این هفته چه فیلمی ببینیم؟
فکر می کنم تمام ایرانیان مهاجر خارج نشین، هرجای دنیا و در هر کشوری باشند، چیزی مشترک دارند: وحشت از پلیس مهاجرت و سئوال و جواب شدن در فرودگاه.
مهم نیست چند سال گذشته باشد، ویزا دارید یا اقامت یا گرین کارت، وقتی روبه روی آن پلیس با چهره جدی اش می ایستید و او با اخم های درهم کشیده، پاسپورت تان را ورق می زند و سئوال می کند که چند وقت نبودید و دلیل سفرتان به ایران چه بوده، قلبتان انگار چند ثانیه ای از کار می افتد، حتی اگر واقعا هیچ دلیلی برای نگرانی وجود نداشته باشد. در آن چند دقیقه ای که آنجا ایستاده اید تا اجازه ورود به کشور دومتان صادر شود، چند نوع خشم متفاوت را شاید تجربه کنید. خشم از اینکه چرا باید رفتن به وطنتان را برای کسی توجیه کنید، چرا باید جواب پس بدهید، خشم از شرایطی که شما را در چنین موقعیتی قرار داده، و مهمتر از همه خشم از سیاست و آدم هایش. از اینکه هویت و شأن و اعتبارتان، قضاوتی که دنیا درباره شما می کند به جای اینکه بر اساس وجود و شخصیتتان باشد، به جغرافی و محل تولدتان ربط دارد. به عده ای آدم تشنه قدرت و فرصت که سیاست تعیین می کنند و اگر سیاستشان با سیاست دولت مادری شما یک مسیر را نرود، این شما هستید که باید جواب پس بدهید.
حالا تصور کنید که شما از همه جا بیخبر، از سفری برمی گردید، وارد فرودگاه می شوید و می روید که در صف پاسپورت بایستید. دو پلیس می آیند و محترمانه شما را به کناری می کشند و تا به خودتان بیایید، گونی ای روی سرتان کشیده اند و برای بازجویی به جایی نامعلوم میبرنتان. این شروع داستان Rendition است.
در کشوری در آفریقای شمالی، بر اثر بمب گذاری انتحاری گروهی تروریستی، ۱۹ نفر منجمله یک مامور CIA کشته می شوند. هدف این بمب گذاری رئیس پلیسی عالی رتبه است به نام عباسی که خود به نوعی مهره آمریکاست و جان سالم بدر می برد. با کشته شدن مامور آمریکایی، داگلاس فریمن که در واقع تحلیل گر تازه کار CIA هست، موقتا جایگزین مامور کشته شده می شود. به واشنگتن خبر اتفاق را می دهند و می گویند که هنوز کسی مسئولیت حمله را بر عهده نگرفته.
از طرفی، انور ال ابراهیمی را می بینیم. مهندس شیمی آمریکایی مصری الاصل که در چهارده سالگی با خانواده اش به شیکاگو مهاجرت کرده، زنی آمریکایی دارد به نام ایزابل که باردار است با پسری کوچک، که منتظرش هستند تا از کنفرانسی کاری در آفریقا به خانه بازگردد. با ورود به فرودگاه شیکاگو، دو مامور پلیس به انور می گویند که برایش پیغامی فوری دارند و او را با خود می برند، لحظه ای بعد پارچه ای روی سرش می کشند و می بینیم که ماموری چمدانش را از بارهای دیگر جدا می کند و اسمش را از لیست مسافران پرواز حذف می کند. دلیل همه اینها ظاهرا تماس های تلفنی است که از سازمانی تروریستی به شماره انور ردیابی شده است. از طرفی ایزابل در بیرون فرودگاه هرچه منتظر می ایستد، خبری از شوهرش نمی شود و خط هواپیمایی می گوید چنین فردی در هواپیما نبوده در حالیکه بعد از چند روز پرس و جو، ایزابل متوجه می شود که انور با کارت بانکش از داخل هواپیما خرید کرده.
در این مدت، از مراحل بالا تصمیم گرفته می شود که انور را برای بازجویی به آفریقا برگردانند و این یکی از نکات بسیار جالب فیلم است که روشن به ما نشان می دهد که آمریکا واقعا حامی حقوق بشر است! اگر احتیاج به نقض قانون داشته باشد، خیلی ساده کارش را در کشور دیگری انجام می دهد و برای همین انور به آفریقا فرستاده می شود تا در آنجا و زیر شکنجه به همه چیز اعتراف کند. بازجو، عباسی است و ناظر بازجویی، داگلاس تحلیل گر تازه کار. با وجود تمام شکنجه ها، انور قویا هرگونه ارتباط با تروریست ها را انکار می کند. سئوالاتی که از او می شود به طرزی دردناک آشنا و غم انگیز است. بازجو از او می پرسد چرا با مصر در ارتباطی و انور جواب می دهد که آنجا فامیل دارم. بازجو می پرسد “پس با تو تماس دارند؟ ” و انور می گوید که خانواده هستند و مسلم است که از هم خبر دارند. بازجو می پرسد چرا به تو تلفن می زنند؟ چه می گویید؟ و انور با درماندگی جواب می دهد “نمیدانم! حرف می زنیم! عمویم از دانشگاه ها می پرسد می خواهد بداند خوب است پسرش را بفرستد یا نه!”
داستان دیگری موازی با این داستان پیش می رود. دختر عباسی با پدرش مشکل دارد، از خانه فرار کرده و با خالد، پسری است که دوستش دارد. چیزی که دختر نمی داند این است که خالد عضو گروهی تروریستی است. گروهی که پسران جوان را می نشانند و از خدا برایشان حرف می زنند و شور و حال جوانی شان را به نفع مقاصد خود بر می انگیزند. برایشان می گویند که جهاد تنها راه رسیدن به آزادی است. می گویند که: “روز قیامت، خدا از تو می پرسد با تنها سلاحی که در اختیارت گذاشتم چه کردی؟ جواب تو چیست؟ آیا زخم های شهادت روی بدنت داری تا نشان بدهی و از دروازه بهشت بگذری؟ یا سر از شرمندگی پایین می اندازی و در آتش جهنم میسوزی؟”
و البته که منظور از سلاح خدا، بدنشان است و در واقع با این سخنان جوری آماده شان می کنند تا این پسران چهارده پانزده ساله، تکبیر گویان دور بدنشان بمب بپیچند و بشوند عامل عملیات انتحاری دیگر .
داستان فیلم بین این سه محیط در جریان است. ایزابل که در واشنگتن سعی دارد ثابت کند که شوهرش گم نشده، بلکه دولت آمریکا او را در اسارت دارد، خالد و فاطمه که نمی دانند خودشان را وارد چه بازی کرده اند و انور که برهنه در سلولی اسیر و تحت شکنجه عباسی است. داگلاس اما هر چه سعی می کند، نمی تواند توجیهی برای دستگیری انور بیابد و باور دارد که او چیزی نمی داند. بالاخره انور زیر شکنجه شدید می گوید که حاضر به اعتراف است. می گوید که تروریست ها با او تماس گرفتند و در مقابل پرداخت چهل هزار دلار، از او خواستند که برایشان بمب درست کند، بعد هم لیستی از اسامی چند نفر به داگلاس می دهد. ولی با تحقیقات داگلاس مشخص می شود که اسامی آن لیست نه متعلق به گروهی تروریستی، بلکه اسامی تیم فوتبال مصر در سالی بود که انور به امریکا مهاجرت کرده، چیز دیگری که به داگلاس ثابت می کند انور بی گناه است این حقیقت است که حقوق سالیانه انور دویست هزار دلار است و مسلما انور به خاطر چهل هزار دلار نمی توانسته زندگی اش را نابود کند. وقتی داگلاس با واشنگتن تماس می گیرد تا نظرش را بگوید مافوقش از او می پرسد “تازه کاری؟” داگلاس جواب می دهد: “این اولین شکنجه ام است.” و جواب می شنود: “ایالات متحده کسی را شکنجه نمی دهد. وظیفه تو گرفتن اطلاعات است و وظیفه ما اینکه تصمیم بگیریم این اطلاعات به درد بخور هستند یا نه” …
داستان فیلم بسیار گیرا است . فیلمی سیاسی که بدون اینکه حوصله مان را سر ببرد، واقعیت های زیادی را مطرح می کند. سیاست های پنهان آمریکا که بعد از یازدهم سپتامبر، هر فردی مظنون به تروریست، بدون محاکمه و به طور پنهانی به کشوری دیگر برده می شود و به طور غیرقانونی تحت شکنجه قرار می گیرد در حالیکه چهره های سیاسی، لباس های تمیز می پوشند، کراوات هایشان را سفت می کنند و با دندان های همیشه سفید و مرتب شان از شیشه تلویزیون به دنیا لبخند می زنند و نقض حقوق بشر در کشورهای دیگر را محکوم می کنند. جایی دیگر عده ای تکبیر می گویند، بعد یکی از خودشان را که خانواده اش را از دست داده داوطلب می کنند تا خودش را منفجر کند و به این ترتیب خانواده بسیاری دیگر از خودشان را از بین می برند تا به دنیا پیامی برسانند. پیام می رسد. دنیا آماری از کشته شدگان که بیشتر زنان وکودکان بوده اند را گزارش می دهد و بعد اخبار برمیگردد به گسترش روابط اقتصادی با چین .
* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.