطالبی که در این زمینه نوشته شده بود باز هم بر بار سنگین چرایی های من افزود. این بار هم گروهی، حزبی، نامی مورد محاکمه قرار گرفته و محکوم شده بود. اما به واقع توده چه کسانی بودند؟ آیا بهترین های جامعه ایرانی نبودند؟ شاعران، نویسندگان و خلاصه کلام طبقه نخبگان “Elite” جامعه. گروهی ممتاز که سرآمد جامعه بود و داعیه روشنفکری داشت و هر کدام در زمان خودشان توان رهبری مردم را داشتند.

در مرور تاریخ حزب توده در بی بی سی فارسی مقالات زیادی درباره تفکر و چگونگی برخورد اعضای حزب با یکدیگر و هم چنین نگاه حزب به مسائل کشور از مفسرین، نویسندگان و نخبگان وجود داشت.

در نهایت با نگاهی به حزب و تاریخچه اش به این جا رسیدم که حزب توده مانند دیگر حزب ها مذهبی بوده و هم رنگ سایر ایدئولوژی ها، پیامبران و برگزیدگان خویش را دنبال می کرده، آرمان شهری را نوید می داد که با نویدهای ولایت فقیه تفاوت چندانی نداشت.

تفکری که تنها تفکر چپ مقتدر زمان خودش بود، با گروهی از برجسته گان و وطن پرستان، هم راه با دیگر احزاب چپ در ابتدای انقلاب، با  انقلاب اسلامی هم رنگ می شود و به قول شاملو:

“توده ای ها به دریوزگی کفی نان، مسلمان شده اند.”

هدف این نوشتار بررسی حزب توده نیست، زیرا نه به آن علاقه مند هستم و نه در حوزه و توان و تخصص من است.

اما تاریخ و تحولات حزب توده از نگاه من، تاریخ من و شما است. تاریخ ایران و ایرانی است و هر آن چه در آن زشت و ناپسند می بینیم به ما مربوط است. به من و شمای ایرانی.

حزب توده ایرانی بود. ایرانی آن هم در سطح نخبگان جامعه، نخبگان جامعه مقهور و حزب زده بودند تا جایی که تمام اشعار و نوشته هایشان رنگی از وابستگی به تشکیلات حزبی شان داشت.

حال از حزب توده بیرون بیاییم و نگاهی به امروزمان، ایران، ایرانیان و ایرانیان خارج از کشور، ایرانیان مقیم تورنتو بیندازیم. چه می بینید؟

چیزی برتر از حزب توده محکوم شده؟ چیزی برتر از “توده ای ها به دریوزگی کفی نان، مسلمان شده اند”؟ حال اگر این دریوزگی الزاماً در راه مسلمان شدن نباشد دریوزگی برای چپ و راست یا شمال و جنوب است! آیا چیزی جز “باری به هر جهت” می بینید؟ آیا چیزی جز نان به نرخ روز خوردن می بینید؟

آیا برای مطرح شدن، شایعه پراکنی نمی کنیم؟ آیا برای کشیدن کسی یا تشکیلاتی از بالا به پایین هر آن چه شایسته ایران و ایرانی نیست، نمی کنیم؟ آیا برای اثبات همرنگی با حزب یا تفکری حتی واژگان آن ها را به کار نمی بریم؟! و تا آنجا پیش می رویم که همرنگی با “این و آن” به ویرانی دیگری و دیگران ختم می شود!

آیا ایلی و قبیله ای بودن و جنگ با تجدد فرهنگی همین رنگ و بوی اتهام و محکومیت را ندارد؟

که دسته شلاق دژخیم تان را می تراشید

                          از استخوان برادرتان

و رشته تازیانه جلادتان را می بافید

                          از گیسوان خواهرتان

و نگینی به دسته شلاق خودکامگان می نشانید

                         از دندان های شکسته پدرتان!

                                            (احمد شاملو)

آیا گفتمان از دموکراسی با  رگ های برآمده گردن ها راه به جایی خواهد برد؟ آیا تیشه بر ریشه های نوجوان تشکیلاتی یا تفکری، ریشه در دیکتاتوری ندارد؟

آیا دموکراسی و حقوق بشر و حقوق اقلیت را فریاد زدن اما در عمل خود را مرکز جهان دیدن، نشانی از همان “یک حزبی” بودن جوامع در حال خفقان ندارد؟

آیا شایعه اتهام و محکوم کردن، آب به آسیاب تفرقه اندازان و گسستگی و به جایی نرسیدن نیست؟

آیا خود را در آیینه ندیدن و شایعه بر علیه دیگران را جار زدن نشان از واپس گرایی و هیزم به آتش دان دشمن افزودن نیست؟

 

که کوره دژخیم شما را می تابانند

با هیمه باغ من

و نان جلاد مرا برشته می کنند

در خاکستر زاد و رود شما

                                            (احمد شاملو)

 

آیا ما هنوز در چاهک دنیا زندگی می کنیم؟

برای انکار نکردن آزادی برای انکار نکردن حرمت انسانی نباید نکبت تاریخی خودمان را ابدی سازیم. باید دوباره نگاه کردن را بیاموزیم و از تصویر خویش در آیینه نهراسیم و با حرمت به “من” “خویشتن” خود را دگرگون سازیم.

بیایید دیوارهای پراکندگی را خراب کنیم و در ساخت خانه یکدیگر دست همیاری دهیم.

بیایید با باران بهار جای پای دورنگی ها را بشوییم.

بیایید دست هایمان را در هم آن سان گره بزنیم تا هیچ نیرویی نتواند گره های یگانگی ما را بازکند.

بیایید در تکاپوی زندگی، زندگی بسازیم نه انهدام و مرگ.

بیایید از افسانه ای تلخ درین باور نسازیم.

بیایید آن قدر سلامت اخلاقی داشته باشیم تا حسادت و بخل را ریشه کن کنیم و آنچه را درست می دانیم حمایت کنیم.

بیایید آنقدر سلامت اخلاقی داشته باشیم که تن به سیاست کاری ندهیم و صدای درستی و حقیقت باشیم.