بهمن سیوشش سال پیش شاهد فروپاشی نظام کهن پادشاهی در ایران بودیم، اما هنوز هم تحلیل کامل و همه جانبهای از چرایی فراز جمهوری اسلامی و فرود نظام پادشاهی، وجود ندارد. بدیهی است که پژوهشگران زیادی در مورد چرایی انقلاب بهمن ۵۷ مقاله و کتاب نوشته و منتشر کردهاند، اما در آنچه منتشر شده، گویا هر کسی از ظن خود یار انقلاب ۵۷ شده و کسی جامهی بیطرفی پژوهش بر تن نکرده تا بشود چرایی این اتفاق که هم میمون است و هم نامبارک، را به تماشا نشست. تماشایی در ذهن که امروز با گذشت بیش از سه دهه و نیم، امکان تماشای آن روز مگر با تخیل امکان ندارد. باید با ورق زدن کتابها، مدارک جمعآوری شده، تماشای فیلمها و گوش سپردن به سخنرانیهای آن ایام، در ذهن به تماشای حوادثی نشست که منتهی شد به ظهور جمهوری اسلامی و فروپاشی نظامی که جزیره امن و ثبات همراه با حاکمیت مقتدر نظام پادشاهی تلقی میشد و به عنوان متحد پایدار غرب از حمایت خارجی برخوردار بود.
در نخستین نگاه، برجستگی ویژهای که این تحلیل را دشوارتر میکند، وجهه دینی و رنگ مذهبی بود که در بخش مهمی از شعارها خطمشیها و شیوههاى رفتارى انقلابیون مستولى گشته بود و جنبشى گسترده و فراگیر را در پیروى از یک رهبر مذهبى سامان مىداد. رهبری که مگر تعداد اندکی از مذهبیون، کسی او را نمیشناخت. اکنون هم همین ویژگی ناشناخته بودن کسی که سکان انقلاب را سوار بر موجهای سردرگم آن روز در دست گرفته بود، امکان تحلیل را کاهش میدهد.
چرایی رخنه و شکاف و سرانجام تزلزل و فروپاشی نظامی که پادشاهاش نماد تمامقد دیکتاتوری بود و غرب هم اطمینان کامل به آن داشت، هنوز هم بهطور همهجانبه روشن نیست. علت بروز این واقعه را هر کس با توجه به دوری و نزدیکیاش به دو گروه رژیم سابق و جمهوری اسلامی، بهگونهای به مخاطب القاء میکند که امکان دستیافتن به حقیقت را ناممکن میکند. پرسشهایی چون: کدام علل و عوامل تاریخى، اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و فرهنگى بههم گره مىخورد و حوادث سالهاى ۵۵ و ۵۶ را برمیانگیزد؟ بازیگران و قهرمانان این حوادث چه کسانىاند و چه نقشى در بروز و ظهور حادثه ایفا مىکنند؟ طى چه فرآیندى، جنبش فراگیر اجتماعى با شعارها و انگیزههاى دینى امکان دستیافتن به قدرت دارد؟ و در نتیجه تعامل کدام عوامل و شرایط، انقلاب اجتماعى رخ مىدهد و به پیروزى مىرسد؟ مورد تحقیق بودهاند، اما نه از سوی کسانی که بیطرفانه به همهی شرایط بروز انقلاب نگاهی ژرف داشتهاند. البته این موضوع خیلی هم شگفتانگیز نیست که هنوز در مورد انقلاب فرانسه هم تحلیلهای همهجانبه وجود ندارد. در مورد انقلاب ایران، تحلیلها چنان از هم دور هستند که با مطالعهی آنها، سرانجام به این نتیجه میتوان رسید که انگار هر یک از انقلابی در دو مکان و زمان مختلف سخن میگویند. اینکه کدام دال و مدلولهایی موجب ناآرامی، تظاهرات و سرانجام انقلاب شد، سرچشمهی تحلیلگران باید باشد که هر یک آنگونه که دوست دارند به آن میپردازند و حقیقت در لابهلای اینهمه تنوع پنهان میماند. علاوه بر این، تحولات اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و … ازیکطرف و گرایش به جنبهی جامعهشناختی یا روانشناسی انقلاب، از سوی دیگر، رسیدن به تفاهم در تحلیل را دشوارتر کرده است. البته آنچه بدیهی است پیچیده و چندوجهی بودن حوادث بزرگ اجتماعى، از علل اصلىتر بروز این تنوع نگرش و تعدد رهیافتها است؛ حادثهاى را که در مراحل ظهور، تکوین، تکامل و فرجام خود با دهها عامل فردى و اجتماعى یا تاریخى، روانشناختی، جامعهشناختی، اقتصادى، فرهنگى و سیاسى مرتبط است، و شبکه گستردهاى از علل و عوامل را در خود جاى داده است، به سادگی نمىتوان در تحلیلى یگانه و واحد به تصویرى جامع منتهى ساخت.
واقعیت پدیدههایی مانند انقلاب، دارای پیچیدگی و وجههای گوناگون است. همین واقعیت ویژه است که پیچیدگی تحلیل را دامن میزند؛ زیرا شاخصهای بیرونی و نحوهی درک ما از آنچنان از هم دور هستند که سادگی بررسی ناممکن میشود. از این منظر، باید توجه کرد که از هر چارچوب تحلیلى، باید انتظارات ویژهاى داشت و باوجود ادعاى احتمالى آن، مبنى بر توضیح و تبیین تمام جنبههای مربوط به حادثه مورد بحث، مدعا را چندان جدى نگرفت. بر این اساس، هر تحلیلى را نیز تنها در حدود مفاهیم موضوع اصلى و در گستره رهیافت حاکم بر آن مىتوان مورد بررسى قرار داد و انتظار اینکه یک تحلیل به توضیح ابعاد و مسائل خارج از چارچوب خویش نیز بپردازد، انتظارى عبث و گزاف خواهد بود.
نکته دیگری که باید مورد اشاره قرار گیرد اینکه، در اتخاذ هر چارچوب تحلیلى، به لحاظ پذیرش مبناى فلسفى جبر و اختیار، احتمال لغزش و غلتیدن به یکى از دو سوى یادشده، چندان بعید نیست؛ توجه تام به علتهاى تاریخى و یا ساختارى، صرفنظر از عوامل و بازیگران انسانى که در عین کنشپذیرى و انفعال، تأثیرگذار نیز هستند، یک سوى افراط و همانا گرایشى جبرآمیز است و در مقابل، تأکید اکید بر عوامل و بازیگران انسانى، صرفنظر از علل و عوامل تاریخى و شرایط و بستر اجتماعى، سوى دیگر افراط و همانا گرایشى صرفاً اختیارآمیز است و واضح است که نگاه جبرگرایانه به حوادث و فقدان توجه به دلیلها و انگیزههاى آگاهانه، و یا مؤثر دانستن تام و تمام خودجوشىها و انگیزههای آدمیان مختار بدون لحاظ کردن تأثیرات محیط خارجى، هر دو از مسیر درست خارج است. تنها باید دید چگونه مىتوان سهم هر بخش از علل (عینى) یا دلایل (ذهنى) را بهخوبی بازشناخت و وزن هیچیک را به نفع دیگرى نکاست. ملاحظه تعادل میان دوکفّه مزبور در سطوح مختلف تحلیل روابط میان حوادث، اصلى معقول و درست است. تنها این ملاحظه و توجه مىتواند تحلیلگر را از سقوط به مهلکه تاریخگری و یا جبرگرایی ساختارگرایانه از سویى، و ورطه آزاد مطلق و مختار تام شمردن بازیگران و قهرمانان از سوی دیگر در امان دارد. (
۱)
نکته دیگر این که، برخى از مفاهیم و گزارههای نخستین تحلیل، وابسته به پیراستگی نظریات در حوزه پیشفرضها و فرا نظریها است که وجهى از آنها در بحث مبناى فلسفى جبر یا اختیار مورد اشاره قرار گرفت. مثالى دیگر در این باب، مفهوم انقلاب به لحاظ فرآیند زمانى آن است؛ آیا انقلاب ایران همان حادثهاى است که در بهمن سال ۱۳۵۷، به وقوع پیوست و با پیروزى انقلابیون بر نظام سیاسى پیشین و عرضه دستاوردهایى عاجل، به پایان رسید؟ یا انقلاب حادثهاى نیست که زمانى مشخص و متعین را برتابد، بلکه پروژهاى تاریخى ـ تمدنى است که همچنان بسط مىیابد و فعل و انفعالات و آثار خود را آشکار مىسازد. در فرض دوم، طبعاً تعریف انقلاب در همه ابعاد، دشوار و البته موکول به آیندهاى نامعلوم خواهد بود و با ظهور هر وجهى از وجوه پیشبینى ناشده، تعریف پیشین، لاجرم ترمیم یا تکمیل خواهد شد، ولى در اینجا نیز نکتهاى محل تأمل مىنماید و آن اینکه به هرحال، حادثهاى به وقوع پیوسته و همراه با ویژگىهایى خاص، انتقال از برخى وجوه و مناسبات (هرچند در سطوحى ویژه) به وجوه و مناسباتى دیگر را، دستکم در عرصه روابط سیاسى، پدید آورده است. آیا هر تعریفی از انقلاب مىتواند این حادثه را کنار دیگر حوادث نامنتظر قبلى و یا بعدى همسان ببیند و با حدومرزی آن را تفکیک ننماید؟
حال با گذر از این مقدمات، چگونه میتوان رویداد بهمن ۵۷ را به مثابه انقلابى بزرگ و فراگیر توضیح داد و آن را دقیقتر تبیین نمود؟
باید خاطرنشان ساخت که هر توضیح و تبیینى از انقلاب، ضمن اینکه به چرایىها مىپردازد و علت رخداد پارهاى حوادث معین را در مرحله فروپاشى ساختار پیشین و در مرحله وقوع انقلاب پرسش مىکند، لازم است به چگونگىها نیز بپردازد و فرآیند وقوع همان حوادث را جستجو کند؛ چرایىها، کشف علل و عوامل نهفته را در قالب منطقى ایستا و گرایشى فرمالیستی (شکلى) بر عهده دارند، درحالیکه چگونگىها، به مطالعه پویا و دینامیک (متحرک) حوادث و روند وقوع آنها توجه مىکنند. بر این اساس، به نظر مىرسد درک چگونگى روابط میان پدیدههایى ویژه و حوادثى خاص و نحوه نقل و انتقال و تغییر و تبدیل از لختی به لختى و از برههاى به برههاى، اهمیتى کمتر از فهم تک پدیدههاى مؤثر، به صورتى مستقل از یکدیگر نداشته باشد. در واقع کشف مکانیسم تأثیر و تأثر حوادث در یکدیگر و سازوکار تعامل عوامل ذهنى و عینی بر هم، و فرآیند دیالکتیکى کنش و واکنش چند وجهی پدیدارها بر همدیگر، به نحوى که فرآیند منتهى شدن پارهاى از حوادث به رخدادى عام و فراگیر به نام انقلاب را بازنماید، هسته اصلى هر تعریف و تبیینى از انقلاب است. بدینسان، مىتوان پرسشهاى پیش گفته را در این جا بسط بیشترى داد و چنین ادعا نمود که لاجرم هر توضیح و تبیینى از انقلاب، باید ناظر به ارائه پاسخ به پرسشهایى از این قرار باشد: رژیم حاکم پیشین دچار چه بحرانهایى شد و این بحران چگونه به چالشى جدى در جهت زوال مشروعیت او بدل گردید؟ بحران مزبور طى چه فرآیند یا فرآیندهایى به بروز نارضایتى در سطحى فراگیر در میان مردم منتهى شد؟ همزمان با بروز نارضایتى در میان مردم، آلترناتیوها و امکانات بدیل، از کدام منابع و طى کدام فرآیندها به ذهن و ضمیر مردم راه یافت؟ نارضایتىها و سرخوردگیهای فراگیر مردم بر اثر کدام عوامل و طى چه فرآیندهایى به ظهور حرکت گسترده اجتماعى و طغیان عمومى منجر شد و ستیز و خشونت اجتماعى چگونه روی داد؟ چرا رژیم قادر به سرکوب مردم و فایق آمدن بر بحران نگردید و در اثر کدام عوامل، کنترل روند حوادث از دست رژیم خارج گشت؟ روابط بینالمللى و مناسبات جهانى، چه نقشى در ظهور بحرانهاى داخلى و یا عدم حمایت خارجى از رژیم در کنترل بحرانها، ایفا نمود؟ کنشگران و عناصر اصلى شرکت کننده در حرکت گسترده اجتماعى و مقابله خشونتآمیز با نظام سیاسى، چه طبقات یا اقشارى بودند؟ رهبرى این حرکت از کدام منابع سرچشمه مىگرفت؟ محتوا و مضامین شعارهاى انقلابیون و اهداف و سمت و سوى آنها در هر مرحله، تحت تأثیر چه عواملى شکل گرفت؟ عوامل شتابزا و تسریع کننده در گسترش بحران و ناکامى رژیم چه بود؟ چرا رژیم قادر به استفاده از امکانات در دسترس خود، در جهت واکنش به بحران نگردید؟ طى چه فرآیندى سقوط رژیم و پیروزى انقلابیون روى داد؟ فروپاشى رژیم تا چه سطوحى بسط و گسترش یافت و کدام مناسبات از میان رفت؟ شعارها و اهداف انقلابیون در داخل چه طنینى یافت و در
خارج از مرزها طنین خود را تا کجا گسترانید؟ پیروزى انقلاب کدام دستاوردهاى عاجل را به ارمغان آورد؟…
پرواضح است که اینگونه پرسشها و پرسشهای مشابه آنها، نکات نهفته و پنهان گوناگونى را در ظهور پدیدهاى به بزرگى یک انقلاب، سراغ مىگیرد. حال، با وقوف به این وجوه نهفته و پنهان و درک ضرورت توضیح آنها در تبیین انقلاب، کدام تعریف و تبیینى مىتواند مدعى جامعیت در توضیح ریشهها، ابعاد و فرآیند انقلاب ـ و در بحث ما انقلاب ۱۳۵۷ ـ باشد؟
۱ ـ عباس زارع
* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اروپا است.
Abbasshokri @gmail.com