ملک الشعرای بهار: “شهریار نه تنها افتخار ایران بلکه افتخار شرق است”
سیدمحمد حسین بهجت تبریزی (شهریار) در سال ۱۲۸۵ شمسی در تبریز به دنیا آمد و در ۲۷ شهریور سال ۱۳۶۷ دارفانی را وداع گفت و بنا به درخواست خود در مقبرهالشعرای تبریز به خاک سپرده شد و به جهت بزرگداشت این شاعر بزرگوار روز ۲۷ شهریور روز ملی شعر و ادب ایران نامگذاری شده است.
یادش گرامی باد!
استاد شهریار زمانی به دنیا آمد که انقلاب مشروطه در تبریز شروع شده بود. محله ها و کوچه ها شلوغ بود. روزی ستارخان، سردار ملی، مادری را می بیند که فرزندی در آغوش دارد از او می پرسد اسم این بچه چیست؟ مادر جواب می دهد که اسمش سیدمحمد حسین است، بعد به ستارخان دعا کرده و می گوید:
“ای بیوک الله، سنی بو اوشاغین بیوک جدی نه خاطر، بیزه کمک ایله تا متجاوز لر و زور دیگنلره غلبه ایلیک، ای الله دنیا خلقنین یانیندا بیزی باشی اشاغاآتمه”
ای پروردگار بزرگ، به خاطر جد این بچه، به ما کمک کن تا به متجاوزین و زورگویان غلبه کنیم، ای خدای بزرگ، کمک کن تا ما نزد مردمان دنیا سرافکنده نباشیم.(۱)
در این مقاله از شرح کامل زندگانی استاد شهریار و همچنین بیان آثار جاودانی این شاعر نامدار صرف نظر می کنم، زیرا این کار مستلزم نوشتن کتابی است، فقط به مطالب مربوط به مبارزه و مردمی بودن ایشان به گونه ی مختصر اشاره می کنم.
شهریار در سن ۱۷ سالگی، زمانی که سلطه قاجار داشت منقرض می شد، همراه عده ای که می خواستند در یک گردهمایی مردم را از اوضاع سیاسی کشور آگاه سازند وسیله ایادی مخالفان مورد حمله قرار گرفته و به طور معجزه آسایی از خطر مرگ رهایی پیدا می کند.(۲) در نوزده سالگی سروده معروف “شهریاری من” ایشان در عین زیبایی غزل که انتقادی نیز بوده مورد تحسین شعرای بزرگی مانند ملک الشعرای بهار و ایرج میرزا قرار می گیرد. چراغعلی، پسرعموی رضاخان، که بعداً عنوان سرتیپ امیراکرم پیدا می کند بارها شهریار را مورد تهدید قرار می دهد و سعی می کند با معشوقه شهریار ازدواج کند و به همین خاطر ایادی دربار بدون هیچ جرمی شهریار را بازداشت و سپس او را به نیشابور تبعید می کنند.
شهریار با میرزاده عشقی هم عقیده بود و عشقی هم به شهریار احترام می گذاشت. اثر زیبای سه تابلوی ایده آل را برای اظهارنظر به شهریار داده بود. شهریار در مورد قتل عشقی سروده ای دارد که می گوید:
عشقی که درد عشق وطن بود درد او
او بود مرد عشق که کس نیست مرد او
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
عشقی نمرد و مرد حریف نبرد او
استاد شهریار در دوران زندگی اش نسبت به اوضاع اجتماعی ایران بی تفاوت نبود؛ اشعار زیادی در خصوص ناهنجاری های اجتماع سروده است و انتقادات زیادی از سردمداران مملکت کرده است. در غزل معروف ارباب زمستان از ظلم و ستمی که به بینوایان وارد می شود صحبت به میان آمده است:
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را
به هر فرمان آتش، عالمی در خاک و خون غلتید
خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را
درباره ی افرادی که در قالب مذهب، با ریا و تزویر مردم را فریب می دهند می گوید:
تو با سرشک ریایی که سر نهی به زمین
اساس دین همه پایه بر آب و پا به هواست
چگونه میوه ز شاخ امل توانی چید
ترا خواهش دل هم خدا و هم خرماست
قسم به آل عبا می خوری چه چاره کنم
دُِم خروس من آخر عیان ز زیر عباست
در دوره قاجاریه زن مانند برده، اسیر دست مرد بود. زنان از حقوق مدنی مانند آزادی، با سواد شدن، کار کردن در اجتماع و حق انتخاب و غیره بکلی محروم بودند. ۱۷ دی ماه ۱۳۱۴ نقطه عطف تاریخ ایران به شمار می رود، زیرا در این تاریخ به دستور رضاشاه زنان، نیمی از نیروی انسانی، توانستند وارد اجتماع شوند و همدوش مردان برای سازندگی ایران قدم بردارند. در این مورد استاد شهریار می گوید:
یکدم ز حقوق مدنی دم بزن ای زن
وین دام سیه سلسله بر هم بزن ای زن
این جامعه ماتم به دل ما زده صد چاک
صد چاک در این جامه ماتم بزن ای زن
تو ماه تصنع به سر خود زنی مشت
آن مشت سر شیخ معجم بزن ای زن
در غزل معروف “شاعر افسانه”، شهریار فضای جامعه را در آن روزگار به خانه ی پر از دود تشبیه کرده است که این دود چشم ها را کور می ساخت تا مردم حقایق را نبینند و واژه “شانه” هم تداعی کننده کلمه شاه می باشد:
دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن
چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم
این شانه، پریشان کن کاشانه دلهاست
یکشب به پریشانی از این شانه بگرییم
زنده یاد استاد شهریار، در زمان شاه سابق، نامه ای از شهبانو فرح دریافت کردند بدین مضمون که اگر استاد اراده فرمایند به وزارت کشور مراجعه فرمایند تا خانه ای به مساحت ۳۵۰ متر واقع در فرح آباد به نام ایشان ثبت شود. استاد در پاسخ فرموده بودند:
سرازیری عمر است و سقوط پرتگاه مرگ
چه بد دژخیم سلاخی و بد سلطان سفاکی
نیک اندیش نامه را سال ها بعد در هنگام بیماری شهریار به دخترشان می دهند و آنها هم با خوشحالی به تهران می برند غافل از این که اینان گذشتگان ترند، پاسخ این گونه داده شد که منزل تحت اختیار دولت است.(۳)
اشعار میهن دوستی و انتقادی که استاد شهریار سروده باعث گردیده است ایرانیان وی را یک شاعر مبارز و میهن پرست قلمداد کنند، به همین دلیل همواره مورد ستایش همگان قرار گرفته است.
شهریار در اشعار بسیاری نسبت به ایران مخصوصاً آذربایجان موضع گرفته و از پیوند ناگسستنی این دو سخن رانده است. تاکید روشن شهریار در شعر زیرین، بر این که آذربایجان با فریاد رسا می گوید “تا باشد آذربایجان پیوند ایران است و بس” نشانگر دیدگاه راسخ و مستحکم وی نسبت به یکپارچگی و تمامیت ایران است:
آزادی ایران ز تو آبادی ایران ز تو
آزاد باش ای خطه آذربایجان
تا باشد آذربایجان پیوند ایران است و بس
این گفت با صوتی رسا فریاد آذربایجان
او با اشاره به اختلاف زبان واحد در میان اقوام ایرانی یادآور می شود که در طول تاریخ کمتر ملتی بوده است که فقط از یک زبان برخوردار باشد و در عین حال تفاوت زبانی منجر به ایجاد یک ملت جدید نمی شود:
اختلاف لهجه ملیت نزاید بهر کس
ملتی با یک زبان، کمتر به یاد آید زمان
ترکی ما بس عزیز است و زبان مادری
لیک اگر ایران نگوید لال باد از وی زبان
استاد شهریار چه در رژیم سابق و چه در رژیم فعلی پیوسته مورد بی مهری و آزار قرار می گرفت. او هیچوقت شاعر درباری نشد و مناعت طبع اش اجازه نمی داد که برای به دست آوردن مقام و ثروت خود را در اختیار مقامات کشوری قرار دهد. در پایان این مقاله مطلبی را از آقای بیوک نیک اندیش، که سال ها نزدیک ترین شخص با شهریار بود، می نویسم:
در خاطرات بیوک نیک اندیش چند نفر مرد ریشی (عین نقل قول نیک اندیش) عده ای جوان ریشی از طرف…. همراه یک دسته گل (مصنوعی!!) وارد اتاق شهریار شدند همراه این آقایان یکی از مقامات شهر تبریز بود و چنین آغازیدند. استاد شما مایه افتخار کشور اسلامی هستید، این دسته گل تقدیم جمال شما!! در آن لحظه استاد رو به من کرد و گفتند: ریش و پشم ها را نگاه کن! دور مرا گرفتند آنها مصر بودند که چرا عده ای می گویند استاد نباید با اسلام ناب محمدی همکاری کند. استاد در پاسخ فرمودند:
کجا با خرمی پیوند گیرد خاطر خونین
مگر با می مدارا می کند مینای بشکسته؟
چو پیران ریش و پشم نوجوانان جنگل مولاست
ولیکن جنگلی آشفته و مولای بشکسته
و چند بیت دیگر: نیک اندیش ادامه می دهد که سکوت کردند و هرچه اصرار کردند که استاد را به مجلسی ببرند ایشان راضی نشدند.۴
منابع و ماخذ:
۱ ـ منزوی: این ترک پارس گو (تحلیل شعر شهریار) انتشارات برگ ۱۳۷۲
۲ ـ لطف اله زاهدی: بیوگرافی استاد شهریار، مقدمه دیوان شهریار صفحه ۱۷ ـ انتشارات نگاه
۳ ـ خاطرات بیوک نیک اندیش با شهریار (اینترنت)
۴ـ خاطرات بیوک نیک اندیش با شهریار (اینترنت)
شعر استاد در دیدار با رهبری
ای غریو تو ارغنون دلم
سطوت خطبهات ستون دلم
خطبههای نماز جمعه تو
نقشه حمله با قشون دلم
چشم از نقش تو نگارین است
مینگارد مگر بخون دلم
عقل من پاره میکند زنجیر
که به سر میزند جنون دلم
من هم از آن فن و فنون دانم
که جنون زاید از فنون دلم
کلماتت چو تیشه فرهاد
میشکافند بیستون دلم
وز مواعظ که میکنی آنگاه
صبر میزاید از سکون دلم
انقلاب من از تو اسلامی است
که حریفی به چند و چون دلم
بازوان امام آنکه دگر
بی قرین است در قرون دلم
چشم امیدی و چراغ نوید
هم شکوهی و هم شکون دلم
در رکوع و سجود خامنهای
من هم از دور سرنگون دلم
خاصه وقت قنوت او کز غیب
دستها میشود ستون دلم
او به یک دست و من هزاران دست
با وی افشانم از بطون دلم
عرشیان میکنند صف به نماز
از درون دل و برون دلم
پیرم از چرخ واژگون و علیل
بشنو از بخت واژگون دلم
چون کمانی خمیده ایم لیکن
تیرآهی است در کمون دلم
طوطی عشقم و زبان از بر
جمله ماکان و ما یکون دلم
در ترازوی سنجشم مگذار
ای کم عشق تو فزون دلم
شهریارم لسان حافظ غیب
شعر هم شانی از شئون دلم
نا گفته های زندگی شهریار از زبان اصغر فردی
«امام» و «آقا» را «پسر عمو» خطاب میکرد
آیتالله خامنهای از دوران جوانیشان نظر به ذوق کمنظیری که دارند دورادور با اشعار استاد الفت داشتهاند اما ارتباط نزدیکتر از دوران ریاست جمهوری ایشان آغاز شد. مرتب جویای حال استاد بودند، تماس میگرفتند، از وضع سلامت ایشان سراغ میگرفتند و این پیوند خاطر دوطرفه بود، علاقه قلبی مرحوم استاد به آیتالله خامنهای بسیار زیاد و متقابل بود. سال ۶۵ اولین دیدار آیتالله خامنهای با استاد شهریار بود، ایشان تبریز تشریف آورده بودند و من در استانداری ملاقاتی ترتیب دادم که یکدیگر را ببینند.
وقتی مصافحه کردند و همدیگر را به آغوش کشیدند تقریبا دقایقی طول کشید تا از هم جدا شوند، مرحوم استاد دقایقی دست راست آیتالله خامنهای را که مجروح است گرفته و روی قلبش گذاشته و گریه میکردند و میگفتند تو هم مثل حضرت اباالفضل دستت را دادهای. استاد شهریار به ایشان پسرعمو میگفتند، حضرت امام(ره) را هم پسرعمو خطاب میکردند و این وجه خطاب به اعتبار سیادتشان بود. استاد بارها به من میگفتند شماره آیتالله خامنهای را بگیرم تا با آقا صحبت کنند. وقتی استاد بیمار شدند مقام معظم رهبری دستور دادند وزیر بهداشت وقت یعنی دکتر منافی با هیاتی به تبریز بیایند، هیاتی هم از ریاست جمهوری همراه آنها بود که در صورت لزوم استاد را برای درمان به خارج اعزام کنند تا اینکه استاد را به تهران بردند. آیتالله خامنهای آمدند بیمارستان مهر و با شهریار ملاقات کردند. ساعاتی پس از فوت استاد هم اولین کسی که سر جنازه آمد ایشان بود که با استاد وداع کردند، با حالتی بسیار منقلب تابوت و جنازه استاد را دیدند. بعد از فوت استاد هم دستور دادند که من خدمتشان برسم.
این هم کلیپ شعرخوانی شهریار نزد امام خامنه ای
http://www.aparat.com/v/bLgXo
برای دوستان آذری زبان متاسفم که بخاطر زنده نگهداشتن تنها شاعرپرآوازه شان پا روی تاریخ معاصر می گذارند…