khaled-bayazidi

تقدیم به پدرم و همه پدران سرزمینم

۱

پدرم!

در تمام عمر

بی خیال بود

امروز را

هرگز به فردا نمی بخشید

اما تمام عمر را به ناگزیر

به مرگ بخشید

۲

پدرم!

تا صبح

نداشته هایش را

می شمرد

هی می شمرد و می شمرد

یکی را کم می آورد

۳

پدرم

سیگار را

که می گیراند

به فکر فرو می رفت

نداشته هایش را

هی می شمرد

و هی یکی را کم می آورد

۴

هنوز سپیده دم ها

دلم برای پدرم تنگ می شود

آنگاه که من

در خواب شیرین بودم

و او آهسته تر از پلک هایم

از خواب برمی خاست

تا که مبادا

صدای پر پروانه اش

خواب شیرینم را بیاشوبد

۵

بچه که بودم

گاهی با پدر

بازی گل یا پوچه می کردیم

الان می فهمم

بازی زندگی بی تو

فقط پوچه!

۶

پدر!

لبخندکه می زد

دروازه بهشت

به حجم تمام نگاهش

به رویم باز می شد

۷

من و پدر

گاهی

اینقدرکلافه می شدیم

که از شب تا سپیده دم

باکلاف سردرگم زندگی

بازی می کردیم

۸

تو به من آموختی

که عشق

چگونه بی پروا

جغرافیای جهان را

در هم می پیچد

۹

تبسم ات

چون تاکستانی است

سرشار از

خوشه های انگور

۱۰

گونه هایم را

با سیلی

سرخ می کنم

کودک ام می گوید:

بابا چه زیباست…

گونه های سرخ ات؟!؟!

۱۱

آرزوهایم

پیش از این که

پیر شوند

می میرند؟!

۱۲

چه جهنمی است

بهشت

اگر تو نباشی

چه بهشتی است

جهنم

اگر تو باشی

۱۳

کودکم!

سرخی گونه ام را

که یادگار سیلی است

به گل

تعبیر می کند

۱۴

سایه ها می دانستند:

که پدر خسته اند

از این رو…

سایه اش را

به حجم خستگی اش گستراند

۱۵

به هرکجا که می روم

تو را می بینم

به راستی…

چه کوچک است

جهان هستی

۱۶

وقتی که نیستی

به اسبی سرکش می مانم

که نمی دانم:

آن را به کجا می رانم

۱۷

پدرم می گفت:

فرزندم!

زندگی بازی شطرنج است

اگر فکرت جمع نباشد

۱۸

برای شستن پیرهن زندگی

تمام اشکهایم را

در کاسه ی آسمان ریختم

اما باز دیدم:

که چه چرکین است

پیرهن اش؟!