خاطرات زندان/ بخش نوزدهم

 

در اواخر بازجویی که از ساعت یک نیمه شب تا هشت صبح طول کشید، حدود ساعت پنج و نیم یا شش صبح، صدای جرینگ و جرینگی به گوشم رسید. وقت رفتن زندانیان به دستشویی بود. صدا بلندتر و بلندتر شد. بازجو برای نماز رفته بود و من همچنان پشت میز بازجویی نشسته بودم. این صدای عجیب در آن سحرگاه سخت بازجویی طولانی، کنجکاوی ام را برانگیخت. سرم را به سرعت به عقب برگرداندم. هوا، گرگ و میش بود. یکی از نگهبانان را دیدم که یک زندانی عرب را به سوی دستشویی همراهی می کند. دست و پای زندانی را با غل و زنجیر بسته بودند. جوان بود و به دشواری راه می رفت. مشخص بود که فقط  درون دستشویی است که دست و پای اش را باز می کنند. آن صحنه را هیچ گاه فراموش نخواهم کرد و جرینگ جرینگ زنجیرهای آن جوان عرب زندانی هنوز در گوش ام طنین انداز است. عرب بودن این جوان را بعدا فهمیدم. و البته این امر برای من قابل تصور بود زیرا اساسا هشتاد تا نود درصد زندانیان زندان های اهواز ـ اعم از زندان اصلی کارون و دیگر زندان های مخفی و آشکار ـ عرب هستند.

prison-H

روز بعد، از یکی از نگهبانان درباره این زندانی مقید به غل و زنجیر پرسیدم. به من گفت، آن زندانی چند پاسدار را کشته است. تاکنون هم نه نام این زندانی را می دانم و نه این که آیا این کارها را قبلا انجام داده یا طی ناآرامی های اواخر فروردین و اوایل اردیبهشت این کارها را کرده بود. نگهبانان توضیح بیشتری نمی دادند. البته به هنگام بازداشت و از زبان بازجو فهمیدم که در آن روزها چند ترور و انفجار علیه ماموران زندان و مسئولان بسیج انجام گرفته بود.

وقتی بازجو برگشت تا بازجویی را ادامه دهد من همه اش در فکر آن جوان بودم و دلایل غل و زنجیر کردن دست و پای اش. آفتاب برآمده بود که بازجویی پایان یافت. حدس می زنم ساعت هشت صبح بود.

وقتی به انفرادی بازگشتم صبحانه ام را که نان و پنیر بود روی زمین گذاشته بودند. ابتدا دور و بر نان و پنیر و چای را بررسی کردم تا از نبود سوسک و مارمولک و عدم مسمومیت غذا مطمئن شوم. البته اگر هم قبلا آمده و رفته بودند برایم مهم نبود.  با خودم گفتم “هر چه بادا باد” و دلی از عزا درآوردم. پس از صرف صبحانه، دراز کشیدم و به خوابی عمیق و طولانی فرو رفتم که تا ظهر ادامه یافت. چون هیچ چیزی بلندتر از زمین مسطح کف انفرادی وجود ندارد، معمولا  پارچ آب و یکی دو لیوان خودم را روی زمین می گذاشتم. گاهی اگر نانی اضافی می آمد آن را نگه می داشتم که اگر در طول روز گرسنه شدم بخورم و البته این کار به ندرت پیش می آمد. من سال هاست که گوشت قرمز نمی خورم. تنها غذایی که  باب طبع ام بود خوراک ماهی بود که با برنج می دادند، و اساسا برنج پای ثابت اغلب وعده های غذا بود. البته خوراک ماهی اش تعریفی نداشت اما من چون ماهی را دوست دارم با ولع می خوردم. گاهی شب ها برای شام، نان و پنیر و هندوانه می دادند. در مجموع کیفیت غذای زندان مخفی اهواز در قیاس با زندان اوین تهران خوب نبود.

طرح مسایل بی ربط با اتهام 

از جمله مواردی که در بازجویی های امیری ـ بازجوی اهواز ـ مطرح شد، سئوال درباره “جزایر سه گانه” و نام “خلیج فارس” و حتی سهم ایران در دریای خزر بود. من می دانستم که این سئوال ها با ماهیت اتهام هایم سنخیتی ندارد، اما بعدها فهمیدم که اینها را از اغلب زندانیان سیاسی عرب می پرسند. چون می دانند این زندانیان به هر حال گرایش های عربی دارند و خیلی از آنان ممکن است بر عربی بودن خلیج یا تعلق جزایر سه گانه به کشور امارات متحد عربی تاکید کنند. بازجویان به این ترتیب پرونده زندانیان عرب اهوازی را با چاشنی “خیانت به کشور” یا “نقض تمامیت ارضی” و نظایر آن همراه می سازند تا بتوانند احکام سنگین تری برای آنان صادر کنند. در واقع هر زندانی سیاسی عرب در زندان های ایران باید نظرش را در این زمینه بدهد. اساسا مساله جزایر سه گانه و نام خلیج در ایران به یک مساله امنیتی بدل شده است. حکومت جمهوری اسلامی ایران با سوء استفاده از احساسات ناسیونالیستی و ضد عربی موجود در میان جامعه فارس زبان، مساله جزایر سه گانه و واژه “خلیج فارس” را به یک مساله امنیتی بدل  کرده یا در واقع از آن یک تابو ساخته است که هیچ کس نباید خلاف آن را بگوید یا حداقل در این زمینه خواستار بحث و گفتگو و پژوهش شود. همگان می دانیم هرگاه حاکمیت جمهوری اسلامی اعم از دولت یا نظام با تنگناهای داخلی رو به رو می شوند برای گریز از معضلات اقتصادی و سرپوش نهادن بر شکاف های سیاسی میان جناح های متخاصم و یکپارچه  کردن طبقات و لایه های مختلف جامعه ایران، از این مساله بهره می گیرد. البته ناسیونالیست های وطنی نیز در این زمینه با حاکمیت جمهوری اسلامی همداستان اند و موضوع نام “خلیج فارس” را به مساله ای ناموسی بدل کرده اند.

من درباره جزایر سه گانه مورد اختلاف میان ایران و امارات متحد عربی یعنی تنب (طنب) های بزرگ و کوچک و ابوموسی گفتم که صلاحیت ندارم در این باره نظر دهم چون مساله صرفا حقوقی است، اما با اصرار بازجو گفتم: در مورد سه جزیره مورد اختلاف، باید مساله با مذاکرات میان دو کشور حل شود یا به دادگاه لاهه برود تا درباره این اختلاف، داوری کند. همان گونه که در مورد اختلاف های ارضی میان بحرین و قطر عمل شد و هر دو کشور رای دادگاه را پذیرفتند.

 و اما در مورد نام خلیج، اشاره ای کردم به روزهای نخست بعد از انقلاب که برخی از اسلامگرایان و از جمله صادق خلخالی پیشنهاد داد تا “خلیج اسلامی” نامیده شود و برخی از چپگرایان نام “خلیج زحمتکشان” را پیشنهاد کردند. من البته نظرم این بود که برای رهایی از اختلاف های طولانی و ملال آور، نام “خلیج  ایران و عرب” را بر آن اطلاق کنیم و توضیح دادم که اعتراض ام بیشتر به گفتمان نژادپرستانه ای است که همواره از سوی رسانه های جمعی و مطبوعات فارسی در این زمینه مطرح می شود، به ویژه وقتی که جدل و اختلاف درباره این دو مورد تشدید می شود. منظورم اعتراض به کسانی است که برای اثبات نام “خلیج فارس” صرفا به توهین و دشنام گویی علیه عرب و عرب ها متوسل می شوند، بی آن که برایشان مهم باشد میلیون ها هموطن عرب شان از این ادبیات سخیف و تهوع آور، دل آزرده می شوند. اینان نمی فهمند که  فشار این گفتمان عرب ستیز ـ به بهانه نام خلیج یا جزایر سه گانه ـ بیشتر روی عرب های ایران است که آن را با پوست و گوشت خود احساس می کنند وگرنه عرب های امارات یا سعودی یا کویتی  یا دیگر کشورهای عربی،  فارسی نمی دانند.

 ادامه دارد

 بخش هیجدهم خاطرات زندان را در این جا بخوانید

 

* یوسف عزیزی بنی طُرُف عضو کانون نویسندگان ایران، عضو کانون نویسندگان سوریه  و عضو افتخاری انجمن قلم بریتانیا است و به شغل روزنامه نگاری اشتغال دارد. او به دو زبان عربی و فارسی قلم می زند و تاکنون ۲۴ کتاب و صدها مقاله در مطبوعات عربی و فارسی منتشر کرده است.