در پیوند با اجرای موزیکال “جادوگر شهر زمرد”
کلاس اول دبیرستان که بودم پدرم به یک شهر کوچک منتقل شد که فقط یک خیابان، یک دبیرستان و یک سینما داشت که اغلب، فیلم های فارسی و هندی نمایش می داد و ندرتاً فیلم های غربی. فیلم قهرمان قهرمان و آواره را آنجا دیدم. فردین قهرمان کودکی ما بود و راج کاپور سمبل انسانیت! بعدها که کمی متجددتر شدیم اینها تبدیل شدند به جان وین و همفری بوگارت و بت مان از نرگس مبدل شد به جنیفر جونز! و بعدها فلینی و گدار و برگمن و …. پزهای روشنفکرانه (ولی از شما چه پنهان من هنوز هم فردین و راج کاپور را دوست دارم!)
مدرسه مان کتابخانه کوچکی داشت که کتابها را هفتگی عاریه می داد. اولین کتابی که از آنجا گرفتم بینوایان ویکتور هوگو و دومی به گمانم دیوید کاپرفیلد بود ولی سومی بیشتر از آن ها مرا جذب کرد، جادوگر شهر زمرد (The Wizard of Oz اثر ال فرانک بام) چون قصه خیال انگیز جالبی داشت و با ذهن کودکانه ما بازی می کرد. دختری به نام دوروتی که در یک کلبه چوبی در روستای دورافتاده ای در کانزاس به دنبال سگ کوچولویش بود بر اثر گردبادی به پرواز در می آید و در شهر افسانه ای اعجاب انگیزی (مثل آلیس در سرزمین عجایب) فرود می آید و در آنجا با یک شیر ترسو، یک مترسک بی مغز و یک آدم آهنی بی قلب دوست می شود و تلاش می کند تا به آنها شهامت، تفکر و عشق بیاموزد. قصه لطیف و شاعرانه و در عین حال فلسفی و آموزنده ای داشت با پیام صلح و دوستی و آن همه خیال شورانگیز. نکته ویژه ای که برای من داشت این بود که دوروتی در نقاشی های کتاب، شبیه ناهید دختر همسایه مان بود که عاشقش بودم و اولین عشق زندگی من بود و چون در آن زمان موبایل نبود تا عکس هر کسی را که می خواهیم بگیریم، من یک صفحه از کتاب را جدا کردم تا عکس دخترک را همیشه داشته باشم!
چند سال بعد که به پایتخت منتقل شدیم، فیلم جادوگر شهر زمرد (ویکتور فلمینگ) را در سینما سینه موند (خیابان تخت جمشید چهارراه پهلوی) نمایش می دادند که طبعاً اکران دومش بود چون این فیلم محصول ۱۹۳۹ بود که من کتابش را در حدود سال ۱۳۴۰ شمسی (۱۹۶۰) خوانده بودم و فیلمش را ۵ سال بعد از آن دیدم. (سن و سالم لو رفت، اشکالی ندارد، دود از کنده بلند می شود …..)
فیلم جادوگر شهر زمرد پر از رنگ و نور و گل و زیبایی و موسیقی و سرشار از لطف و احساس بود و آن همه جذابیت و ماجرا از جادوگران خیر و شر و میمون های پرنده و آن دانشمند عجیب و قصر باشکوه و جاده رمزآلودی که به آن ختم می شد و یک دنیا رویا و دیدنی و شنیدنی….. و سرانجام با این پیام که “هیچ کجا خونه آدم نمی شه” ولی من چندان از فیلم خوشم نیامد! چون کتاب را با ذهنیت و خیال نامحدود خودم خوانده بودم و از آن مهمتر اینکه جودی گارلند در نقش دوروتی برعکس نقاشی های کتاب هیچ شباهتی به ناهید نداشت!
حدود نیم قرن پس از خواندن کتاب جادوگر شهر زمرد در یک روزنامه چاپ تورنتو اعلانی مبنی بر اجرای صحنه ای این موزیکال باشکوه را دیدم و مصمم شدم در اولین روز اجرا به دیدن آن بشتابم ولی با ورود به سایت Mirvish Theatre دریافتم که بلیت ها تا دو ماه پیش فروش شده! فکر کردم بهتر است حضوری بروم شاید موفق بشوم. من اصولا بلیت خریدن از گیشه های تئاتر را بیشتر ترجیح می دهم و مرا به یاد گذشته ها می اندازد. (ولی در مراجعه به مسئول بلیت و نشان دادن کارت خبرنگاری و روزنامه نگاری و نقد فیلم و تئاتر و مدارک تحصیلی و دفترچه بسیج ! باز هم فایده نداشت و طرف گفت اینها را بذار در کوزه آبشو بخور برو بذار باد بیاد اینجا که جشنواره فیلم فجر نیست چانه می زنی! برو روزهای آخر بیا شاید خلوت باشد.)
سرانجام در این روزهای آخر موفق به دیدن آن شدم،که به انتظارش می ارزید. چقدر باشکوه و تماشایی با رنگ آمیزی، چهره پردازی، طراحی لباس، نورپردازی، موسیقی، رقص و ترانه در یک میزانس خیره کننده و …. در یک کلام احترام به وقت و پول و شعور تماشاچی. قصد نقد این نمایش را ندارم و اصولاً نمی شود این اجرا را مثلا با اقتباس آقای پیتر بروک یا کنت برانا در آثار شکسپیر یا برشت مقایسه و به همان شیوه نقد کرد ولی همین اجرا حتی به عنوان یک موزیکال سرگرم کننده سالم در کنار خیل آثار نمایشی، تلویزیونی و سینمایی بی ارزش، مخرب و بدآموز جای تقدیر و تحسین دارد و همان احترام به مخاطب که متأسفانه اغلب رسانه های جامعه ایرانی هم اعم از مطبوعات، تلویزیون و … از آن بی بهره اند و فقط در فکر درآمد بیشترند…
بهر تقدیر تماشای جادوگر شهر زمرد بسیار مغتنم است. گویا مجددا در تورنتو به روی صحنه خواهد رفت. ضمناً حیرت انگیز است اگر بگویم، دختری که این بار نقش دوروتی را بازی می کرد شباهت عجیبی به ناهید و همان نقاشی های کتابی که من در کودکی خواندم داشت. نقاش آن کتاب ۵۰ سال قبل پیش بینی چنین روزی را کرده بود! دیدن این نمایش مرا به دوران کودکی ام پرتاب کرد. هر یک از ما یک کودک درون داریم.
سربلند و سرافراز باشید.
Cinemajam7@gmail.com