چندی پیش در جستاری به نام «پیرایش زبان فارسی خدمت یا خیانت؟» به مسئلهی حذف و طرد واژهها از زبان فارسی به بهانهی «پارسی» نبودن پرداختم و در آنجا به این موضوع اشاره کردم که آیا اصولا واژهی مترادف و هممعنا در زبان وجود دارد که بتوان توصیه کرد یکی را حذف و دیگری را جایگزین کرد؟ و وعده دادم در این باره مفصلتر بنویسم و اکنون الوعده وفا!
کسانی که دستی در نوشتن دارند و به خلق هنری با کلام میپردازند آنچنان اُنس و الفتی با کلمات دارند که مرگ هر واژه برایشان مصیبتی است. آنان کارشان کشف واژههای ناب است. مانند شاملو که واژههایی مثل: «جخ»، «پوزار»، «نابسوده»… را از زبان مردم یا ادبیات پیشین میگیرد و میآورد جان تازهیی به آنها میدهد.
جریانی معکوس این جریان وجود دارد که به حذف میاندیشد و بهجای این که زبان را فربه و فراخ کند تنگ و رنجور میکند و یکی از ابزارهایشان این است که بگویند: فلان واژه، با ریشهی بیگانه، مترادف بهمان واژه، با ریشهی «پارسی» است، و فرمان حذف و قتل واژهی بیگانه را صادر کرده به احیای واژهی «پارسی» بپردازند، غافل از این که هر واژه، مانند هر انسان، رنگ و بو و شناسنامهی خودش را دارد. حتا اگر کودکان توأمان باشند.
مسئلهی واژههای مترادف و هممعنا موضوع کار زبانشناسان است و زبانشناسان مدرن بر این باور هستند که اساسا دو واژهی کاملا، و از هر جهت مترادف، در زبان وجود ندارد و اگر وجود داشته باشد امری موقتی ست و یکی به نفع دیگری کنار میرود.
«با مطالعه در محتواها و مشخصههای واژهها، هیچ دو واژهای دقیقا هم معنا نیستند زیرا به هر حال حتی به مقدار کمی نیز امکان دارد بار محتوایی آنها با هم تفاوت داشته باشد زیرا به نظر میرسد که امکانات زبانی اجازه نمیدهد که دو واژه با معنای کاملا واحد در کنار یکدیگر در زبانی باقی بمانند، فقط گاهی واژهها در برخی همنشینیها روی زنجیرهی گفتار میتوانند معنای واحدی بیابند.»(۲)
به عبارت دیگر دو واژه ممکن است در زنجیرهیی از واژهها هم معنا باشند اما در زنجیرهی دیگری از واژه و قبول نقشهای دستوری متفاوت معنای متفاوتی می دهند.
برای مثال فارسی زبانان، این زمانه، هنگام وداع از یکدیگر میگویند: «خداحافظ». چندی ست واژهی زیبای «خدانگهدار» مترادف آن ساخته شده است و رواج هم پیدا کرده است. اما آیا «خدانگهدار» دقیقا جانشین «خداحافظ» است؟ در برخود نخست بهنظر میرسد انطباق یکتا بین این دو واژه وجود دارد. بخش نخست، «خدا» که در هر دو تکرار شده است و «نگهدار» هم، حداقل در این جایگاه، کاملا هممعنای «حافظ» است پس چرا در مترادف صددرصدی این دو واژه باید تردید کرد و نپذیرفت که «خدانگهدار» میتواند «خداحافظ» را حذف کند؟
موضوع برمیگردد به کاربرد واژهی «خداحافظ» در ساخت دستوری دیگر. مفهومی به نام «خداحافظی» داریم اما «خدانگهداری» نداریم برای همین در جملهیی مانند: «هنگام خداحافظی به او گفتم مراقب خودت باش» را نمیتوانیم با جایگزینی واژهی «خداحافظی» با «خدانگهداری»، و با هیچ واژهی دیگری برای مثال «بدرودی»، بازسازی کنیم. در ضمن عبارت کنایی مانند «غزل خداحافطی را خواندن» که کنایه از مرگ است هم قابل بازسازی با «خدانگهدار» و «بدورد» نیست.
طرفه این که ممکن است واژهیی در نقش دستوری خاص معنایی داشته باشد و با واژهی دیگر هم از نظر معنا، هم از نظر بار عاطفی، یکسان باشد اما در نقش دستوری دیگر معنا و بار عاطفی کاملا متفاوتی بدهد.
برای مثل «یار» و «دوست» در حالت مفرد بار عاطفی کاملا متفاوتی دارد و از معنای متفاوتی هم برخوردار هستند. «یار» به کسی اطلاق میشود که رابطهی یگانه و عاشقانه با او وجود دارد اما «دوست» رابطهی عام و کلی را بازتاب میکند که یگانه نیست و عاشقانه هم نیست.
وقتی خیام میگوید:
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بودهست
این دسته که بر گردن او میبینی
دستیست که برگردن یاری بودهست.(۶)
«یار» را معادل «نگار» و در رابطهیی عاشقانه تعریف میکند یا وقتی حافظ میگوید:
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت.
گر نکتهدانِ عشقی خوش بشنو این حکایت.
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم،
یا رب مباد کس را مخدوم بیعنایت(۷)
اگر در گذشته واژهی «یار» بهصورت مفرد به معنای «دوست» به کار میرفت و گاه کنایه از «خدا» بود امروزه منحصرا به معنای «معشوق» به کار میرود مانند این ترانهی فراگیر کورش یغمایی «یارم میایه، دلارم میایه»
اما در حالت جمع چه در گذشته و چه حال «یاران» مترادف «دوستان» است هرچند در «یاران» نوعی همراهی و کمکرسانی و یاری کردن هم مستتر است که در «دوستان» الزاما نیست.
حافظ در غزلی، که در پی میآید، «یاری» و «یاران» و «دوستی» و «دوستداران» را به کار برده و با این کار هر چند «بار» ویژهیی به «یاران» و «دوستداران» داده است اما به هر حال هر دو ناظر بر گروه واحدی ست. یاری اندر کس نمیبینیم، یاران را چه شد؟/ دوستی کی آخر آمد؟ دوستداران را چه شد؟ (۸)
نکتهی دیگر این است که «زبان فارسی یا انگلیسی یا هر زبان دیگر یک مفهوم کلی است و در واقع از اجتماع گونه (variant) های فراوانی تشکیل یافته است که به منزلهی افراد این مفهوم کلی و مجرد هستند.»(۳)
توجه نکردن به گونههای مختلف زبانی در زبانی واحد موجب میشود تصور کنیم دو واژه که در دو گونهی یک زبان کاربرد دارند و هم معنا تلقی میشوند، مترادفهای یکسان هستند و حکم به حذف یکی دهیم.
دکتر محمدرضا باطنی در ادامهی نقل قولی که در بالاتر به آن اشاره شد به گونههای مختلف زبان فارسی میپردازد و شش گونه را تعریف میکند:
«الف- گونههای فارسی از نظر زمان
ب- گونههای فارسی از نظر مکان
پ- گونههای فارسی از نظر تعلیم و تربیت و موقعیت اجتماعی
ت- گونههای فارسی از نظر کاربرد.
ث- گونههای فارسی از نظر رابطهی اجتماعی گوینده و شنونده
ج- گونههای فارسی از نظر وسیلهی بیان» (۴)
و در پایان نتیجه میگیرند:«آنچه میخواهم از بحث بالا نتیجه بگیرم این است که زبان فارسی یک گونهی یکدست و یکسان نیست، بلکه یک مفهوم کلی است و از اجتماع گونههای بیشماری ترکیب شده است که از جهات مختلف آنها را میتوان طبقهبندی کرد. این گونههای بیشمار زبان، همه دارای یک هستهی مشترک هستند، ولی در پارهای خصوصیات مربوط به دستور و واژگان و ساختمان صوتی با هم اختلاف دارند.»(۵)
و نتیجه ای که من میخواهم از بحث استاد باطنی بگیرم مربوط به همان بخش واژهگان ست وقتی دستورالعمل صادر میکنیم که از فلان واژه استفاده کنید و از بهمان واژه استفاده نکنید در واقع این گوناگونی گونههای مختلف زبان را فراموش میکنیم. واژهها هر چند ممکن است مترادف باشند اما در گونههای مختلف زبان کاربرد دارند و یکسان سازی واژهها منجر به از بین رفتن گونههای زبانی میشود.
برای مثال واژهیی مانند «درود» در گونهیی از زبان که به مجریان تلویزیونی یا سخنرانان تعلق دارد و مربوط به سطح خاصی از تعلیم و تربیت است به جای «سلام» به کار میرود. اما کاربرد آن در گونههای دیگر زبانی اساسا معنی «سلام» را نمیدهد. حتما شما هم با کسانی که از گونهی زبان اداری در همه جا استفاده میکنند، روبهرو شدهاید. اینها درک روشنی از گونههای زبان ندارند و تصور میکنند یک زبان فارسی درست وجود دارد و سایر گونههای زبان نادرست است. در صورتی که هر گونهی زبان جایگاه ویژهی خود را دارد و دایرهی واژگان و حتا دستور زبان و ساختمان صوتی خود را طلب میکند.
«سپاسگزارم»، «متشکرم (مچکرم)»، «ممنون»، «سپاس»، «مرسی»… همه در زبان فارسی در مقام قدردانی به کار میروند اما در گونههای مختلف زبانی و نه در یک گونه. این که بخواهیم تمام این گونههای فارسی را یکسان کنیم نه شدنی است و نه کار درستی ست.
نکتهی دیگر که به بحث گونههای زبان هم بسیار نزدیک است بار عاطفی واژههاست. حتما شما هم این مثل را شنیدهاید که میگویند: «بتمرگ، بشین و بفرما یه معنا میدهند…» در واقع بار عاطفی این واژهها متفاوت است. منظور از بار عاطفی، بار مثبت نیست، مثبت یا منفی واژههای هممعنا ممکن است احساسهای مختلف بربیانگیزانند. بحث دربارهی بار عاطفی واژهها بحث دراز دامنی است که فرصت خاص را میطلبد اما همهی ما در زندهگی روزانه با آن سروکار داریم و میدانیم کلمهها و واژهها با تغییرشان چگونه احساسات متفاوتی را برمیانگیزانند حتا اگر از نظر معنایی تفاوتی با هم نداشته باشند.
مثالهای فراون میتواند برای نکات برشمرده شده در بالا آورد و میتوان نکات جدیدی هم اضافه کرد و از زوایای دیگر هم به ماجرا نگریست اما همین مختصر هم میتواند لُب مطلب را برساند. مهم این است که گسترش دایرهی واژهگان موجب افزایش آزادی عمل سخنگویان و نویسندهگان و هنرمندانی که سروکارشان با کلمه است میشود. واژهها هر چقدر که هممعنا باشند باز هر واژه رنگ و بو و طعم خودش را دارد. تک رنگی و تک بویی مشام را میآزارد.
زبان از آنجا که علاوه بر وسیلهی ارتباط، ابزاری برای تفکر نیز هست. وقتی امکانات زبانی وسیع میشود موجب وسعت فکر هم میشود و هر چقدر جامعه و تفکر بستهتر باشد دایرهی واژگان محدودتر میشود. اجازه دهیم این گلستان پر از گلها مختلف باشد و از علفهای هرز هم نهراسیم زیبایی این باغ به طبیعت وحشی آن است وگرنه به گلخانهیی میماند پر از گلهای همشکل و ردیف شده که بیشتر دلگیری میآورد تا روحافزایی.
پانویس
۱) صحبت از راست کردن ناراستیها نیست. تردیدی در این وجود ندارد که برخی واژهها رشد قارچگونه و غیرمتعارف دارند و سنخیتی با زبان مقصد نداشته و به ویرانی و اغتشاش زبانی منجر میشوند. توضیح و تبیین این موضوع و ارائه واژههای سازگار با شم زبانی برای پدیدههای جدید که در حوزهی خارج از «زبانی» خاص بهوجود میآیند و خود «پدیده» با ناماش وارد حوزهی «زبانی» دیگر میشود و گاه نیاز به نامگذاری مجدد دارند کاری است که بر دوش اهل زبان است و بس سزاوار. قبلا در این مورد طی جستارهایی که در وبلاگم «غوزک پلاتینی» منتشر شده اند به این موضوع پرداختهام از جمله جستار «در باب درب» http://mostafazizi.net/2011/09/30/darb/
۲) ابومحبوب، احمد. ساخت زبان فارسی. تهران، نشر میترا ۱۳۸۱. صفحه ۱۳۳
۳) باطنی، محمدرضا. توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی. تهران، انتشارات امیرکبیر ۱۳۸۲ صفحهی ۸
۴- همانجا. صفحههای ۸، ۹، ۱۰، ۱۱
۵- همانجا، صفحهی ۱۱و ۱۲
۶- گنجور: http://ganjoor.net/khayyam/robaee/sh15/
۷- حافظ شیراز به روایت احمد شاملو. تهران، انتشارات مروارید چاپ ششم ۱۳۸۱. صفحهی ۱۲۰
۸- همانجا صفحهی ۲۰۸