در پیوند با گفت وگوی همکارم خانم فرح طاهری با دکتر رضا مریدی چند تن از خوانندگان عزیز در زیرِ مطلب، نظر و تفسیر گذاشتند. در جواب نظر آقای وحید یادداشت کوتاهی نوشتم، و در پی آن یکی دیگر از خوانندگان، آقای علیرضا، پرسش هایی را در زیر مطلب نگاشت. این بار اما ترجیح دادم به جای جوابگویی در پای مطلب نگاه و نظرم را بازتر در قالب یادداشت هفته بنویسم، چرا که فرصتی ست برای من که بار دیگر سیاست گذاری ها و خط مشی شهروند را با خوانندگان عزیزمان به اشتراک بگذارم، برای شناخت بیشتر از نشریه شان و ارتباط تنگاتنگ تر با او.
ما آدم های حزبی نیستیم یا اگر هم باشیم این درک اندک را از حرفه مان داریم که عقاید سیاسی مان را با کار روزنامه نگاری در هم نیامیزیم. اما همین ما آدم های غیر حزبی از حقوق شهروندانه ی خود بهره می بریم که بنا به درکمان از جامعه ی خویش و کشور میزبان گاه از شخصیت های سیاسی و یا اجتماعی و حتی رسانه های اصلی در همین راستا حرف و حدیث کنیم.
و با همین انگیزه هفته ها پیش از آقای دکتر مریدی و چند روزی حتی پیش از اعلان رسمی خود خانم کاتلین وین، از او در یادداشتی به عنوان زنی که سزاوار رهبری و نخست وزیری است، یاد کردم. چرا که تصورم بود و هست که ایشان به عنوان یک سیاستمدار همیشه با و در کنار اقلیت های قومی از جمله جامعه ایرانی کانادایی سیاست ورزی کرده اند، و با شناخت از بافت واقعی جامعه کانادا پا به عرصه سیاست گذاشته اند و در این پیوند کارنامه درخشانی دارند. در نتیجه حمایت ما از این شخصیت نه از منظر حزبی که از منظر عملکرد ایشان نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی ست.
البته ما به درستی درک می کنیم که جامعه ایرانی در کانادا از لایه های مختلف و با نظرهای گوناگون تشکیل شده است و نیازها و خواسته ها و دلمشغولی های این جامعه همچون بافت گوناگونش متفاوت است. و همین جا تأکید می کنم چنانچه از دیگر حزب های موجود در کانادا اگر ایرانی ای نامزد نمایندگی شود، که شناخت کافی از بافت دمکراتیک جامعه سیاسی کانادا داشته باشد، و بتواند نیازها و خواسته های بخشی یا بخش هایی از جامعه ایرانی کانادایی را برآورده کند و پیوند تنگاتنگی با جامعه ایرانی داشته باشد، همان گونه که دکتر مریدی در این چند سال به درستی عمل کرده است، ما صرفنظر از این که وابستگی حزبی ایشان چیست، از او حتما حمایت خواهیم کرد. کما این که بارها از حضور جوان فعال و خوش فکری چون مایکل پارسا در عرصه سیاسی کانادا یاد کرده ایم، و این در حالی ست که آقای پارسا با حزب محافظه کار کار می کند. از ایرانیان دیگری که نامزد حزب های دمکرات نو و محافظه کار و محافظه کار نو هم از جامعه مان بودند، در حد توان مان پشتیبانی کرده بودیم. پس نگاه ما به منافع جامعه ی پر از خواسته های متفاوت مان، نگاهی حزبی نیست.
من دوست نویسنده و روزنامه نگاری دارم که در جامعه سیک های اینجا حضور پررنگی دارد و در حالی که تمایلات لیبرالی دارد، می گوید برای ما جامعه سیک ها در کانادا حضورمان در عرصه های سیاسی کانادا اصل است، اگر بفهمیم در حوزه ای محافظه کاران قوی هستند و بخت فرستادن نماینده به مجلس را داریم، در آن حوزه همه مان با هر گرایش سیاسی به آن نامزد رای می دهیم تا در امر سیاست کانادا دخالت مستقیم پیدا کنیم.
من نمی گویم که ما نعل به نعل الگوبرداری کنیم، چرا که هر جامعه ای بافت و ساخت خود را دارد و چه بسا راهکارها و راهبردهای خاص خویش را بطلبد، اما دانستن تجربه های موفق جوامع دیگر چه بسا بتواند برای جامعه جوان مهاجر ما هم، کارگشا و راه گشا باشد.
اما گره اصلی در این است که متاسفانه “ما” بخشا هنوز نتوانسته ایم و یا نخواسته ایم تفاوت سیستم سیاسی در کانادا را که به شیوه دمکراسی و دمکراتیک اداره می شود، با شیوه ی دیکتاتوری که در ایران حاکم است دریابیم و برای تعریف و تبیین مسائل سیاسی در این جا، از همان الفبای سیاسی ای که در یک نظام مستبد و دیکتاتوری فرا گرفته ایم استفاده می کنیم و به نتایج نه چندان درستی در پیوند با تحلیل مسائل سیاسی و نقش سیاستمداران در کانادا می رسیم و آن وقت آگاهانه یا ناآگاهانه آنها را با “همتاهایشان” در جمهوری اسلامی در یک ترازو قرار می دهیم. در حالی که قیاس نمایندگان مجلس و سیاستمداران کانادایی و جمهوری اسلامی خاصیت قیاس مع الفارق را دارد.
واقعیت این است که منافع عمومی جامعه چه بسا در بسیاری جاها گره بخورد به منافع خصوصی یکایک ما. ما اگر شهروندان خوب و موفقی باشیم، هم در عرصه ی زندگی شخصی خودمان می توانیم از راه های درست و قانونی منفعت کنیم، و هم در پهنه ی عمومی به کشور میزبان و جامعه خویش سود برسانیم. اما اگر بخواهیم دور بزنیم اخلاق کار و کسب درست را، و در پی راه های میانه و غیرقانونی و غیراخلاقی باشیم هم به خویش در نهایت، و هم به جامعه لطمه خواهیم زد، من آماری از نیازها و خواسته های جامعه ایرانیان ندارم اما می دانم جوامع دیگر هم کوشیده اند موفقیت های فردی شان را با منافع عمومی گره بزنند، چیزی که چه بسا چشم اسفندیار جامعه ما باشد.
چینی ها و یهودی ها و ایتالیایی ها هم اگر در کانادا و یا هر جای دیگر دنیا موفق شده اند، به دلیل موفقیتشان در زمینه های اقتصادی و سیاسی بوده است. در ضمن به نظرم از فاکتور زمان نباید به هیچ عنوان غافل ماند. فاکتور زمان حتی در پیوند با جوامعی که چندان هم در قید خودنمایی در تبعید نبوده اند، کارکرد خود را داشته است. شاید مثال روشنش جوامع تبعیدی فلسطینی باشد که دو نسل طول کشید تا سرانجام حضورشان رنگ و رخسار روشن خود را پیدا کرد و توانستند گام هایی به سود سرزمین مادری خویش بردارند که پیش از آن حتی با دادن جان هم نتوانسته بودند. برای همین هم هست که با در نظر داشتن فاکتور انکار ناکردنی زمان، جوامع قومی دیگر از ما موفق تر به نظر می آیند.
نکته دیگر که کلیدی ست، بسیاری از مهاجران به کانادا مشکل سیاسی تعیین کننده و سرنوشت ساز با حکومت های کشورهایشان ندارند، که بخش بزرگی از انرژی شان در آنجا صرف شود، و از همه مهمتر هدف اصلی بسیاریشان موفقیت اقتصادی بوده است و همه ی توانشان را در همین راستا به کار گرفته اند.
از دیگر سوی مهاجرانی که مشکل سیاسی با حکومت هایشان داشته اند، مانند امریکای لاتینی ها و کوبایی ها همه ی انرژی شان صرف امور سیاسی شده و کمتر در زمینه های اقتصادی موفق بوده اند. و البته در مورد ما ایرانیان به گونه ای ست که از هردو عرصه غافل نبوده ایم، و در همین جاست که جامعه ما را و مسائل و مشکلاتش را پیچیده تر می کند، و راهکارها و دقت های فراوان می طلبد.
در نتیجه اصل مشارکت سیاسی بر منفعت کوتاه مدت ما رجحان دارد، برای همین هم هست که حضور سیاسی و یا اقتصادی ما در کانادا از سرمایه گذاری های درازمدت است که چه بسا ظاهرش سودآور به نظر نیاید، اما بی گمان در درازمدت به سود جامعه ماست!
و اما حرفم را با دو نکته به پایان می برم باشد که قدر جامعه با فرهنگ و مدنی خود را در کانادا بیشتر بدانیم و از آن پاسداری کنیم که حاصل بیش از سی سال خرد جمعی و عرق ریزان روح و روان ما پناهندگان و مهاجران است.
سالهاست به دلیل کارم با جامعه چینی ها در ارتباطم. یکی از همکاران چینی ام همیشه به من می گوید خوش به حال شما ایرانیان که این همه با هم متحد هستید و توانسته اید در کنار هم با آرامش و احترام به یکدیگر به کار و کسب بپردازید، و برای اثبات حرفش به یانگ و فینچ و ریچموند هیل و جاهای کوچک و بزرگ ایرانی نشین اشاره می کند.
و اما دوست پاکستانی ام که یکی از کمپانی های بزرگ و بسیار موفق کانادایی را دارد، در یکی از دیدارهای مان از من پرسید، شما ایرانیان هنگام که با هم اختلاف پیدا می کنید چکار می کنید؟ پرسیدم چه جور اختلافی؟، گفت مثلن اگر نشریه شما با یکی از رقبا دچار اختلاف بشود چه می کنید؟ گفتم قهر می کنیم و در مجامع عمومی با هم سلام و علیک نمی کنیم و حرف نمی زنیم. گفت همین! گفتم همین! گفتم مگر شما چه می کنید؟ گفت طرف را می کشیم!
حتمن دوست من اندکی اغراق کرده است، من هم درصدی تخفیف داده ام! اما در همین دو مثال که عرض کردم دنیایی معنی نهفته است، در این که جامعه ی جوان ما دچار دردسرهایی است شک نیست، اما تصور بی دردسری جوامع دیگر خیال خوشی بیش نیست. قدر خویش بدانیم و در اعتلای جامعه جوان مان بکوشیم.