“در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود” سعدی

در شیرینی جان، شاعران ایران سخن بسیار گفته اند، برای هر زنده جانی پربهاتر از جان در جهان نیست، تا چه رسد به آدمی.

مرگ که همیشه همزاد انسان بوده است، به هزار ترفند جوری دیده شده است که گویی آدمی به درازای دنیا عمر خواهد کرد و برای این عمر دراز حاضر است هر هزینه ای بدهد تا برای بهتر زیستن دست آوردهای بیشتری داشته باشد.

حالا در میهن ما کسانی به حکومت رسیده اند که مرگ محور است اندیشه و پیشه شان، نه تنها در برابر مخالفان و منتقدان و دشمنان که حتی در پیوند با خودی ها و نزدیکان فکری خویش.

خودی ها را هزار هزار به دم توپ دشمن روانه می کنند و به هنگام مرگشان نه تنها سوگوار نمی شوند که هلهله و شادی سر می دهند که به جای بهتری رفته اند و معامله ی سودمندی شامل حالشان شده است.

حال شما اگر نگاه تان به زندگی و جان آدمی چنین نگاهی باشد، که مردن خودی نیز موهبت به حسا

توکا نیستانی ـ شهروند

ب آید، در کشتن آن که از شما نیست یا بر شماست  بی گمان درنگ نخواهید کرد.

وقتی در میهن ما جوانی مانند زانیار، خبر مرگِ نشسته بر در سلول و همزاد همه لحظه ها و ثانیه های خواب و بیداری خویش را می دهد، یعنی جان های جوان نه یک بار که هر روز هزار بار ستانده می شوند.

ترا به مرگ محکوم می کنند و هر روز صاحبانِ خون ریخته شده را می آورند تا طناب دار بر گردن جوان ات بیندازند و به تماشای مرگ جوانی بنشینند.

با گام های سنگین و آرزوهای برنیامده ی بسیار به پای دار برده می شوی و گمان داری که بار آخر است که با این کابوس تلخ و تکراری روبرو می شوی و مادری، خواهری، قاضی ای، وکیلی کسی پای درمیانی می کند و صندلی را از زیر پایت نمی کشند، طناب را از گردنت درمی آورند، و به هزار بار مردنت هزاران بار دیگر می افزایند.

از تو دو سه پرسشی می کنند، درباره ی دین و نماز و خدا و جوابت به بهای جانت تمام می شود. به بهای جان هزاران جانِ جوان، به بهای جان گورستانی به بزرگی خاوران، به بهای جان شریف ترین و عزیزترین فرزندان ایران. کسانی که تنها جرم شان آرزوی آزادی و آبادی برای میهن شان بود.

نه تنها جان ستانی آدمی در سرزمین هایی مانند میهن ما که هزار هزار هم رخ داده است، مورد اعتراض انسان های آزاده ی دنیای امروز است، که ستاندن جان هر کس در هر جای این جهان به هر بهانه ای نیز مورد اعتراض است و باید متوقف شود.

هیچ کس در هیچ جای گیتی و به هیچ بهانه ای حق ندارد که جان انسان دیگری را بستاند. این که کشورهای پیش رفته ی بسیاری حکم کشتن انسان را به دست دولت ها و قانون لغو کرده اند، یعنی بشریت به این فهم و درک و دانش درست دست یافته است که هیچ کس و به هیچ عذر و بهانه ای حق جان ستانی از آدمی را ندارد. حق بی حرمتی حتی به مجرمان و محکومان را ندارد، که حق ریختن آبروی مجرم و محکوم را ندارد.

جلد شهروند ۱۷ ژانویه ۲۰۱۳- شماره ۱۴۲۱

در میهن مادری ما، اما نه تنها ده ده جوان ها را بر بالای دار بی عدالتی می برند، که گروه گروه قربانیان نادانی و بی کفایتی خویش در سیاست داری کشور را به خیابان ها می آورند تا به خلایق نشان دهند که اگر رهبران سرزمینی نادان و بدخواه و پرمدعا باشند، چه بر سر دختران و پسران آن سرزمین خواهد آمد.

ای شمایان اگر برای انسان دیگر و برای شرف و حیثیت و آدمیت او احترام قائل نباشید، اگر کرامت انسانی او را مراعات نکنید، اگر برای جان و جهان او به هر جرمی که اسیر شما باشد، حرمت نگذارید، خبر از این می دهد که سزاوار مملکت داری نیستید. چگونه آدمی می تواند نام خود را آدمی بگذارد و کرامت انسانی دیگری را رعایت نکند؟

و چه درست گفته است دکتر لاهیجی نایب رئیس فدراسیون بین ‌المللی جامعه های حقوق بشر در گفت‌وگو با دویچه وله که “حتی اگر کسی هم محکوم به شدیدترین مجازات شود، حق ندارند که او را بیاورند به کوچه و بازار و سوار اتومبیل کنند و به نظاره بگذارند. چرا حق ندارند؟ برای این‌که او محکوم به مجازاتی شده است. مجازاتش این نیست که او را در کوچه و خیابان بگردانند و هم از او سلب آبرو کنند و هم از خانواده‌ی او سلب آبرو کنند….نه تنها رئیس پلیس، حتی دادستان حق ندارد چنین اعمالی انجام دهد. این اعمال نه فقط با موازین حقوق بشر، با موازین حقوقی سازگاری ندارد، بلکه جرم است. یعنی می‌شود رئیس پلیس تهران را  تنها و تنها به خاطر یک چنین اتهامی محاکمه و محکوم کرد.”

چند هزار جوان دیگر باید پای چوبه دار بروند و چند صد جوان دیگر در شهرها و محله ها مانند جانیان و مجرمان برای همیشه به  جامعه نشان داده شوند تا حکومتیان ایران امروز بفهمند که انسان احترام دارد، که جان گران بهاترین گوهری است که به آدمی داده شده است و جان ستانی از اموری نیست و نباید باشد که به قانون و یا قانون گذاری واگذار شود تا هر جور که خواست و اراده کرد با گوهر آدمیت معامله کند!

این که کارزاری برای لغو اعدام در ایران برپا شده خبر خوشی ست چرا که ما مردمان داریم به اهمیت انکار ناکردنی زندگی پی می بریم، داریم می آموزیم که هیچ کس حق ندارد جان دیگری را به هیچ بهانه ای بستاند. قتل های دولتی و حکومتی و دینی هم باید متوقف شوند، و حاکمان قاتل مردمان بدانند که هر کسی یک تن را بکشد انگار که همه ی جهان را به قتل رسانده است، زیرا جهان برای انسان تا جایی معنی دارد که در او وجود و حضور داشته باشد، جان که نباشد در نظر آدمی جهان چه معنا خواهد داشت؟

کارزار منع کشتار جوانان هم میهن ما کارزاری است که خبر از احترام عمیق و عاطفه ی انسانی ما نسبت به جان و جهان آدمی دارد، از این کارزار مهم غافل نشویم و به هر گونه که می توانیم برای به سامان رساندن آن یاری گری کنیم.

زندگی در سرزمینی که با قوانین زمینی و به روز که شایسته ی انسان مدرن قرن بیست و یکمی اداره شود، حق ماست. برای دسترسی به این حق به کارزار منع اعدام و کشتار زندانیان عقیدتی یا هر شهروندی و به هر جرمی با هر نگاه و مرام و اعتقادی که هستیم بپیوندیم و نگذاریم بر مردمان سرزمین در بند حکومت خوف و خرافه ی مادری ما ظلم بیشتر روا شود.  به همه ی این مرگ ها باید گفت: نه!