مجید دانش آراسته” نامی است که بیش از ۵۰ سال در ادبیات داستانی ایران حضور دارد. حضوری که با “چراغ نیکلای” و ” صندلی لهستانی” و ” مجاهد پیر” و چندین داستان دیگر در دهه چهل، به نامی آشنا در داستان نویسی ایران تبدیل شد. آن سال ها، داستان های شمال و جنوب ایران با شاخصه هایی از اقلیم و آدم ها، صفحات داستانی بسیاری از مجلات و گاه نامه های ادبی را در اختیار داشتند.
هر اثر و متنی خواه ناخواه ردی از خود در مخاطب تاریخی اش باقی می گذارد، خاصه در ذهن مخاطبی که خود فن است.
پانزده سال قبل وقتی با ناصر تقوایی کارگردان سینمای ایران دیدار و گپی، یکی – دو ساعته در منزل یکی دوستانم داشتم سخن داستان و داستان نویسان نسل او به میان آمد و او با تعلق خاطر دایمی اش به ” داستان”، یادی کرد از داستان نویسان شمال و “مجاهد پیر” دانش آراسته.

Majid-Danesh-Arasteh

دانش آراسته می گوید امروز از آن داستان ها فاصله گرفته است. او اکنون با انتشار بیش از ده مجموعه داستان و یک اثر بلند داستانی می نویسد “من دیگر مثل گذشته نمی نویسم و حالا که به آن داستان ها نگاه می کنم به خودم می گویم من آن ها را نوشته ام؟! این سخن نویسنده به معنای نفی کارهای پیشین او نیست، او نویسند گی را چون تغییرات مرحله ای انسان به طور فیزیولوژیک، به دوره های مختلف تقسیم می کند و آن شیوه از نوشتن را بی آن که نفی یا ارزشی نهد، به رویکرد تاریخی نویسندگی اش مربوط می داند. با این همه، من اما داستان های امروزی او را بجز حذف حادثه و عنصر تعلیق دراماتیک، به خاطر حفظ عناصر دیگر، در امتداد داستان های پیشین او می دانم.
مجید دانش آراسته خلق ۵۰۰ داستان کوتاه و گاه کوتاه تر چاپ شده و نشده، خود را پاسخی” به هراس از تمام شدن” می داند. این سخن نویسنده ای که برجستگی صداقت و صمیمیت انسانی اش در آثارش نیز موج می زند، دغدغه ای به وسعت انسانیت است که درفهم آفرینش اثر و نویسندگی، جایگاه دیگری می یابد؛ اما موقعیت زندگی شخصی هر نویسنده ای نیز هم می تواند به آن معنای خاص خود می بخشد. با این وجود دانش آراسته کنش نوشتن
را هم چون مارگریت دوراس پرسشی بی پاسخ می داند:”اگر می دانستم چرا می نویسم، نمی نوشتم.” دوراس در “نوشتن، همین و تمام” گفته بود “هیچ وقت ندانستم که چرا می نویسم و هیچ گاه هم نفهمیدم که چرا نباید بنویسم.”
من مجید دانش آراسته را صاحب عنوان “نویسنده شهر رشت” می دانم. به گمان من اکبر رادی در نمایشنامه نویسی و ناصر مسعودی در ترانه خوانی و مجید دانش آراسته در داستان نویسی برازنده چنین عنوانی هستند. داشتن چنین عنوانی به ویژگی های منحصر به فرد آثار هنرمندی باز می گردد که حس مکان، آدم ها، فضاء و ایماژها، جزیی جدایی ناپذیر از پدیده های خلق شده او محسوب می شوند. چنین آثاری جدا از کیفیت هنری و ادبی، از امتیاز سبکی خودویژه بهرمندند که آن را (درمجموعه ای از نوشته های آماده چاپ: “در هیچ گاه دیروز” با تفصیل بیشتری به ویژگی مورد نظر درآثار دانش آراسته پرداخته ام) منحصر به خود می کند. این، از ویژگی های فولکلوریک آثار یک هنرمند متفاوت است؛ در بسیاری از کشور هنرمندانی که به طور مستمر رنگ و جنس و فرهنگ مردمان یک منطقه یا شهر را- به سبب امتیازهای تپیکال و گاه خود ویژه – دستمایه کار خود قرار می دهند از این جایگاه برخوردارند.
دو نوشته ی کوتاه زیر درباره نویسندگی، ترجیح مجید دانش آراسته است در برابر گفت و شنود. او نوشته اش را به جای گفت و گو برای نگارنده ارسال کرده است، اما داستان های او انتخاب نگارنده است از آخرین مجموعه داستان های او: “این خانه و آن درخت”، شاهکار همگانی.
علی صدیقی. چهارم خرداد ۱۳۹۳

به بهانه ی گفت و گو/ مجید دانش آراسته
۱)

دوستان!
یک نویسنده باید آزادانه و با تکیه بر درک خویش اثرش را بیافریند. ممکن است خیلی چیزها یک نویسنده را دگرگون کند اما نویسنده تنها در درون خویش می بالد و روحش متعالی می شود.
داستان های زیادی نوشته ام. امیدوارم داستان هایم مرا نویسنده ای پرکار بشناساند نه نویسنده ای پرگو. دنیای داستان های من کوچک است. اما این دنیا ناعادلانه به دست فراموشی سپرده شده و کمتر کسی به سراغش می رود.
آیا از گذشت زمان می توان گریخت؟ داستان برایم موجودی زنده است که کودکی و جوانی و پیری دارد. گذشته برای یک داستان نویس سن و سال دارد مثل زندگی یک جوان که در حال زندگی می کند. اگر نویسنده ای شکست خورده دچار این توهم شود که بعد کشف خواهد شد ناگفته پیداست که با جهانش بهتر کنار خواهد آمد. از این رو من از جهان خودم حرف می زنم. اعتقادی به تکنیک و فرم از پیش ساخته شده ندارم.
ذات یک داستان برایم اهمیت دارد. من داستان را بدون مکتب های ادبی، بدون طبقه بندی، بدون هیچ قید وبندی همچون زندگی دوست دارم.
من هنوز با رویاهای سوخته ام زندگی می کنم. این رویا شاید سایه روشن انحنای یک کوچه باشد. کوچه ای که در آن تشویش های بی نام و نشان و عشق های فراموش شده خانه کرده است. اگر از من بپرسند: چرا می نویسید، برای چه می نویسید؟ بدون تعارف جواب خواهم داد: اگر می دانستم نمی نوشتم.
از آن رو است که همیشه دیگران را جلوتر از خودم می بینم و در پشت یک ذهن امن نمی خوابم.
دوستان! هنوز برای نوشتن یک داستان دست و پایم را گم می کنم.

۲)

دوست من! در چند مصاحبه درست یا نادرست درباره ی داستان نظر داده بودم. از داستان های خودم حرف نزده بودم. قضاوت را به عهده ی مخاطبان گذاشته بودم.
اگر تن به مصاحبه نداده بودم نمی خواستم آن حرف ها را تکرار کنم. متانت خاموشی را بیشتر می پسندیدم. من یک داستان نویس هستم. در دنیایی زندگی می کنم که یک نام دارد: دنیای تمام شدن. ترس از تمام شدن همزاد من است. مرا به هراس می اندازد.
پای داستان ها تاریخ نمی گذارم. برای این کار دلیل دارم. می ترسم این فکر پیش بیاید که در گذشته بهتر می نوشتم. حالا داستان هایم رنگ و بوی گذشته را ندارند.
من نوشتن را سرنوشت خود خواسته ای کرده ام. تاکنون بیش از پانصد داستان نوشته ام. گاهی رغبت نمی کنم یک سطرش را بخوانم. گاهی به خود می گویم: این داستان ها را من نوشته ام؟ پس چرا حالا نمی توانم آن طور بنویسم.
یقه ی خودم را می گیرم و در عذاب دست و پا می زنم. دوست ندارم پشت یک ذهن امن بخوابم. ذهن امن نویسنده را خواب می کند و به گوشش نوای دلنشین می خواند. من از آن دوری می کنم. این دنیا را خودم برای خودم ساخته ام. دنیایی که همراه با شادی و رنج است.